برای دیدن محتوای انجمن باید ورود کنید. اگر حساب کاربری ندارید اکنون ثبت‌نام کنید.

کافه صندلی داغ: آرش (Arash)

آرش
نوشته‌ها
850
پسندها
260
امتیازها
460
مدال‌ها
38
خب سری دوم رو بریم. تو گروه هم گفتم که از جواب هات خیلی راضی بودم. کلیشه ای نبود و کامل و جالب هم بودن حتی.
چاکریم. خوشحالم که راضی بودی :دی :دی

اینم نیاز به تاکید ویژه داره. نقل قولش کردم. نظر منم همینه :113:
:danca13:

اسم یک آهنگ (با کلام یا بی کلام)، رو که فکر می کنی برای روحیه و شرایط افرادی که می گم خوبه رو بگو. (منظورم از خوبه این نیست که لزوما حالش رو بهتر کنه. مثلا من برای کسی که شکست عشقی خورده، آهنگ شکست عشقی تجویز می کنم نه آهنگ بندری :)) )

آدم بی عاطفه: it snows like the end of the world - krobak
تنبل: Lazy song - Bruno mars :))
ناامید: Butterflies and Hurricanes - Muse
علاف: ینی چی علاف :)) من به کسی نمی‌گم علاف :دی
بدبین: F**K U - Archive
خوش بین: On Top of The World - Imagine Dragons یا Best Day of My Life - American Authors
غمگین: One Last Goodbye - Anathema :))
خوشحال: آدمی که خوشحال باشه همه چی گوش می‌ده :)) Happy - Pharrell Williams

از دیدن چه سکانس‌هایی از فیلم ها یا سریال ها تا به امروز گریه ات گرفته؟ اگر زیاده مهم ترین هاش رو بگو که مثلا هر دفعه می بینی بازم ممکنه گریه ات بگیره.
کم نیست، شاید یه سری‌ها رو یادم نیاد. انیمیشن Coco و صحنه‌های مهمش رو که توی سوال پویا گفتم :دی سریال بیشتر یادمه الان. کلا سریال من رو بیشتر از نظر احساسی درگیر می‌کنه. صحنه‌ی آخر دور آتیش، قسمت آخر سیزن ۴ مجیشنز. توی استرنجر ثینگز، صحنه‌ای که مایک و جاناتان و جویس سعی می‌کنن خاطرات بچگی رو یاد ویل بیارن (سیزن ۲). گیم‌ آو ثرونز هم اشک‌آور زیاد داره مثلا مرگ ایگریت یا عزاداری سرسی برا میرسلا، توی ارباب حلقه‌ها، مثلا صحنه‌ی بغل کردن فرودو و سم توی رودخونه :دی
آهان توی کال می بای یور نیم هم صحنه‌ی آخرش و گریه کردن الیو =((

بین تمام افرادی که تو این سایت عضون، اولین کسی که باهاش آشنا و دوست شدی کی بوده؟ و چطوری؟
هممم قطعا بچه‌های یووه بوده که توی فروم یووه آشنا شدم باهاشون. فکر کنم رضا اولین کسی بود که خارج از فروم هم با هم ارتباط داشتیم و چت می‌کردیم (تو وایبر و وی‌چت!) آره خودشه رضا بود :دی آواتارش تو فروم رو هنوز یادمه :)) با یوزر وکیا سینیورا :دی (رضا یه خاطراتی یادم اومد ازت، خداااست!!! =)))))
اولین کسی که از نزدیک دیدمش امیر بود ولی :دی بعد هم پویا :دی

اوه نه الان یادم اومد که اولین نفری که دیدم امین خلفی بود :دی فینال لیگ قهرمانان ۲۰۱۷ رو با هم دیدیم خونه ممدرضا :دی تقویم چک کردم دیدم قبل از دیدن امیر بوده :))

تا حالا شده به کسی حسودی کنی؟ توضیح بده (گه خورده هرکی بخواد قضاوت کنه)
قطعا. مگه میشه کسی حسادت نکنه کلا :))
یکی از بیشترین حسادت‌هام به کسایی بوده که به همه کاراشون می‌رسن :دی درسشونو می‌خونن کارشونو می‌کنن تفریحشونو می‌کنن، هرچی فیلم بگی دیدن هرچی بازی بگی کردن هرچی کتاب بگی خوندن :)) واقعا حرص آدم رو درمیارن :دی یک همکلاسی تو دوران دبیرستان داشتم همین‌طوری بود :))
گاهی اوقات هم به کسایی که بدون هیچ ترسی می‌تونن توی جمع یا محیط عمومی به عشقشون ابراز علاقه کنن یا دستش رو بگیرن هم حسودیم می‌شه :دی و سایر مسائل مرتبط با این موضوع :))
مهم‌ترین‌هاش همیناست فکر کنم.

تو سوالایی که تا الان ازت شده موضوعی بوده که به نظرت جذاب اومده باشه و بخوای بعدا در موردش بیشتر وقت بذاری؟
صدرا که پرسید چرا الفبا به این ترتیبه واقعا برام سوال شد رفتم سرچ کردم دیدم کسی جوابی نداره براش :))
جز اون چیزی یادم نمیاد. سوالاتی که درموردش اطلاع نداشتم رو گفتم اطلاع ندارم ولی خب سوال اونجوری نپرسیده کسی ازم :)) سوالات فری درباره‌ی رویا و خواب و اینا چند وقته ذهنم رو درگیر کرده ولی و بهش فکر می‌کنم :دی

فرض کن یهویی یه پول گنده دستت اومده. نمی دونم گنده برات چجوری تعریف میشه، ولی مثلا فرض کن ۵ میلیارد تومن. اولین کارایی که به ترتیب باهاش می کنی رو بگو (گزینه می ذارمش تو بانک یا چیزای شبیه به این رو حذف کن و جز اینا بگو).
هممم یه سری وسایلی که می‌خوام رو برا خودم می‌خرم، لپ‌تاپ جدید، گوشی جدید، یه سری اکسسوری مثل هدفون و اینا در حد خوب :دی بعد از اون شاید بیشتر خرج مکان زندگیم بکنم. خونه‌ی رشت رو عوض کنم مثلا برم یه جای بهتر :دی ماشین فکر نکنم بخرم چون به رانندگی علاقه ندارم در هر صورت. ولی خب ممکنه بخرم نمی‌دونم :دی
البته سوالت رو صرفا نحوه‌ی خرج در نظر گرفتم :)) وگرنه اگه بتونم با ۵ میلیارد از ایران می‌رم هرجور شده :)) پس انداز برای تاسیس داروخونه هم می‌تونه توی برنامه باشه :دی

در مورد اینا اولین کلمه ای که به ذهنت میاد رو بگو:

فوتی کلاب: قهوه‌ای :)) (محیطش قهوه‌ای بود خب)
مافیا: رای به اعدام :دی
یوونتوس: اسکودتو
شاهزاده تورین: نجابت
مافیایا: خونه :))
پلیس: بپرسه =))))
خودزنی: استاد مهدی
هوش: پویا
مارکت‌ولیو: هندونه :))
تیم: فداکاری
کاراگاه: پویا
وجدان: ندارم
شرف: حداقل داشته باشم (یا برعکس بود؟ :)))
مهدی: چغر بدبدن :))
آرش: عه خودم :دی
 

FM

کارنیاموز مافیا
نوشته‌ها
735
پسندها
171
امتیازها
315
مدال‌ها
32
نرفتی هنوز؟

خوب پس:

چیزی یاد گرفتی از صندلیت تا حالا؟ مفیده بوده؟ چند نکته رو بگو.

به کدوم بیشتر اعتقاد داری؟ هنر درست پرسیدن یا درست گوش دادن؟

اینکه دیگران فکر کنن تو آدم سطحی ای نیستی و یا آدم عمیقی هستی برات مهمه؟

چرا باید انسان عمیق بشه تو زندگیش؟ تو جواب یکی از بچه ها گفته بودی کسی که فکر نکنه(یا تعمق نکنه تو زندگیش؟) براش متاسفی یا یه همچین چیزی؟ :)) دقیق یادم نیست ولی برام قشنگ باز کن من چرا باید تو زندگیم عمیق بشم؟ به طور متوسط تو زندگیت چند تا آدم عمیق میبینی تو دور وبرت؟ چرا من ِ نوعی فقط نخورم و نبینم .....مثل بقیه؟ ته این عمقه من قراره به چی برسم؟. فرق منِ عمیق با دوستم که فکر و ذکرش فقط یه چیزه یا دو چیزه و به چیزی غیر از این دو فکر نمیکنه چیه؟

چرا آدما دنبال معنان تو زندگیشون؟ چرا باید همه چیز این دنیا رو قاعده باشه براشون؟


فرق یک اثر هنری خوب و بد چیه ؟ وظیفه یک منتقد هنری چیه؟

خلاقیت و از نگاه خودت تعریف کن؟ کتاب یادداشت های یک نویسنده از ویرجینیا وولف رو خوندی؟ نظر؟

خلاقیت اکتسابی یا ارثی؟ اگر اکتسابیست از نظر توچرا بعضیا خلاق ترن از بقیه؟ اصلا چرا بعضیا خلاقیت ندارن کلا؟

به نظرت روزی توی هنری که بهش میپردازی موفق میشی؟ اگر آره دلایل موفقیتت چیا میتونن باشن؟

تا حالا توی یک موقعیت احساسی گیر کردی؟ (هر احساسی نه فقط عشق و محبت و....) که بعدش به خودت لعنت بفرستی که چرا از بالا به قضیه نگاه نکردی و با دید باز تصمیم نگرفتی؟ اگر میتونی توضیح بده اگر نه همون بله خیر :دی

روتین روزانه داری؟ از اهمیتش برای سلامت ذهنت و جسمت بگو، چقدر کمکت کرده؟
 
Underwood
نوشته‌ها
496
پسندها
424
امتیازها
565
مدال‌ها
38
سلام، خوبی؟ آقا جوابات رو خوندم، هم به خودم و هم به دیگران دوست داشتم، احسنت.

استدیو هم روم مونده، قدیم تو فوتیران، اسم صندلی داغ، استدیو 90 بود، ما بهش می گفتیم استدیو :)) گفتم در جریان قرار بگیری.

در مورد جوابات، اون بحث وصال مدفن عشقه جای بحث کردن داره، منتها میشه بحث، یه موقع سر فرصت باید با هم در موردش صحبت کنیم، نکات خوبی رو مطرح کردی، ولی تمام زاویه دید من نبود. منتها دیگه نمیارمش اینجا :دی

بریم سر سوالا

همه ما یه سری چیزا از خودمون می دونیم یا درون خودمون داریم،(مثل ویژگی ها، احساسات، بخشی از شخصیت و ...) که افشا نمی کنیم. نه اینکه نخوایم لزوما، خیلی وقتا مثلا موقعیتش پیش نیومده. یکیش رو که فکر می کنی اکثریت بچه های اینجا نمی دونند ولی مشکلی هم نداری با دونستنش رو بگو :دی و اگر فکر می کنی چیزی نبوده که میشده بگی و نگفتی، بگو چه چیزی باعث میشه این چیزا رو افشا نکنیم، و چرا بخشی از خودمون رو پنهان می کنیم ؟

تخیل و فانتزی رو دوست داری، بین این سه تا انتخاب کن، با ویژگی های بشری (هوش، انتخاب و تفکر) تبدیل شی به یه پرنده پر قدرت مثلا عقاب، بتونی با اشیا، نباتات و حیوانات دیالوگ برقرار کنی، بتونی ذهن تمام آدما رو بخونی. و بگو چرا این انتخاب رو کردی ؟

یه موقعیت فرضی، فکر کن تو موقعیت سریال لاست گیر افتادی،و تمام تلاشتم کردی و راه فرار یا شناسایی شدن هم نداری، و این تفاوت که کاملا تنهایی و البته دغدغه حیات هم نداری (خطرات جانی یا تهیه مسکن و غذا) می تونی دووم بیاری ؟ چقدر ؟ چیکار می کنی ؟ حالا فرض کن که یه نفر باهات تو این جزیره هست، یه دختر، اونوقت چیکار می کنی و چطور زندگی می کنی ؟ (:دی)

سه تا از عجیب ترین کارایی که تو زندگیت کردی بگو، عجیبم لزوما کار خارق العلاده نیست تو فرض این سوال، عجیب یعنی نگاه کردی، گفتی آآآآآآآ منِ آرش واقعا اینکارو کردم ؟ یا تونستم این کارو کنم ؟

آرش اگر شناسنامه وجود نداشت، فکر می کردی الان چند سالته ؟ و اینکه اگر بگن رو یه سنی می تونی ثابت بمونی اون چند سالگیه ؟


خب فعلا همینا بسه، با این سرعت سوال پرسیدن من، امید دارم به تمدید استدیوت یه بار دیگه هم بپرسم :))
 
آرش
نوشته‌ها
850
پسندها
260
امتیازها
460
مدال‌ها
38
1. مهم‌ترین اتفاقاتی که در دنیای مجازی برات افتاده (ترجیحا در دنیای غیر مجازی ادامه پیدا نکرده باشه) و دوست داری برای بقیه هم بگی، چیا هست؟

مهم‌ترین‌هاش خب توی غیرمجازی هم ادامه پیدا کرده، مثل دوستایی که پیدا کردم، ارتباطاتی که برقرار کردم که منجر به پیدا کردن کار ترجمه کتاب شد و کلا اینکه سمت نویسندگی رفتم هم ارتباط مستقیمی با دنیای مجازی داشته. کلا یه سری گروه‌های تلگرامی توی شکل‌گیری چیزی که الان هستم زیاد نقش داشتن. یا همین گروه یوونتوس یا مافیای خودمون که خب در دنیای غیرمجازی هم ادامه پیدا کرده :دی همچنین در زمینه‌ی روابط عاطفی و ... هم همه‌ی کسایی که باهاشون ارتباط داشتم از طریق مجازی بوده به شکل‌های مختلف :دی کلا اینقدر ارتباطات مجازی توی زندگی من پررنگه که تفکیکش سخته واقعا :دی منتهی در مجموع ارتباطات مجازی زیاد در شکل‌گیری شخصیتم به خصوص اعتماد به نفسم نقش داشته. کارایی که کردم، چیزهایی که ساختم و مسئولیت‌هایی که قبول کردم خیلی‌هاشون از طریق مجازی بوده. «مهم‌ترین» خاصی الان یادم نمیاد که به مجازی محدود شده باشه :دی

2. مهم‌ترین اتفاقاتی که تو زندگیت افتاده و منشاء ش دنیای مجازی بوده (و دوست داری بگی) چیا هست؟
به غیر از دوست‌های زیادی که پیدا کردم و بالا گفتم، مهم‌ترینش شاید همین بود که از طریق دنیای مجازی به نویسندگی علاقه‌مند شدم یا بهتر بگم اعتمادبه‌نفسش رو پیدا کردم، آدم‌های مرتبط پیدا کردم و کلا با دنیای جدیدی آشنا شدم که خیلی بیشتر از فضایی که قبل از اون توش بودم باهاش ارتباط برقرار می‌کردم. و بعد هم از همین طریق مترجمی رو امتحان کردم و آشنا پیدا کردم و قرارداد بستم و :دی نمی‌دونم اگه همون ۴-۵ سال پیش تصمیم نمی‌گرفتم که به یکی که می‌شناختم پیام بدم و اون منو توی گروه کارگاه نویسندگی عضو کنه، باز هم توی این مسیر قرار می‌گرفتم یا نه :دی
به غیر از اینا هم باز همون روابطی که داشتم همه‌شون منشاش آنلاین بوده و بعضی‌هاشون خیلی زود و بعضی‌ها دیرتر به دنیای غیرمجازی راه پیدا کرده :)) و خب از این لحاظ دنیای مجازی برای کسی مثل من توی فضای جامعه ایران واقعا کمک‌کننده بوده و نمی‌‌دونم اگه نبود چی‌ می‌شد، احتمالا تنها می‌بودم کلا :دی

3. مدرسه رو چقدر در شکل‌گیری شخصیتت موثر می‌دونی؟ و بیشتر در چه ابعادی؟
زیاد، و حقیقتا بیشتر در ابعاد منفی :))‌ خصوصا تا قبل از اینکه وارد تیزهوشان بشم درمجموع خودم رو آدم باهوشی می‌دونستم و ورود به جمعی که همه باهوش بودن و انتظارات بالا بود باعث خرد شدن اعتماد به نفسم شد. کلا هم از همون دبستان تا آخرش مدرسه نقش پررنگی توی احساس متفاوت بودن من و طرد اجتماعیم داشت. نقاط مثبت هم بوده، بالاخره آدم توی هر فضایی سعی می‌کنه یه راهی برای نفس کشیدن پیدا کنه اما درمجموع هرچقدر فکر می‌کنم اثرات منفیش روم بیشتر بوده. باعث شد از خودم ایراد بگیرم، به خودم شک داشته باشم و درمجموع منزوی باشم. یه چیزی هم که هست اینه که ذهن من برای مقابله با خاطرات بد، اون‌ها پاک می‌کنه و این شامل اکثر خاطراتم از مدرسه هم می‌شه خصوصا بخشی که به معلم‌ها ربط داشته :)) به خاطر همین کلا دوران مدرسه برام محو و مبهمه :دی
ویرایش: هوگر رو پایین‌تر یادم اومد :)) اون باز فرصت خوبی بود برای دور شدن از فضای سمی مدرسه ولی باز هم توش اعتمادبه‌نفس نداشتم :دی

4. اگه معلمی در شخصیتت (حتی خیلی کم، ولی متمایز با بقیه) تاثیرگذار بوده، بگو. بهترین معلمایی که داشتی هم بگو. 7-8 تا باشه خوبه ولی حدودش با خودت.:دی
مهم‌ترین موردی که یادم میاد، دبیر زیست استاد نادری بود که از معدود معلم‌هایی بود که توی دوران دبیرستان من رو قبول داشت و بهم اعتماد به نفس می‌داد :دی شاید تنها کلاسی بود که سرش احساس نامرئی بودن و به‌دردنخور بودن نمی‌کردم :دی شخصیت کاریزماتیک و محبوبی داشت کلا. چند سال پیش در اثر سرطان فوت کرد. روحش شاد.
:گل:
استاد نادری که گفتم. استاد نظریان که معرف حضورت هست :دی استاد کشاورز که نقش چشم‌گیری در از بین رفتن تنفر من نسبت به ریاضی داشت :دی یه استاد فیزیک داشتیم که درکمال تعجب اسمش رو یادم نمیاد ولی کلاس‌هاش جو رقابت مثبتی داشت و دوستش داشتم با اینکه سخت‌گیر بود (شبیه نظریان بود ولی انرژتیک‌تر :))) یه معلم زبان هم داشتم (توی مدرسه نه، توی آموزشگاه) خانم موسی‌دوست که اون هم تا حد زیادی مشوق من بود و بهم اعتمادبه‌نفس می‌داد. جز اینا از اکثر معلم‌هامون بدم می‌اومد و با اکثرشون یکی دوبار دعوا کردم :))

5. سوال 3 رو برای دانشگاه (حتما شامل تاثیرات جانبی و محیطی مثل خوابگاه و ارتباطاتی که از طریق دانشگاه شکل گرفته هم میشه) هم جواب بده.
توی دانشگاه خیلی اوضاع فرق کرد :دی شاید صرفا همین تغییر فضا باعث شد که بتونم با آدم‌های جدید ارتباط بگیرم و کلا حس متفاوتی داشتم. اینکه از شهر خودم خارج شدم و توی خوابگاه تنها زندگی می‌کردم هم نقش زیادی در مستقل شدنم از همه لحاظ داشت به خصوص از لحاظ فکری. دوست‌های جدیدی پیدا کردم که خب به واسطه‌ی بالغ‌تر بودن نسبت به بچه‌های مدرسه، رفتار درست‌تری داشتن، شبیه من بودن و من رو درک می‌کردن و از همه مهم‌تر کنارشون احساس پذیرفته شدن داشتم. البته توی دانشگاه هم باز ارتباط چندان پررنگی با استادها نداشتم ولی خب استاد تاثیرگذار بیشتر بوده :))‌ در مجموع بچه‌های ورودی خودمون و دوست‌هام نقش خیلی پررنگی توی شکل‌گیری شخصیتم داشتن و کمک‌هایی بهم کردن که واقعا تاثیرگذار بوده. و البته همین که از خونه رفتم هم اثرگذار بوده، مطمئن نیستم که اگه مثلا کرج می‌موندم باز هم اینقدر تغییر می‌کردم :دی

6. چنتا خاطره از مدرسه که هنوز تو ذهنت مونده تعریف کن. تعداد با خودت، ولی از 2 کمتر نشه.:دی
خاطره‌ی «برند» ام تو دوران مدرسه اینه که یه بار با دوستم دعوام شده بود، اذیتم می‌کردن حرصم دراومده بود، رفتم عینکش رو برداشتم بردم بالای سطل آشغال پام رو گرفتم روش گفتم «بشکنم؟» :)))) واقعا صحنه‌ی خنده‌داری بوده :دی
یه دعوام با استاد فیزیک، نوادر هم یادم نمی‌ره هیچ‌وقت. این یه خال کنار دماغش داشت، سر کلاس با دوستم اومدیم اداشو دربیاریم با ماژیک روی صورت من خال گذاشت. استاده هم دید من رو انداخت بیرون، من زیربار نمی‌رفتم که برم بیرون، پامو گذاشته بودم لای در که نتونه ببنده :)) بعد توی راه دفتر، در کلاس بغلیمون باز بود، با عصبانیت کوبیدم بستمش =)) بعدشم یادمه ناظممون رو زدم البته بدبخت خیلی مهربون بود اون :))
یه بار هم برف اومده بود. با دوستام کلاس کامپیوتر رو پیچونده بودیم رفته بودیم برف بازی :دی وسط برف بازی دیدم دارم یخ می‌زنم، دستکشم رو جا گذاشته بودم رو نیمکتم. در کمال پرروی رفتم سر کلاس که دستکشم رو بیارم، درو که باز کردم استاده به طعنه گفت اقای پیوندی، برو همون برف بازیت رو بکن! من هم گفتم آره چشم فقط اومدم دستکش بر دارم =)) دستکش برداشتم اومدم بیرون =)) خوشبختانه کامپیوترم واقعا خوب بود نمی‌تونست من رو بندازه :))
دیگه جز دعواها اگه بخوام بگم :دی یه تئاتر کوروش کبیر بازی کردیم با بچه‌ها، همه کاراشو خودمون کردیم واقعا لذت‌بخش بود :دی من نقشم بیشتر پشت‌صحنه بود، طراحی لباس و اینا :))‌ هوگر (همایش علمی سالانه مدرسه مون که معمولا اواخر اسفند برگزار می‌شد و کلا مدیریتش به عهده‌ی بچه‌های سال سوم دبیرستان هر سال بود، ما هم معمولا غرفه داشتیم توش) هم خاطرات خوبی داشت. یه سال یه موش سوری شرطی کرده بودیم که به صداها و طرح‌های مختلف واکنش نشون بده، اسمشو گذاشته بودیم سایمون، یه روز قبل از همایش آقا سایمون پریود شد فهمیدیم ماده‌ست =)) بعد کلا لج کرده بود هیچ‌کاری انجام نمی‌داد مجبور بودیم فقط فیلم نشون بدیم به بازدیدکننده‌ها :)) ایده‌های واقعا سمی‌ای داشتیم برا هوگر :دی یه سال می‌خواستیم طول روده‌ی خرگوش رو کوتاه کنیم تا اثرش بر میزان هضم سلولز رو اندازه بگیریم :)) بعد بهمون ماده بیهوشی درست حسابی نمی‌دادن خرگوش بدبخت رو با اتر کشتیم :دی
7. دوستیُ چی تعریف می‌کنی و به نظرت میزان تاثیرگذاری و تاثیرپذیریت در دایره دوستان نزدیکت چقدره؟
دوست کسیه که به صورت دو طرفه هم رو درک کنید، حاضر باشید با هم وقت بگذرونید، بتونید با هم حرف دلتون رو بزنید و به حرف هم گوش بدید و کنار هم احساس راحتی کنید. مهم‌ترین فیلترش برای من شاید همون درک باشه.
میزان تاثیرگذاریم به نظرم کم نیست اما نامحسوسه. کسی‌ام که جمع رو با روش خاص خودم کنار هم نگه می‌دارم :دی خصوصا قبلا بیشتر سعی می‌کردم که نقش میانجی رو بازی کنم بین افراد. الان بی‌خیال‌تر شدم :دی مثلا از توانایی‌هام اینه که وقتی جمع نمی‌تونه تصمیم بگیره که چی‌کار کنیم، من می‌تونم تصمیمی رو بگم که همه باهاش راضی‌ان :))
تاثیرپذیریم بیشتره اما. مود جمع روی مود من تاثیر زیادی داره. اصلا همین که می‌تونم نقش میانجی رو بازی کنم رابطه‌ی مستقیمی با تاثیرپذیریم داره. :دی

8. با شنیدن کلمه "دوستی" چه شخصیت‌های سینمایی میان جلو چشمت؟ که بگی دوست خوب یعنی فلان شخصیت. از سریالا نگو. ولی انیمیشن مختاری. حداقل هم 3 تا غیر انیمیشن بگو.:دی
توی سری سوالای ارباب حلقه‌ها هم گفتم که رفاقت سم با فرودو واقعا برام خالص و نمادینه :دی واقعا کمتر برومنسی مثل اون توی فیلم‌ها دیدم. هممم intouchables هم خوب بود. یا شاوشنک ردمشن. اسم شخصیت‌هاشونو یادم نمی‌آد :دی
انیمیشن هم نمادین‌هاش برام تیمون و پومبا توی شیرشاه یا باز لایتیر و وودی توی داستان اسباب‌بازی می‌تونه باشه.
خواستم بیشتر بنویسم، میذاریم برای سری بعدی که سنگین نشه و اوردوز نکنی.:دی
ببخشید اگه جوابام راضی‌کننده نیست :))‌ با «ترین»‌ها خوب نیستم کلا :دی
 
آرش
نوشته‌ها
850
پسندها
260
امتیازها
460
مدال‌ها
38
چیزی یاد گرفتی از صندلیت تا حالا؟ مفیده بوده؟ چند نکته رو بگو.
آره راضیم واقعا :دی به سوال تو درباره‌ی تئوری سایه و سوال امیر درباره‌ی ترس‌های اگزیستانسیال فکر می‌کنم همچنان. قبلش هم فکر می‌کردم البته ولی از زوایای دیگه :))‌ سوال‌های پویا درباره‌ی ارباب حلقه‌ها هم خوب بود تا حالا اینجوری ریز نشده بودم توش :دی

به کدوم بیشتر اعتقاد داری؟ هنر درست پرسیدن یا درست گوش دادن؟
قطعا هنر درست گوش دادن. تا وقتی درست گوش ندی نمی‌تونی درست سوال بپرسی. اون جمله‌ی معروف معلم‌ها (گوش بدین شاید سوال شما هم باشه) به نظرم تو مسائل دیگه هم کاربرد داره :)) قطعا سوالی که بعد از گوش دادن و شناخت یه موضوع پرسیده بشه، چالشی‌تر و جامع‌تره و ارزشش بیشتره.

اینکه دیگران فکر کنن تو آدم سطحی ای نیستی و یا آدم عمیقی هستی برات مهمه؟
آره برام مهمه. در وهله‌ی اول چون دوست ندارم فکر کنن چیزی هستم که نیستم، یعنی اصلا بحث ارزش عمیق بودن یا نبودن هم نیست :دی

چرا باید انسان عمیق بشه تو زندگیش؟ تو جواب یکی از بچه ها گفته بودی کسی که فکر نکنه(یا تعمق نکنه تو زندگیش؟) براش متاسفی یا یه همچین چیزی؟ :)) دقیق یادم نیست ولی برام قشنگ باز کن من چرا باید تو زندگیم عمیق بشم؟ به طور متوسط تو زندگیت چند تا آدم عمیق میبینی تو دور وبرت؟ چرا من ِ نوعی فقط نخورم و نبینم .....مثل بقیه؟ ته این عمقه من قراره به چی برسم؟. فرق منِ عمیق با دوستم که فکر و ذکرش فقط یه چیزه یا دو چیزه و به چیزی غیر از این دو فکر نمیکنه چیه؟
من با این قانون که عمیق شدن = زجر کشیدن یا آسیب دیدن مخالفم. البته عمیق شدن افراطی نه قطعا :دی منتهی من این قضیه رو مثل یه دریا می‌بینم. اگه از عمق بترسی، نمی‌تونی شنا کنی و جلو بری. اگه بخوای فقط رو سطح بمونی باید بذاری هرجا باد می‌خواد تو رو ببره :دی. به خاطر همین به نظرم آدم‌هایی که فکر می‌کنن و تو جاهایی که باید، عمیق هم می‌شن، بهتر پیشرفت می‌کنن، شناخت بهتری از خودشون و دنیای اطرافشون دارن و بهتر می‌شه باهاشون ارتباط برقرار کرد. معمولا آدم‌های سالم‌تری هستن چه برای خودشون و چه توی ارتباطات. چون آدم چه عمیق بشه و چه نشه، زجرش رو می‌کشه. کسی که فقط می‌خوره و می‌بینه به قول تو، باز هم توی روابطش، توی زندگیش به مشکل برمی‌خوره. پس همچین «راحتی» هم نیست به نظرم. نکته اینجاست که وقتی به مشکل می‌خوره تا وقتی فکر نکنه نمی‌تونه حلش کنه مشخصا :دی بنابراین رسیدن به نقطه‌ای که باید فکر کنی و عمیق بشی اجتناب‌ناپذیره، حالا انتخاب اینکه فرار کنی یا باهاش روبه‌رو بشی دست خودته. منتهی فرار هم تهش در بهترین حالت بی‌حس شدنه :دی و خب زندگی در بی‌حسی چه لذتی داره؟
بازم می‌گم که منظورم این نیست که همه آدما باید فیلسوف باشن یا سیگار و قهوه به دست به افق خیره بشن :)) و حتی منظورم از عمیق شدن لزوما داشتن دغدغه‌هایی فراتر از زندگی روزمره‌ی خودت نیست. صرفا همین که توی روابطت با اطرافیانت فکر کنی، به کارهایی که می‌کنی واقعا فکر کنی، همین رو هم انجام نمی‌دن خیلی‌ها :دی

چرا آدما دنبال معنان تو زندگیشون؟ چرا باید همه چیز این دنیا رو قاعده باشه براشون؟
اینم به نظرم وجهه‌ای از همون ترس از رهاییه. آدم‌ها از چیزی که بهش شناختی نداشته باشن می‌ترسن. برای شناخت هم دنبال قاعده‌ان. چیزی که قاعده نداشته باشه رو نمی‌تونن بشناسن (چون سخت‌تر شناخته می‌شه و هیچ‌وقت کامل شناخته نمی‌شه) و نمی‌تونن درموردش تصمیمی بگیرن. مثل همون قضیه‌ی خدای ساخته‌ی بشره :دی درواقع برای فرار از همون ترس از بی‌قاعدگی و رهایی، می‌آن برای خودشون قواعد و چارچوب‌هایی می‌سازن که به زندگی و افکار و اعمالشون معنا بده. البته نمی‌دونم احتمالا چیزهای دیگه‌ای هم پشتش هست ولی چون خودت هم به قاعده اشاره کردی فعلا همین به ذهنم می‌آد. :دی

فرق یک اثر هنری خوب و بد چیه ؟ وظیفه یک منتقد هنری چیه؟
از دید منِ هنرمند، اثر هنری خوب اثریه که خالقش از ساختش لذت برده باشه. از دید منِ مخاطب، اثر هنری خوب اثریه که من ازش لذت ببرم. از دید منِ منتقد، اثر هنری خوب اثریه که طبق شناختم از قواعد و اساس هنر (یا ادبیات) و فاکتورهایی که از نظرم تعریف‌شده‌ست برای اون ژانر خودش، ارزش بالایی داشته باشه.
وظیفه‌ی منتقد هم به نظرم در وهله‌ی اول شناخته. هم شناخت محدوده‌ی آثار هنری، هم شناخت و درک چیزی که داره نقدش می‌کنه. بازتاب حقیقی این دو نوع شناخت به نظرم کاریه که منتقد باید انجام بده. البته نظریات متعدد و گوناگونی در این باره وجود داره و من نمی‌خوام بیام اونا رو بازگو کنم، صرفا چیزی که از دید خودم باید باشه رو گفتم :دی

خلاقیت و از نگاه خودت تعریف کن؟ کتاب یادداشت های یک نویسنده از ویرجینیا وولف رو خوندی؟ نظر؟
هممم خلاقیت چهره‌های خیلی خیلی متفاوتی می‌تونه داشته باشه. نگاه کردن به یه چیز از زوایای مختلف. ربط دادن چیزهای به ظاهر بی‌ربط و ساختن الگوهای جدید براساس قبلی‌ها. ارائه روش یا راه‌حلی جدید. حداقل توی من به این شکله :دی
نه نخوندم متاسفانه. ولی می‌دونم ویرجینیا وولف از اوناست که در حالت ایزوله و تنها و ساکت خلاقیتش گل می‌کنه. من خودم اینجوری نیستم :دی در تعامله که ذهنم مشغول می‌شه و چیزهای جدید می‌سازه و راه‌های جدید پیدا می‌کنه.

خلاقیت اکتسابی یا ارثی؟ اگر اکتسابیست از نظر توچرا بعضیا خلاق ترن از بقیه؟ اصلا چرا بعضیا خلاقیت ندارن کلا؟
خلاقیت خب به ذات توی وجود آدم هست ولی رشدش اکتسابیه حداقل تا حد زیادی. دلیلش رو واقعا نمی‌دونم. می‌تونه مثل بقیه‌ی ویژگی‌های شخصیتی یه آدم ترکیبی از خلق‌و‌خوی اون شخص و تاثیرات محیطی باشه. یه سری تیپ‌های شخصیتی مستعدترن برای رشد خلاقیت. شاید اگه ذهن آدم توی کودکی بازتر گذاشته بشه و فضا برای کنجکاویش بیشتر فراهم بشه، بیشتر خلاقیتش رشد کنه. ولی بازم به بیس شخصیتی بستگی داره. بعد خب فکر نمی‌کنم کسی باشه که خلاقیت «نداشته» باشه، صرفا توی موارد متفاوتی ممکنه بروزش بده. مثلا یکی شاید توی زندگیش هیچ خلاقیتی به خرج نده ولی مثلا موقع بازی کردن خلاق باشه به نوعی. یا یکی صرفا خلاقیتش تو افکار و ذهنش باشه و کلا بروزش نده. نمی‌شه به همین راحتی گفت که کسی خلاقیت نداره کلا :دی اما بعضیا ترجیح می‌دن که خلاقیت رو توی زندگیشون زیاد بروز ندن. بخشیش خب به شخصیت و بیس شخصیتیشون برمی‌گرده که براساس روتینه بیشتر تا خلاقیت. تا اینجاش اوکیه ولی یه لول بدترش می‌شه ترس از تغییر و ترس از چیزهای جدید که خب خلاقیت رو ممکنه در همه جنبه‌های مثبت سرکوب کنه. آدم‌های دیدم که همه چیزشون روتین و طبق قاعده و نرم بوده و تنها جایی که خلاق بودن، نحوه‌ی آزار و اذیت بقیه بوده :))

به نظرت روزی توی هنری که بهش میپردازی موفق میشی؟ اگر آره دلایل موفقیتت چیا میتونن باشن؟
نمی‌دونم. اینکه بگم «حتما موفق می‌شم» خیلی سخته برا منی که به خودم و توانایی‌هام و اراده‌ام شک دارم اصولا :))‌ ولی امیدوارم که موفق بشم. نقاط قوتی که بهشون واقف هستم، یاد گرفتن سریع کار با تکنیک‌ها و ابزارهای مختلف، توانایی پیدا کردن ارتباط اجزای بی‌ربط و تشکیل دادن یه «کل» منسجم، توانایی پیدا کردن بهترین روش برای کنار هم گذاشتن اجزا، توانایی تصور و تخیل فضاها و دنیاهای تخیلی با جزییات بالا :دی مجموعا خوش سلیقه بودن :دی شناختن احساسات درونی مختلف و توانایی درک و انتقالشون و ...
نمی‌دونم اصلا اینا مهمن یا نه البته :)) صرفا چیزایی که تاحالا بهم کمک کردن رو لیست کردم. البته داستان‌نویسی رو هم جزو هنر حساب کردم :دی :))

تا حالا توی یک موقعیت احساسی گیر کردی؟ (هر احساسی نه فقط عشق و محبت و....) که بعدش به خودت لعنت بفرستی که چرا از بالا به قضیه نگاه نکردی و با دید باز تصمیم نگرفتی؟ اگر میتونی توضیح بده اگر نه همون بله خیر :دی
آره رخ که داده. منتهی چیزی اونطوری یادم نمیاد، بیشتر این حسی که میگی برام آشناست :)) توی مافیا که خیلی رخ داده مثلا ولی ورژن جدیش توی زندگی واقعی یادم نمیاد واقعا. ولی خب درمجموع خیلی وقته که سعی می‌کنم به خودم لعنت نفرستم سر اشتباهاتی که کردم :)) بیشتر سعی می‌کنم خودم رو درک کنم، یعنی اون دید باز و از بالا رو نسبت به آرشی که اون تصمیم رو گرفته هم داشته باشم و درک کنم که چرا اون لحظه اون تصمیم رو گرفتم، و نتونستم با دید باز نگاه کنم :دی سعی می‌کنم زیاد به این سوالت فکر نکنم چون حس می‌کنم داره بهم تلقین می‌شه که آره باید لعنت بفرستم به خودم =)) وگرنه خب آره زیاد توی موقعیت‌هایی قرار گرفتم که تصمیم احساسی عجولانه گرفتم یا راحت گذاشتم که manipulate بشم. :دی اگه هم ناراحتی‌ای از خودم داشته باشم خیلی درونیه و بیشتر درمورد وقت‌هایی که زودباور بودم و گذاشتم بقیه با دروغ‌هاشون ازم سواستفاده کنن. ولی در سطح آگاهانه نه زیاد، سعی می‌کنم خودم رو سرزنش نکنم چون خودم رو می‌شناسم و احساساتم برام ارزشمندن :دی

روتین روزانه داری؟ از اهمیتش برای سلامت ذهنت و جسمت بگو، چقدر کمکت کرده؟
نه واقعا :))‌ تا چندوقت پیش که اصلا نداشتم. خصوصا از زمان دانشگاه این روتین نداشتنه بیشتر شد و از وقتی که از خوابگاه رفتم و خونه گرفتم، تقریبا به اوج خود رسید :دی به طور مستقیم با خود روتین نداشتنه مشکلی ندارم، منتهی با عوارضی که داره چرا. مثلا اینکه از خیلی از کارهای روزمره‌ات عقب می‌مونی یا تا وقتی که به کارهای روزمره‌ات نرسی نمی‌تونی کارهای دیگه‌ و بزرگ‌ترت رو سامان‌دهی کنی. این شد که از چندماه پیش شروع کردم خیلی دست‌و‌پا شکسته روتین ساختن. روتین‌های خیلی کوچیک مثل مسواک زدن درست بعد از غذا، شستن به موقع ظرف‌ها و لباس‌ها، و تنظیم خواب تا جای ممکن. در کنار این‌ها، چیزی که بیشتر دارم تمرین می‌کنم اینه که هرموقع یادم افتاد که باید کاری بکنم، یا دوست داشتم که کاری بکنم، همون موقع برم سمتش و عقب نندازمش.
کمک که کرده واقعا. احساس خیلی بهتری دارم درمجموع. منتهی یادآور خوبی بود سوالت، الان دیدم که چندوقته دارم این روتین‌ها رو زیر پا می‌ذارم. :دی

بازم مرسی فری از سوالات پربارت :دی :گل:
 
Thomas Shelby
نوشته‌ها
775
پسندها
622
امتیازها
835
مدال‌ها
47
سلامی دوباره.

1. در رابطه با بچه ها هست این سوال. ولی در رابطه با مافیا نیست. برای هر نفر 3 ویژگی بارز بگو. یعنی مثلا پویا که میشنوی، اولین چیزایی که میاد تو ذهنت چیا هست.

پویا
امیر
فری
عرفان
مهدی
رامتین
چاوش
محمد
رضا
پالیزوان
امین
صدرا
خلفی
محمدامین
آریا

2. این سوال مافیایی هست. کدوم بازیکنا به نظرت بی گناهیشون بهتر از گناهکاری شون هست؟ این علتی مافیایی داره یا شخصیتی؟ چه کسی که گناهکاریش بهتره چه بی گناهیش.

3. فرض کن همه بازیکن ها در بازی هستن و نقش تو یکی از ایناس که پایین نوشتم. بدترین حالت برات اینه که اینا کی باشن: رویین تن، سامورایی، پدرخوانده، عضو مافیا، جادوگر، قاتل، جلاد.

رویین تن
پدرخوانده
جادوگر
قاتل

4. 7 نفر از بچه ها رو در نظر بگیر. هرکدومُ در یکی از این جاها می تونی با خودت ببری. انتخاب کن.

1. شب تو یه جنگل ترسناک
2. شهربازی
3. باغ کتاب
4. پارتی
5. کازینو
6. برای حل یک کار اداری/بانکی
7. کنسرتی که دوست داری

اول باید 7 نفر بنویسی و بعد انتخاب کنی.:دی

5. چنتا هم از خودم بپرسم به عنوان خاتمه. به نظرت مهم ترین ویژگی های من به عنوان گاد در مافیا چیه؟

6. باتوجه به شناختی که ازم داری، 3 انتقاد و 3 پیشنهاد جهت بهبود عملکردم در هر زمینه ای به جز مافیا بگو.

7. تصور کن میری خارج به زودی و حدود 10 سال دیگه برای سفر برمی گردی ایران. اول 10 سال بعد خودتُ تعریف کن و بگو موقع برگشت چه چیزایی خوشحال یا ناراحتت می کنه. شرایطم کلا تصور کن خودت.:دی بعد فرض کن یک قرار گذاشتیم تو همون کافه هه. انتظار داری پویای 10 سال آینده چه تغییراتی کرده باشه. فرض این قسمت این هست که تو 10 سال، خیلی با من در ارتباط نبودی.

8. پویا در 4-5 سال اخیر بیش از 10 دور تو مافیا گاد بوده و عملا فقط 1 دور بازی کرده، اونم با یه نقش ظاهرا بی اهمیت. تحلیلت چیه؟ منظورم اینه به نظر تو این به مافیا ربط داره یا چیزی غیر مافیا؟

9. تا حالا چند بار از دست پویا ناراحت شدی؟ یکی دوتاشُ بگو حداقل. سوای اینکه بلافاصله رفع شده باشه یا نه.

10. بهترین خاطره ای که با پویا در ذهنت ثبت شده چیه؟

عملا هرچی تو ذهنم بود رو صندلیت ازت پرسیدم. امیدوارم راضی بوده باشی. خسته هم نباشی عزیزم.
 
مافیایی
نوشته‌ها
352
پسندها
4
امتیازها
85
مدال‌ها
13
سلام آرش عزیز.

اکثر سوالات مهم رو بچه ها پرسیدن. من تو سوال پرسیدن استعداد ندارم :)). یکی دو تا متفرقه و بیش تر راجع به علایقمون بپرسم :دی.

1. نمیدونم اینو جایی اشاره کردی یا نه. خودت رو شبیه کدوم شخصیت سریال Stranger Things می بینی؟ من رو شبیه کدوم می بینی :))؟ در مورد ارباب حلقه ها هم حرف های قشنگی زدی :inlove2:. در مورد اینم شخصیت های شبیهمون رو بگو. مثلاً گفته بودی گندالف رو خیلی دوست داری و دوست داری پیری هات شبیهش باشی. سوای علاقه، به لحاظ کرکتر و شخصیت به کدوم بیش تر خودت رو شبیه می بینی؟

2. چند تا آهنگ که گوش کردی رو میگم. خلاصه احساس متداولت رو موقع گوش دادن بهشون رو بگو:

1. Old Morning Dawn - Summoning
2. City of Azure Fire - Caladan Brood
3. . Live in the Moment - Portugal. The Man
4. Time to Say Goodbye - Placebo
5. Aerials - System of a Down
6. A Simple Mistake - Anathema
8. Alter Bridge - Blackbird
9. Jenny of Oldstones - Podrick or Florence + the Machine
10. Lover's Grief - Empyrium

3. نظر و حس خودت رو نسبت به این اتفاقات GOT بگو:

1. اعدام شدن ند استارک
2. صحبت های تیریون با سربازان لنیستر توی جنگ Blackwater Bay.
3. صحبت های جیمی و برین توی Bathtub.
4. Red Wedding
5. محاکمه تیریون
6. کشته شدن تایون توسط تیریون
7. Battle of Bastards
8. Light of the Seven
9. جنگ وینترفل با نایت کینگ
10. کشته شدن دنریس توسط جان

--------------------------------------------------------------------------------------

4. به نظر خودت آرشِ الان به بلوغِ شخصیتی که مدنظرش هست رسیده؟

5. ایشالا که N (به سمت بی نهایت) سال عمر کنی :)). آرشِ 70-80 ساله زندگی روزمره اش چطوره؟

6. سوالات 9 و 10 پویا هم جذاب بود. منم کپی می کنم. در مورد محمد هم اینا رو بگو. البته متأسفانه فرصت نشده حضوری همدیگه رو زیاد ببینیم. در کل از صحبت ها و خاطراتی که از زمان آشناییمون تو ذهنت داری.
 
آخرین ویرایش:
آرش
نوشته‌ها
850
پسندها
260
امتیازها
460
مدال‌ها
38
خب من برگشتم :)) با عرض پوزش بسیار خدمت امیر، پویا و محمد بابت تاخیری که به وجود اومد.

سلام، خوبی؟ آقا جوابات رو خوندم، هم به خودم و هم به دیگران دوست داشتم، احسنت.
قربانت. بهترم :پی
استدیو هم روم مونده، قدیم تو فوتیران، اسم صندلی داغ، استدیو 90 بود، ما بهش می گفتیم استدیو :)) گفتم در جریان قرار بگیری.
آره، حدس زدم مال فوتی باشه :دی

در مورد جوابات، اون بحث وصال مدفن عشقه جای بحث کردن داره، منتها میشه بحث، یه موقع سر فرصت باید با هم در موردش صحبت کنیم، نکات خوبی رو مطرح کردی، ولی تمام زاویه دید من نبود. منتها دیگه نمیارمش اینجا :دی
نخیرم وصال مدفن عشق نیست :دی باشه.

همه ما یه سری چیزا از خودمون می دونیم یا درون خودمون داریم،(مثل ویژگی ها، احساسات، بخشی از شخصیت و ...) که افشا نمی کنیم. نه اینکه نخوایم لزوما، خیلی وقتا مثلا موقعیتش پیش نیومده. یکیش رو که فکر می کنی اکثریت بچه های اینجا نمی دونند ولی مشکلی هم نداری با دونستنش رو بگو :دی و اگر فکر می کنی چیزی نبوده که میشده بگی و نگفتی، بگو چه چیزی باعث میشه این چیزا رو افشا نکنیم، و چرا بخشی از خودمون رو پنهان می کنیم ؟
چیزایی هست که شاید اکثریت بچه‌ها بدونن خیلی هم ندونن ولی خب نمی‌خوام اینجا بگم :دی کلا سعی کردم توی صندلی داغم اون لایه‌های ابتدایی شخصیتم که همه دیدن رو کنار بذارم و از وجهه‌های دیگه‌ی خودم هم بگم. شاید قبلا چیزهایی بیشتری وجود داشت که کسی نمی‌دونست اما الان جز چیزایی که واقعا نمی‌تونم اینجا بگم، چیزی به ذهنم نمی‌رسه :دی ولی چیزهای مختلفی باعث می‌شه چیزیو نگیم یا پنهان کنیم. مثلا اینکه فکر کنم یه موضوعی برای طرف مهم نیست اصلا و خب دلیلی نبینم که بگمش اصلا. یا خب همون ترس از قضاوت شدن، ترس از اینکه اگه چیزی بگم نتونم کامل و اونجوری که حقیقت داره بگمش و باعث شه طرف قضاوت نادرستی داشته باشه درموردم. اینا دلایل عمده‌ای‌ هستن که ممکنه یه موضوعی رو بازگو نکنم درمورد خودم :دی

تخیل و فانتزی رو دوست داری، بین این سه تا انتخاب کن، با ویژگی های بشری (هوش، انتخاب و تفکر) تبدیل شی به یه پرنده پر قدرت مثلا عقاب، بتونی با اشیا، نباتات و حیوانات دیالوگ برقرار کنی، بتونی ذهن تمام آدما رو بخونی. و بگو چرا این انتخاب رو کردی ؟
اولی و سومی برام جذاب‌ترن. سومی به‌درد‌بخورتره ولی اولی لذت‌بخش‌تره. البته دومی نمی‌دونم منظورت چیه، اگه دیالوگ برقرار کردنم با اشیا و ... باعث میشه بتونم روشون تاثیر بذارم و به کنترل خودم درشون بیارم، قطعا دومی. در این صورت جذاب‌ترینه به نظرم. بعد از اون سومی، چون پتانسیل بالایی داره و می‌تونه خیلی قدرتمندت کنه :دی اولی هم لذت‌بخشه بیشتر از هرچیزی، البته بدردبخور هم هست ولی نه توی دنیای امروزی. حداقل اونقدر به درد‌بخور نیست که توی دنیای ۵۰۰ سال پیش می‌تونست باشه مثلا. اما دومی، همین که بتونی اجسام اطرافت رو کنترل کنی و به وفق مراد خودت دربیاریشون، هم لذت‌بخشه هم بدردبخوره :دی مثلا خوندن ذهن افراد شاید به اون اندازه «لذت‌بخش» نباشه، حتی می‌تونه یه نفرین هم محسوب بشه.

یه موقعیت فرضی، فکر کن تو موقعیت سریال لاست گیر افتادی،و تمام تلاشتم کردی و راه فرار یا شناسایی شدن هم نداری، و این تفاوت که کاملا تنهایی و البته دغدغه حیات هم نداری (خطرات جانی یا تهیه مسکن و غذا) می تونی دووم بیاری ؟ چقدر ؟ چیکار می کنی ؟ حالا فرض کن که یه نفر باهات تو این جزیره هست، یه دختر، اونوقت چیکار می کنی و چطور زندگی می کنی ؟ (:دی)
واقعا اگه آدم توی یه جای دور افتاده تنها باشه خیلی تنهایی بدیه. آدم جز خاطرات خودش هیچ ارتباطی با انسان‌ها نداره. گمونم بعد یه مدت دیوونه بشم و با حیوونا و درختا حرف بزنم :)) کلا احتمال توهم زدن تو این شرایط زیاده :دی از نظر روانی واقعا سخته. منتهی سرگرمی کمک میکنه به نظرم. مثلا شاید یه سازه‌ای بسازم، خونه‌ی چوبی یا چنین چیزی. جز ساختن چیزی به ذهنم نمی‌رسه. اگه بتونم با حیوونای اونجا هم دوست می‌شم :دی
اگه کس دیگه‌ای هم باهام باشه خب قطعا راحت‌تر می‌شه قضیه باز. به جای یک عدد دیوونه، دوتا نصفه دیوونه خواهیم داشت :)) منتهی تولیدمثل کردن تو این شرایط واقعا حماقته اگه منظورت اونه :))

سه تا از عجیب ترین کارایی که تو زندگیت کردی بگو، عجیبم لزوما کار خارق العلاده نیست تو فرض این سوال، عجیب یعنی نگاه کردی، گفتی آآآآآآآ منِ آرش واقعا اینکارو کردم ؟ یا تونستم این کارو کنم ؟
بابا انقدر سوال «ترین» ازم نپرسین :)) نمیدونم واقعا. کارهای زیادی بوده که قبلا کردم و اگه الان بود نمی‌کردم. با آدم‌هایی دوست/پارتنر/هم‌خواب (:دی) شدم که خب الان میگم «وات د فاک آرش :))» ولی خب توی سری‌های قبل هم گفتم، سعی می‌کنم خود گذشته‌ام رو درک کنم و وقتی درک کنی دیگه چیزی عجیب نیست اونقدر. حرکات یهویی و بدون فکر زیاد داشتم، مثلا تو یه تظا‌هراتی نشستم وسط جمعیت گریه کردم :)) منتهی اینجوری نیست که بگم وااای چرا اینکار رو کردم. نمی‌دونم واقعا چی «عجیب» محسوب می‌شه. همه‌چی می‌تونه عجیب باشه و درعین حال هیچی عجیب نیست :))

آرش اگر شناسنامه وجود نداشت، فکر می کردی الان چند سالته ؟ و اینکه اگر بگن رو یه سنی می تونی ثابت بمونی اون چند سالگیه ؟
اگه بخوام آرش رو با نرم جمعیت از لحاظ شخصیت ظاهری مقایسه کنم، شاید ۲۷ اینا. اگه بخوام رشد شخصی خودم رو با توجه به زمان در نظر بگیرم، کمتر میشه چون به نظر خودم سال‌های تلف شده زیاد داشتم :دی
اگه بخوام توی یه سنی بمونم فکر میکنم بین ۳۰-۴۰ باشه. یه تعادل خوبی بین از نظر بدنی سالم و جوون بودن و در عین حال از نظر ذهنی پخته و کارا بودن و البته انرژی داشتن.


ممنون امیر از سوالات خوبت. بازم ببخشید که انقدر طول کشید و اگه جواب‌هام زیاد قانع‌کننده نبود :))
 
آرش
نوشته‌ها
850
پسندها
260
امتیازها
460
مدال‌ها
38
سری آخر پویا:


[FONT=&quot]1. در رابطه با بچه ها هست این سوال. ولی در رابطه با مافیا نیست. برای هر نفر 3 ویژگی بارز بگو. یعنی مثلا پویا کهمیشنوی، اولین چیزایی که میاد تو ذهنت چیا هست.[/FONT]


اول یه توضیح بدم که چیزایی که نوشتم ممکنه صفت خاصی باشن و ممکنه کیفیت خاصی باشن :دی


پویا: باهوش، باشخصیت، برادر بزرگتر :دی
امیر: زرنگ، بامنطق، آروم
فری: درک و فهم، گوش موسیقی، کنجکاو
عرفان: غلیان احساسات :دی خستگی‌ناپذیر، رفیق
مهدی: شرف و وجدان :)) باانگیزه، پشتکار
رامتین: حساس، آرزومند، تاریخ‌دان :دی
چاوش: هوش ریاضی و الگوریتم :دی باشعور، ایده‌پرداز
محمد: خوشرو، خودساخته، اجتماعی
رضا: سلیقه خاص، تسلیم‌ناپذیر، خود‌کوچک‌بین (داریم همچین کلمه‌ای؟ :)))
پالیزوان: شخصیت پیازی (چند لایه :دی)، بامرام، کم‌پیدا :))
امین: خوش‌قلم، پرمغز، پنهان
صدرا: خلاق، پرتلاش، بااستعداد
خلفی: پرشور، فراخ، خوش‌اخلاق
محمدامین: مغز متکلم (بر وزن مغز متفکر :)))، رها، جذاب :))
آریا: ازخلق‌بریده (از ما بریده بیشتر :))) خوش‌قلب و خوش‌اخلاق، باهوش


[FONT=&quot]2. این سوال مافیایی هست. کدوم بازیکنا به نظرت بی گناهیشون بهتر از گناهکاری شون هست؟ این علتی مافیاییداره یا شخصیتی؟ چه کسی که گناهکاریش بهتره چه بی گناهیش.[/FONT]
بعضیا رو گناهکاریشونو ندیدم یا خیلی کم دیدم، مثل خودت، محمد، چاوش و... بین بقیه که هم بیگناه زیاد بودن هم گناهکار، مثلا عرفانبیگناهیاش بهتر بوده. امین همین‌طور. رضا همین‌طور ولی با اختلاف کمتر. بقیه یا خیلی فرق نمی‌کنه یا گناهکاریشون بهتر بوده. علتشخصیتی داره به نظرم البته نمی‌دونم منظورت از علت مافیایی چیه :دی ولی به نظرم هرکس مغزش جوری کار می‌کنه توی چارچوب مافیاکه ممکنه توی نقش گناهکار یا بیگناه بهینه‌تر باشه. کسایی که توی طرح‌ریزی و درک موضوع از زوایای مختلف و «بحث» کردن بهترنمعمولا گناهکاری بهتری دارن. کسایی که حس و قضاوت بهتری دارن بیگناهیاشون بهتره. البته این رو جدا از عواملی مثل زیاد گناهکاربودن یا چهره‌ی منفی داشتن و اینا درنظر می‌گیرم :))




[FONT=&quot]3. فرض کن همه بازیکن ها در بازی هستن و نقش تو یکی از ایناس که پایین نوشتم. بدترین حالت برات اینه که اینا کیباشن: رویین تن، سامورایی، پدرخوانده، عضو مافیا، جادوگر، قاتل، جلاد.[/FONT]


جواب حقیقی این سوال خیلی به شرایط بازی و اتفاقات و ... بستگی داره. سخته کلا جواب دادن بهش. جلاد هم واقعا فکر نمی‌کنم فرقکنه نسبت به اینکه نقش خودت چی باشه. بدترین جلاد‌ها می‌تونن مهدی، عرفان و امیر و تا حدی رضا باشن :دی


رویین تن: رویین‌تن: خودم. بدترین حالت اینه که خودم رویین‌تن باشم. :| عرفان سامورایی، امیر گادفادر، مهدی عضو مافیا (یا برعکسشکه میشه همین دور قبل:))) محمد جادوگر (یا کلا کسی که بهش اعتماد دارم معمولا ودوست دارم بیگناه باشه :))) آریا قاتل.
پدرخوانده: رویین‌تن عرفان، سامورایی محمد، جادوگر امیر، عضو مافیا خلفی (دلیلشم بگم؟ :))) قاتل چاوش (یا هرکسی که بخوادویجیلنتی بازی دربیاره تو شب یارامو بزنه و تو شب هم خوب باشه :)))
جادوگر: رویین‌تن عرفان، سامورایی رضا یا برعکس (چون معمولا به جذب این دوتا وسوسه می‌شم :)))، پدرخوانده امیر، عضو مافیامهدی، قاتل چاوش
قاتل: رویین‌تن امین، سامورایی امیر، گادفادر مهدی، جادوگر چاوش


[FONT=&quot]4. 7 نفر از بچه ها رو در نظر بگیر. هرکدومُ در یکی از این جاها می تونی با خودت ببری. انتخاب کن.[/FONT]


پویا، محمد، امیر، عرفان، فری، محمدامین، خلفی


1. شب تو یه جنگل ترسناک: محمد
شجاعه، حس می‌کنم مغزش خوب کار کنه تو این شرایط :دی. کلا اگه بخوام تو یه دنیای فانتزی هم برم ممد رو با خودم می‌برم :دی


2. شهربازی: خلفی
هیجان می‌ده البته حس می‌کنم ترسو باشه :)) تو جنگل رو که می‌دونم ترسو هست :))


3. باغ کتاب: پویا
خیلی حرف پیدا می‌کنیم که بزنیم :دی


4. پارتی: محمدامین
برا موقعیت‌های اجتماعی خوبه با خودت ببریش کلا :))


5. کازینو: عرفان
می‌ریم جوگیر می‌شیم پولمون رو به فلان‌جای گاو می‌زنیم :))


6. برای حل یک کار اداری/بانکی: امیر
از این چیزا سر در میاره، یهو مویرگی آشنا پیدا می‌کنه :دی


7. کنسرتی که دوست داری: فری
بدیهیست اصلا تو برنامه‌هامه :دی آریا و رضا و صدرا هم می‌بریم


[FONT=&quot]5. چنتا هم از خودم بپرسم به عنوان خاتمه. به نظرت مهم ترین ویژگی های من به عنوان گاد در مافیا چیه؟[/FONT]
اقتدار و برجستگی، قابل‌اعتماد بودن و خوش‌قولی، ایجاد ذوق و هیجان دادن :دی


[FONT=&quot]6. باتوجه به شناختی که ازم داری، 3 انتقاد و 3 پیشنهاد جهت بهبود عملکردم در هر زمینه ای به جز مافیا بگو.[/FONT]
آقاااااااا. من کی‌ باشم آخه :)) همینجوریش توی خیلی مسائل الگوی من خودتی حالا بیام پیشنهاد انتقاد چی بکنم :)) پیشنهاد بخوامبدم مثلا، یوووتوسی بمون، راک گوش بده، فانتزی بخون :دی :))




[FONT=&quot]7. تصور کن میری خارج به زودی و حدود 10 سال دیگه برای سفر برمی گردی ایران. اول 10 سال بعد خودتُ تعریف کنو بگو موقع برگشت چه چیزایی خوشحال یا ناراحتت می کنه. شرایطم کلا تصور کن خودت.[/FONT]
نمیدونم ده سال آینده دارم چیکار میکنم واقعا :)) ایده‌آلم اینه که کانادا/آلمان باشم و از نظر مالی و ... جا افتاده باشم، با پارتنرم زندگیکنم و چندین کتاب ترجمه و حداقل یک کتاب تالیفی هم چاپ کرده باشم. وقتی برگردم قطعا از اینکه نوستالژی‌هایی که داشتم از بین رفتنناراحت می‌شم :دی حالا هرچیزی ممکنه باشه، جاهایی که دوست داشتم، جمع‌هایی که دوست داشتم، آدم‌هایی که دوست داشتم و ... نمیدونم رابطه‌ام با خانواده‌ام اون موقع در چه حده و امیدوارم زنده باشن. جز دیدن دوستان و خانواده ام همین جوری که الان هستن وبهتر، دیدن اینکه ایران جای بهتری شده، آزادتر و پیشرفته‌تر شده و از ظلمات نجات یافته قطعا خوشحالم می‌کنه.




[FONT=&quot] بعد فرض کن یک قرار گذاشتیم تو همون کافه هه. انتظار داری پویای 10 سال آینده چه تغییراتی کرده باشه. فرض اینقسمت این هست که تو 10 سال، خیلی با من در ارتباط نبودی.[/FONT]
کدوم یکی کافهه؟ :)) ده سال زمان زیادیه که یه شخص که باهاش در ارتباط نبودی تغییر کنه. هرچقدر هم یه شخص باثبات باشه مثلخودت، باز هم به خاطر عوض شدن تدریجی محیط و اطرافیان، واکنش و تعامل اون شخص هم عوض می‌شه. ۱۰ سال دیگه به نظرم آدمخیلی آروم و ریلکسی میشی، کم حرص می‌خوری و زندگی جذابی خواهی داشت، از اینا که کنار کارشون کلی کارای دیگه هم میکنن وسفر می‌رن و … :دی ازدواج نمیدونم شاید کرده باشی ولی بچه اینا که نداری :دی به نظرم خوب بلدی از زندگی لذت ببری و این باعثمیشه آینده‌ی خوبی انتظار داشته باشم برات، فارغ از اینکه ایران چه اتفاقی بیافته و اینا.




[FONT=&quot]8. پویا در 4-5 سال اخیر بیش از 10 دور تو مافیا گاد بوده و عملا فقط 1 دور بازی کرده، اونم با یه نقش ظاهرا بیاهمیت. تحلیلت چیه؟ منظورم اینه به نظر تو این به مافیا ربط داره یا چیزی غیر مافیا؟[/FONT]
تحلیلم اینه که خودشو چس می‌کنه =)) جدا از شوخی، به نظرم گاد بودن برات لذت بیشتری داره. وقتی بازی میکنی هرچقدر هم خوببازی کنی، طبعا اون کنترل و دید همه‌جانبه رو که موقع گاد بودن داری، وقتی بازی می‌کنی نداری. طبیعیش هم همینه ینی. فکر میکنمچیزایی که ماها رو توی این چند سال مشتاق به مافیا نگه داشته حس رقابت‌طلبی یا دیکته کردن برتری یا این جور چیزاست که برای توحل شده است :دی البته یه چیز میتونه برای تو انگیزه باشه و اونم حس حل معماست. البته معضل گاد نداشتن هم هست :)) تو اینچندسال جز تو عملا فقط امیر گاد می‌شده که خب نصف بازیاشو بازی کردی دیگه :دی شاید کلا مافیای بقیه رو اونقدر چالش برانگیزنمی‌دیدی :دی یه چیز دیگه هم که هست که مثلا من خودم، وقتی بدونم خودم یه کاری رو بهتر انجام میدم ترجیح میدم خودم کسی باشم کهاون کار رو انجام میده، اینجوری برام لذت‌بخش‌تره، شاید برای تو هم اینجوری باشه. حالا اگه ایشالا گاد شدم بازی کن سعی میکنمعلاقه ات رو به بازی کردن برگردونم :))




[FONT=&quot]9. تا حالا چند بار از دست پویا ناراحت شدی؟ یکی دوتاشُ بگو حداقل. سوای اینکه بلافاصله رفع شده باشه یا نه. [/FONT]
در چارچوب مافیا شده فقط فکر کنم. اونم قبلا. آخریش هم وقتی بود که با اون جمله‌ی «بازپرس بپرسه» تهش فهمیدم فراری بودی اصلا:)) یا مثلا قبلا توی فروم قبلی شده فکر کنم که ناعدالتی شده در حقم. :)) خارج از مافیا فکر نکنم، واقعا یادم نمیاد. بیشتر حس می‌کنمخیلی جاها من تو رو ناراحت کرده باشم تا تو من رو. من کلا ناراحت بشم در جا خالی میکنم رو طرف و معمولا به صورت افراطی و اینباعث می‌شه تهش خودم اونی باشم که معذرت می‌خواد :)) به خاطر همین موردی رو یادم نمیاد. در کل جز لطف و حمایت و مهربونیچیزی ازت ندیدم :دی




[FONT=&quot]10. بهترین خاطره ای که با پویا در ذهنت ثبت شده چیه؟[/FONT]
هممم می‌تونه فوتبالی بوده باشه میتونه هم مافیایی. سفرهایی که رفتیم خیلی خوش گذشته ولی خب اونجوری تک‌لحظه‌ی خاطره‌انگیزینداشته (شاید برد یووه جلو لاتزیو تو راه برگشت اصفهان:))) مافیایی هم خب همین دور اخر فاز اخر حال فاجعه ام رو با حرفاتبرگردوندی و واقعا لحظه‌ی دوست‌داشتنی‌ای بود :دی
ولی بهترین خاطره شاید اون اوایل اشنایی بود، وقتی فهمیدیم که جفتمون یه مدرسه رفتیم :دی حس عجیب و باحالی داشت :دی سوا ازغیرمنتظره بودنش، حس اینکه جفتمون با یه جای مشترک ولی در زمان‌های متفاوت کلی خاطره داریم خیلی حس جالبیه :دی هنوز هموقتی به مدرسه مون فکر میکنم میگم اههه ینی پویا هم اینجا بوده :))




[FONT=&quot]عملا هرچی تو ذهنم بود رو صندلیت ازت پرسیدم. امیدوارم راضی بوده باشی. خسته هم نباشی عزیزم.[/FONT]


ممنون پویا. سوالاتت واقعا خوب بود و خیلی جاها اینجوری بودم که «چرا بیشتر به این چیزا فکر نمیکنم» :)) بابت تاخیر فاجعه‌بارم همدوباره عذر میخوام. :گل:
 
اتصال به گوگل

کاربران آنلاین

هیچ کاربری آنلاین نیست.

یافتن کاربر

اتصال به گوگل

کاربران آنلاین

هیچ کاربری آنلاین نیست.

یافتن کاربر

بالا پایین