داستان بازی - بخش پایانی
کاراگاه و امین - کافه نزدیک رستوران
کاراگاه: خب، اینجا جای بهتریه برای بحثهای جدی. چه سوالایی برات پیش اومده؟
امین: اول از همه اون دختره ترسا. رابطهی مرگش با عدالت و رامتین را با رسم شکل توضیح دهید.

کاراگاه: اتفاقی تو یکی از پروندهها باهاش آشنا شدم. یکی از شاهدها بود. رفتیم بیمارستان برای نوشتن اظهاراتش. شرایط خوبی نداشت اصلا. سرطان داشت. هر لحظه درد میکشید. برای مرگ التماس میکرد... . شاید از نظر خیلیا درست نباشه؛ ولی این دردکشیدنها بیخوده. باید یه نفر باشه که این دردُ از بین ببره.
امین: رامتین اینُ میدونست؟
کاراگاه: د ِ اگه میدونست که اینقدر کولی بازی در نمیآورد. البته نه، بازم همین قدر کولی بازی درمیآورد.

امین: خب چرا خودت خلاصش نکردی؟ یه جای راحتتر. بیمارستان مثلا.
کاراگاه: آها! به این میگن 1 تیر و 2 نشان! با این کار، رامتینم عملا آلوده شد به اصطلاح خودمون؛ هرچند بعدا دیدم خیلی سرسختتر از این حرفاست. البته آدم قابل اعتمادیه اگه کاری پیش بیاد. ممکنه بعدا ازش درخواستهایی داشته باشم. کارشم اتفاقا خوب انجام داد تو از بین بردن جنازه.
امین: تفکر جالبیه.

باید دقیقتر بهش فکر کنم.
کاراگاه: چی شد؟ هزینهها رفت بالا؟
امین: نه اتفاقا هیجان زندگیُ بیشتر میکنه. ولی باید بررسی بشه و از فیلترهام ردش کنم. خب، رضا چطور؟
کاراگاه: اون رضا و عماد که در درجه اول، آدم سید بودن. همین برای من کافیه که مستحق مرگ باشن. در درجه دوم، خودشون پرونده زیاد داشتن. خلافهای ریز و درشت؛ منتهی سید تو آگاهی هم آدم داره بیشرف. پول میداده میخریده اونا رو.
امین: به تو مگه پول نمیداده؟
کاراگاه: بذار حرفم تموم شه. سوم این که مرگ اونا دفاع از خود بوده؛ عمادُ که خودت بودی، رضا هم آریا گفته اسلحهشُ بندازه، خواسته تیزبازی دربیاره، کشته شده. اتفاق مهمی نیس. اینجا شهر خطرناکیه. تو هر ماه خیلی از این عوضیا میمیرن.
پول هم با پول فرق داره. یه وقت هست تو پول میگیری و میری زیر دین طرف؛ یه وقت هست پول میگیری و طرف میره زیر دین تو. مورد اولُ تا حالا انجام ندادم. پولهام میره تو حساب آریا که خودیه.
امین: چقدر به آریا اطمینان داری؟
کاراگاه: 100 درصد. چند بار نجاتم داده. بخواد زمینمم بزنه بهش خرده نمیگیرم. منم نجاتش دادم البته. دو طرفهس رابطه.

امین: چقدر جالب همهچی داره توجیه میشه و به عدالت میرسه.

کاراگاه: یعنی میگی دارم دروغ میگم لعنتی؟
امین: نه. البته بگی هم، نمیتونم اثبات کنم. منظور نوع چینش وقایعه؛ که هم پروندهها بسته میشه و هم جنایتکارای دیگه به سزای عملشون میرسن.

کاراگاه: افشینم مطمئنم یکی از متجاوزین بوده. حسم تو این چیزا خطا نمیکنه معمولا. مهدی دیده پاش گیره، اینُ فرستاده جلو اول.
امین: همممم. سید چطور اونقدر راحت مهدیُ لو داد؟
کاراگاه: قطعا احساس خطر کرده. مهدی آدم خطرناکیه.
امین: خیلی.

کاراگاه: کودکیشُ بررسی کردی؟

امین: سرم شلوغ بوده؛ ولی در دست بررسیه.

کاراگاه: کسی دیگه موند؟
امین: خب، سید و رقیبش مهدی که جنایتکار بودن، رابین هم پلیس فاسدی بوده لابد؟
کاراگاه: لابدُ زهرمار! البته که فاسد بود. چقدر موش دووند تو کار من. هرچند حقش مرگ نبود. منتهی چارهای نداشتم. بین مرگ خودم و دیگری، معلومه انتخابم چیه.
امین: درسته. منتهی اصل سوالم اینه که، سرهنگ هم اگه قتلش توجیه بشه، قتل چاوش توجیه نمیشه.
کاراگاه: چاوش مگه مرده؟

چجوری؟
امین: بله. به قتل رسیده دیشب. نزدیک خونهش چاقو زدن بهش. پروندهشُ دادن به من. نمیدونم چیکارش کنم پرونده رو.
کاراگاه: خوشم نمیومد ازش، ولی آدم خوبی بود. کی پرونده رو داده بهت؟
امین: این سرگرده که تازه اومده؛ سرگرد مازوچی.

کاراگاه: عجب! حواست باشه پس. کمک هم خواستی بگو. هرچند بعیده کمکت کنم. پروندههای قتل پلیسا چیز خوبی نیس اصولا. کار منم نیس.
امین: خب نگفتی کاراگاه، سرهنگ جرمش چی بوده؟
کاراگاه: دِ لامصب! مگه هرکی تو این خرابشده میمیره کار منه لعنتی؟
امین: به احتمال 86% اینطور بوده.

یعنی هرکی که مرده، شمام دخیل بودی به نوعی.

کاراگاه:

از مرکزم بهم گفتن همکاری کن که قاتلش پیدا شه. گفتم به من جهنم که مرده. به من هیچ ربطی نداره. بازنشست کردم خودمُ. عوضیا! انگار هرکی میمیره و من یه آشنایی باهاش دارم، باید یه کاری بکنم حتما.
امین: پس عدالت چی میشه؟
کاراگاه: به من چه؟ پرونده منه مگه؟ برو از خدا بپرس عدالتت کجاس! جواب گرفتی به منم بگو.

امین: پرسیدم ازش؛ جواب نمیده.
کاراگاه که به مرگ چاوش و سرهنگ، بیش از پیش مشکوک شده بود، خواست یه صحبتی هم با رامتین داشته باشه که دید رامتین 2 ماه مرخصی بدون حقوق، به دلیل شرایط سختِ کاری، گرفته و کسی هم ازش خبر نداره.
===============================================
در ادامه کاراگاه به بیمارستان رفت تا شاید از صحبت با عرفان سر نخی بدست بیاره.
سرباز: شما نمیتونین برین داخل. طبق دستور سرگرد...
کاراگاه: متین غلط کرده با تو.
سرباز: عه. شمایین کاراگاه. ببخشید نشناختم. گفت اگه کسی گفت غلط کرده با تو، کاراگاهه.
کاراگاه: خوبه. کارشُ بلده.
کاراگاه: سلام عرفان جان. چطوری پسر؟
عرفان: میخواین چطور باشم؟

همخونه م رو زدن کشتن. انداختن گردن من. هرچی هم توضیح میدم نمیفهمن. [گریه میکند.]
کاراگاه: ناراحت نباش. من حرفاتُ شنیدم. کاملا هم حق با توئه.
عرفان: واقعا جدی میگین؟ خیلی ممنون.
کاراگاه: آره. فقط باید بدونم چه مشکلاتی بین شما بوده تا کمکت کنم.
عرفان: بذارین براتون تعریف کنم. همهچیز از هفته پیش شروع شد که یه پرونده خیلی سنگین رو تموم کرده بودم و شب دیر اومدم خونه و خب امین (خلفی) هم منتظرم بود.
امین (خلفی): تا این وقت شب کجا بودی تو؟
عرفان: درگیر پرونده دیگه.
امین: پرونده رو بکن تو ... . تموم نشد این پروندههای بیصاحاب؟ ولشون کن بابا گور قبرشون! به فنا برن. به ما چه.
عرفان: پول از کجا بیاریم پس؟
امین: اونقدری پول داریم که عشق و صفا کنیم. بعدم من از اول بهت گفتم لازم نیس کار کنی.
عرفان: خب من که نمیتونم کار نکنم. قبلا توضیح دادم برات عزیزم. ببین اگه...
امین: نمیخوام توضیح بدی. اعصابمُ خراب نکن باز یه چیزی بهت بگم ناراحت شی. برو کاراتُ بکن سریع بیا سه ساعته منتظرم.
عرفان: باشه بابا. میام تا نیم ساعت دیگه. چرا میزنی؟
امین: اووووه. تا نیم ساعت دیگه که من... . اهههه. بمیری عرفان. برم فیفا. زود بیا.
40 دقیقه بعد
امین: چی شدی لامصب؟
عرفان: بابا رفتم دوش بگیرم.
امین: الان آخه؟ اومدی تو لباسات یه بوی عجیبی میداد. عطرت عوض شده؟
عرفان: عطر زیاد دارم بابا.
امین: نشنیده بودم اینو. بیارش ببینم کدومه.
عرفان: منظورت از این حرفا چیه؟
امین: آها. نداریش پس. خب. پس بگو.
عرفان: دارم بابا. بیا! [عطر را به سمت امین پرت میکند.]
امین: این اون نیس. بوی اون تندتر بود. پر هم هست. تا حالا نزدی ازش. اصلا بالفرض که من اشتباه کنم، که نمیکنم، چرا امروز از این عطر زدی؟
عرفان: بذار برات توضیح بدم.
امین: توضیحتُ بکن تو ... . یک کلمه جواب بده. با کی بودی امشب؟
عرفان: عوضی چرا نمیذاری برات توضیح بدم؟ چقدر نفهمی تو! از صبح تا شب مث سگ جون میکنم که بریزم تو شکم تو! بعد اینه نتیجهش؟
امین: صبح تا شب؟ مگه نزدیک ظهر نمیری بیرون؟
عرفان: بابا اون مثله. یعنی...
امین: حرف نزن عرفان. یعنی لحظه به لحظه داره شکم بهت بیشتر میشه! اون پیرن آبیه رو چرا پوشیدی امروز؟
عرفان: تو مریضی.
امین: آها. ببین. کم آوردی. طاقت بحث نداری.
عرفان: این بحثه؟ سرویسم کردی عوضی. هیچیم که قبول نمیکنی! [بغض میکند.]
امین:

قبول که نمیکنم به هیچ وجه. ولی چه کنیم دیگه. بیا فیفا بازی کنیم.
عرفان: لعنت بهت!
کاراگاه:


عرفان: همین بود کاراگاه.
کاراگاه: تهش حل شد یعنی؟ مشکلی نداشتین؟
عرفان: آره حل شد. چه مشکلی. اون شبم تا صبح فیفا بازی کردیم خیلی کیف داد.
کاراگاه: بسیار خب. به متین میگم اتهامی بهت وارد نیس.
عرفان: واقعا ممنونم. ولی حالا خودم چکار کنم؟ بعد از مرگ امین...
کاراگاه: یکی دیگه رو پیدا کن. زیاده.
عرفان: یعنی چی بیشرف؟ نکنه تو ام فکر میکنی...
کاراگاه: های! آروم. من هیچ فکری نمیکنم در این موارد. یه آدرس بهت میدم. خواستی برو. میگم مرخصت کنن.
==========================================
کاراگاه به خونهش برگشت و یه نگاهی به دفترچه سید انداخت.
کاراگاه[با خودش حرف میزند]: از سید به سید! یعنی چی این اسم؟ از بیشرف به بیوجدان؟
- دیشب که با مَهدی در باغ قدم میزدیم، نسیم خوشی وزیدن گرفت...
این دریوریا چیه نوشته این مردک. برم جلوتر بینم چی گیر میاد از توش.
- هیچوقت او را نخواسته بودم، با اینکه همیشه میخواستمش...
خدا لعنتت کنه.
- سیاست دنیای غریبی است، مرگ با مرگ توجیح میشود.
املاشُ ببین تو رو خدا.
- اوباما خر بود، چون میخواست در بین حیوانها انسان باشد...

این حجم از پرت و پلا تو یه دفترچه آخه؟ بریم صفحه آخر...
- این شهر بعد از مَهدی دیگر رنگ و بوی قبل را ندارد، دیگر به شوق کل کل های چه کَسی سیاست بازی کنم ؟ فحش های عاشقانه چه کسی مرحم دلم می شود ؟
والله که شهر بیتو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست ...
سر به کوه و بیابان باید تا غم فراغت بر من سحل شود
کاراگاه: لعنت بهت که مرده و زندهت به درد نخورد! [دفترچه را پرت میکند.]
در همین لحظه تلفن زنگ میخورد.
کاراگاه: بله؟
امین: کاراگاه یه سر نخ پیدا کردم که میتونه گرهگشا باشه. امشب بیاین به آدرسی که براتون فکس کردم.
کاراگاه: کی هستی تو؟
امین: امینم.
کاراگاه: ها. خوبی؟ سر نخ چی؟
امین: ممنون. فکر کنم گره مهمیُ باز کردم.
کاراگاه: فردا صبح نمیشه باز کنی؟
امین: میشه؛ ولی امشب بهتره.

کاراگاه: باشه. بفرست اومدم.
کاراگاه [با خودش حرف میزند]: سر نخ چی پیدا کرده آخه این؟ اصلا به من چی کار داره این پسره...
تلفن دوباره زنگ میخورد.
کاراگاه: بله؟ دیگه چیه؟
محمدرضا: سلام کاراگاه. من مامور مخفی دایره جنایی هستم. امشب براتون تله گذاشتن. حواستون باشه.
کاراگاه: صبر کن. صبر کن. آروم. کی؟ چی؟ کجا؟
محمدرضا: امین. خداحافظ.
کاراگاه: خداحافظ چی لعنتی؟ صبر کن بینم.
محمدرضا: من تاهمین جا هم زیادتر از اونچه که باید حرف زدم.
کاراگاه: یه آدرس بده ببینمت. اینجوری نمیشه.
محمدرضا: خیابان 212...
کاراگاه: صبر کن رواننویسم غیب شده. ای بابا. لعنت بهت. بگو حفظ میکنم.
محمدرضا: خیابان 212. بنبست اول.
کاراگاه: حله.
کاراگاه [با خودش حرف میزند]: ای بابا عجب گیری کردیم. لعنت به همهتون! بابا خسته شدم. میخوام بازنشست بشم دیگه.
این رواننویسه چی شد آخه؟
[جیب کتش را میگردد.] آها. تو جیبمه.
[رواننویس را بیرون میآورد.] نه. اینُ چاوش داد بهم. چقدر خونیه. لعنت!
[خونها را پاک میکند.] این که مال منه. دست چاوش چه کار میکرد. تو ملاقات آخرمون گفت به امین مشکوکهها...
[فکس امین ارسال میشود.]
آدرس که همون 212 س! نکنه کار این پسره باشه! به هیچیش نمیخورد آخه.
ولی حتما باید احتیاط کنم.
کاراگاه یک تلفن میزند و از خانه خارج میشود.
==================================================
خیابان 212
کاراگاه کمین کرده و از دور کوچه بنبست را تحت نظر دارد. امین به محل قرار میرسد.
کاراگاه چند دقیقه صبر میکند. همهچیز را امن میبیند. به امین نزدیک میشود.
متین مراقب همهچیز هست؛ اما کاراگاه از وجود او در این مکان اطلاعی ندارد.
امین: سلام کاراگاه. این مدارک تو خونه چاوش پیدا شده. نگاشون کن.
کاراگاه: بده بینم چیه.
کاراگاه به برگهها نگاه میکند؛ امین ناگهان چاقویی درمیآورد و به قلب کاراگاه میزند. دستهی چاقو را میپیچاند، اما...
کاراگاه [دستهی چاقو را میگیرد.]: نپیچید؟
امین: فاک.
در این لحظه متین که مراقب همهچیز بود، یک تیر از پشت سر به امین شلیک میکند. امین برمیگردد و متین یک تیر دیگر به قلبش میزند و امین به زمین میافتد.
کاراگاه اسلحهاش را برمیدارد و به سمت متین میگیرد.
متین: چرا اسلحه سمت من گرفتی؟ الان نجاتت دادم.

کاراگاه: یعنی قبول کنم اینا زیر سر این پسره بوده؟ به اینم رحم نکردی تو بیشرف!
متین اسلحه خود را زمین میاندازد.
متین: بیا. انداختمش. چی داری میگی کاراگاه؟
کاراگاه: انداختیش، چون نمیتونستی مطمئن باشی میزنی وسط پیشونیم. تو قلبمم که بعد عمل نکردن چاقو فهمیدی نباید بزنی. ولی خوشم میاد؛ خیلی خوب سریع رنگ عوض میکنی. تلاش خوبی بود. نمیکشمت ولی. تحویلت میدم.
متین: بابا آدم یکرو تر از من؟ سر قضیه رابین نمیتونستم بزنمت؟ 2 به 1 بودیم.
کاراگاه: پس اشتباه کردی نزدی اگه فکر میکردی میتونستی.
متین: بابا چقدر بدبینی تو...
در این لحظه یک گلوله به مغز متین اصابت میکند و متین نقش بر زمین میشود.
آریا: تحویل چی میدیم؟ حوصله دادگاه داری؟
کاراگاه: حقیقتا نه.

یه ذره دیرتر میومدی لعنتی!
آریا: گفتم از پس اینا بر میای. بر نیای هم حقت بود بمیری.
کاراگاه: استدلال خوبی بود.

محمدرضا رو چی کار کردی؟
آریا: هیچی. یه سری دریوری گفتم بهش. اونم سرشُ انداخت پایین رفت.
کاراگاه: مطمئنه؟
آریا: آره بابا. رفتیم آرشُ ناکار کردیم؛ آلودهش کردم. مدرک سازی هم کردم برا این دو تا.
کاراگاه: احسنت. خب؛ فعلا باهم در ارتباط نباشیم بهتره. من که همین جام. کجا میری تو؟
آریا: دریای کارائیب.


برا چته بدونی برات دردسر بشه؟
کاراگاه: اینم حرفیه. ببینیمت باز.
آریا: بعید میدونم.
پایانش هالیوودی شد؛ ولی همینه که هست.

مرسی که شرکت کردین. پست نقشها و اهداف در تاپیک تحلیل قرار داده میشه به زودی.
بحثی دارین همونجا انجام بدین.
======================================
عرفان بیگناه و غارتگر بود.
رامتین بیگناه و رویینتن بود.
متین مافیا و یاکوزا بود.
آریا گناهکار فرعی و قاتل بود. تبریک میگم.
