کاراگاه که روز شلوغیُ تجربه کرده بود، به منزل رفت تا برای یه شب خیلی مهم آماده بشه.
با رامتین، چاوش و امین هماهنگ کرد که در چه زمانی کجا باشن. آریا م که خودش هماهنگ کرده بود.
================================================== ========
کاراگاه و رامتین - مرکز شهر
کاراگاه 10 دقیقه زودتر از موعد، یعنی ساعت 8:50 شب به محلی که به رامتین گفته بود رسید.
رامتین: زود رسیدید کاراگاه.
کاراگاه: تو که زودتر رسیدی لامصب!
رامتین: خب من که همیشه زودتر میرسم در واقع. چیکار باید بکنیم؟

کاراگاه: فعلا صبر میکنیم.
رامتین: بله.
10 دقیقه بعد
کاراگاه: خب، اون خونه رو میبینی ته کوچه؟ گزارش موثق دارم که یه مظنون از نظر این آگاهیچیا و یه مجرم از نظر من، تو اون خونهس. میری برای دستگیری. ولی، مشکوک بود، خواست اسلحه در بیاره، سوسه اومد، زر اضافی زد، یا هر غلط دیگهای کرد...
رامتین: بله، با تیر بزنمش.
کاراگاه: قربون آدم چیزفهم.
رامتین: ولی نمیزنم که.
کاراگاه: باز تو شروع کردی لامصب؟ بابا این مجرمن. جنایتکارن. عوضین. آدم میکشن، آدم میخورن، آدم میخرن، تهش چی؟ 5 سال میفتن زندان، سر 1 سال نشده آزاد میشن و باز میرن هر غلطی که بخوان میکنن.
رامتین: دقیقا. امنیت جامعه چی میشه این مابین؟
کاراگاه: آفرین. حله پس؟
رامتین: ولی من که نمیتونم بزنم.
کاراگاه: ای لعنت به اونی که شما رو راه داد تو دایره جنایی. باید سر چهارراه وایسین فقط.
رامتین: یا پشت میز.
کاراگاه: چرا دیالوگای منُ ادامه میدی هی؟

رامتین: سعی میکنم همراهی کنم در حد خودم.
کاراگاه: همکاریت بخوره تو سر اون رئیست! اوه. نگا کن. چراغ روشن شد. برو. من حواسم بهت هست. برو!
رامتین: میرم. ولی نمیزنم؛ مگر مجبور به دفاع بشم.
کاراگاه: برو فقط. بمیر، ولی برو. اومد بیرون. امیدوارم اسلحه بکشه مجبور شی بزنیش.
مظنون از خانه خارج میشود.
رامتین: تو بازداشتی! دستا رو سرت. بخواب روی زمین!
مظنون که دچار شوک شده روی زمین میافتد و میخواهد دستانش را روی سرش بگذارد.
کاراگاه[داد میزند]: بزنش میخواد اسلحه بکشه! بزنش لعنتی!
رامتین یک گلوله به سر مظنون شلیک میکند. کاراگاه به سمت فرد مورد نظر میرود.
کاراگاه: لعنت. این که دختره که! چرا زدیش؟ کور بودی لعنتی؟
رامتین: خودت گفتی.

کاراگاه: من ندیدمش. تو نزدیکتر بودی.
رامتین: منم ندیدم. تاریک بود.
کاراگاه: داری از مسئولیت در میری. گزارش میکنم.
رامتین: ای بابا. چه غلطی کردم پرونده رو قبول کردم.
کاراگاه: هنوزم چیزی نشده. این دختره اصلا نمیدونم کیه. اگه متهمی چیزی بود، میگفتم اسلحه بذار تو دستش و قشنگ بازسازی میکردیم صحنه رو. الان نمیشه. یه خرابه چهارتا کوچه اونور تر هست. کسی هم این اطراف نیس نصفه شب. ببرش همونجا چالش کن. قبر و بیل و همهچی هم هست.
رامتین: تو اصلا از اول میخواستی آلودم کنی.
کاراگاه: داری به مافوقت توهین میکنی؟
رامتین:

باشه. من رفتم. ولی یه روزی تلافی میکنم.
کاراگاه: آفرین.

بهش فکر نکن اصلا. غلط کرده اومده اینجا دختره. حقش بود. چه معنی داره؟ گزارش کن کسی نبوده و اطلاعات اشتباهی بوده. صداخفهکن هم که داشتی و کسی نشنیده. هیچی نمیشه خیالت راحت.
رامتین: کارتی چیزی نداشت که. یه دفترچه داره روش قلبه. صفحه اولش نوشته ترسا.
کاراگاه: اسم قشنگی داشت. خدا بیامرزه...
================================================== =======
کاراگاه و امین - غرب شهر
کاراگاه که با آلوده کردن رامتین به هدف اولش رسیده بود، به سمت قرار بعدی رفت که امین منتظرش بود. راس ساعت 10 به مکان مورد نظر رسید.
امین: به به. چه کاراگاه آنتایمی.

کاراگاه: اون خرابه رو میبینی اون پشت؟ سید قرار بوده یه نفر بفرسته اونجا. برو دستگیرش کن بیارش بینم چی میگه.
امین: تنهایی؟ خیلی تاریکه. امنیت هم نداره اون پُشت. میترسم اسلحه داشته باشه و منُ بزنه بی دستیار بشی.

امروزم که دیدین چجوری میخواست منُ بزنه عوضی.

کاراگاه: ای بابا. خدا لعنتتون کنه مسئولین استخدام! بعد این پرونده استعفا میدم میرم اونجا خودم. یه جاهاییُ درست کنیم حداقل! کل ممکلت به فنا رفته انگار؛ ولی یهجام درست شه باز یهجاس.
امین: بله. بستگی داره اون یهجا کجا باشه البته.
کاراگاه و امین به خرابه مورد نظر رفتن؛ ولی هرچی گشتن هیچ کسی اونجا نبود.
کاراگاه: یه پوستی ازین سید بیشرف بکَنم فردا... منُ سر کار میذاره حالا!
امین: واقعا بیشرفه.

فردا بریم دهنشُ سرویس کنیم.

کاراگاه: راه افتادی! خب، من باید برم. قرار بعدی فاصلهش زیاده. اونور شهره. فردا از 7 صبح آمادهباش باش.
امین: 7 صبح آمادهباش میباشم.

راستی یه سری تحقیقتات جدید انجام دادم روی اون چند نفری که گفتم.
کاراگاه: بذار بعد. الان وقت نیس.
امین:

کاراگاه: برنخوره بهت. میدونستم اینقدر دقیقی زودتر میومدم. ولی خب از کجا بدونم؟ از قیافهت؟ لعنتی! میخوای متهمم کنی حالا؟
امین: بله حق با شماست.
کاراگاه: آفرین! همیشه حق با منه.
================================================== =========
کاراگاه و آریا - خرابه دورافتاده شرق شهر
کاراگاه 3 دقیقه بعد از 11 به مکان مورد نظر که آریا گفته بود رسید و دید که آریا تو ماشین منتظره.
کاراگاه: خب. نیومده اینم؟
آریا: تاخیر داشتی چرا؟
کاراگاه: فاصله زیاد بود بابا! سرویس شدم الانشم. 3 دقیقه بودا! ببخشید. چی شد حالا؟ چیزی ندیدی؟
آریا: چرا. زدم کشتمش.
کاراگاه: چه سریع

کی بود؟ چطور بود؟
آریا: پس چی. فک کردی وقت تو بیشتر از وقت من ارزش داره مرد حسابی؟ دیدم یکی اون پشت دارم جُم میخوره. از دور زدمش. خورد تو مخش گلوله. یکی دیگه م زدم تو چشش. اسلحه م جاسازی شده تو دستش. همهش هم به اسم خودم میزنی. عمرا بذارم چیزی بهت برسه. تا تو باشی دیر نیای!

کاراگاه: همهچی ردیفه؟
آریا: فک کردی مث تو ام؟ رواننویست مونده بود تو صحنه جرم پارسال. سرویس شدم تا نابودش کردم!
کاراگاه: خب حالا. اینا رو کی یادت داده اصن؟
آریا: ربطی نداره. به بقیهم گفتی. خودم یاد گرفتم. استعدادشم داشتم. از تو ام بهتر بلدم الان. میخوای بحث کنیم؟
کاراگاه: نه بابا. لعنت بهت. اسم مقتول چی بوده؟
آریا: رضا. همون که دور و بر سید میپلکید.
کاراگاه: عه! اینجا رو که مهدی گفته بود. رفته از باند سید آدم آورده؟

عجب پستفطرتیه این بابا

آریا: سید کسی نفرستاده بود؟
کاراگاه: نه. عجیبه اصلا. خودش آدم نفرستاده؛ آدمشُ یهجا دیگه فرستادن.


لعنت بهتون.

باز از هیچی بهتره. دمت گرم. من برم که به قرار بعدی برسم.
آریا: کجا میری برسونمت.
کاراگاه: پیش چاوش

آریا: اوه اوه. سرویسی. خدا بهت رحم کنه.

اونُ چرا انتخاب کردی خب؟ مردک برا چی پلیس شده اصلا.


کاراگاه: انتخاب چی؟ کشک چی؟ گفتن اینم باید باشه.

عوضیا راحتمون نمیذارن هیچجا. الکیه البته. با اون که بهجایی نمیرسیم.
آریا: خلاصه که خدا بهت رحم کنه

==============================================
کاراگاه و چاوش - مرکز شهر
کاراگاه: چرا دیر کردی؟ مگه مسخره تو ام من؟ طرز رفتار با مافوقه این؟ لباسات چرا اینقدر شلختهس؟ چه وضعشه؟
چاوش: ببین کاراگاه، من الان 2 دقیقه و نیم دیر رسیدم. که مشکلی رو ایجاد نمیکنه. اگه خیلی مهم بود قبلش میگفتی. درسته؟ خب. لباس و اینامم، برای اینه که جلب توجه نکنم. واضحه دیگه. نیست؟

رفتار و اینامم فکر نمیکنم ایرادی داشته باشه. اگه مشکل دیگهای هست...
کاراگاه: لعنت به تو! لعنت به همهتون بابا! اون خونه رو میبینی؟ پلاک 10. باید بریم تو اون خونه. سر نخ مهمیه.
چاوش: مجوز داریم؟
کاراگاه: مجوزُ... ای لعنت به شیطان و لعنت به اون ممد!
چاوش: نداریم دیگه. پس نمیتونیم بریم تو. اگه کار دیگهای نیس، خانوم بچهها خونه منتظرن. تمرینم دارم که آخرین مهلتش نیم ساعت دیگهس


کاراگاه: برو شرت کم.
چاوش: خواهش میشود.

تا فردا.
کاراگاه که شب خوبیُ سپری نکرده بود، تصمیم گرفت تا خونه قدم بزنه. چند صد متر که راه رفت یه ماشین خیلی عجیب و ظاهرا بسیار گرانقیمت جلوش ترمز کرد.
رابین: کاراگاه جان بفرما برسونیمت.
کاراگاه [زیر لب]: ای لعنت به این شانس!
...