مافیاییا
مافیاییا
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
صفحه اصلی
انجمن
جدیدترینها
نوشتههای جدید
نوشتههای نمایه جدید
آخرین فعالیت
کاربران
بازدیدکنندگان فعلی
نوشتههای نمایه جدید
جستجو در نوشتههای نمایه
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
برای دیدن محتوای انجمن باید
ورود
کنید. اگر حساب کاربری ندارید اکنون
ثبتنام
کنید.
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
وبسایت مافیاییا
نامافیا
کافه
صندلی داغ صدرا (Sadra)
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Sadra" data-source="post: 8424" data-attributes="member: 15"><p><strong>سوالات امین</strong></p><p></p><p><strong>سلام سلام.</strong></p><p><strong></strong></p><p><span style="color: #4B0082">سلام امین، خوش اومدی <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> </span></p><p><span style="color: #4B0082"></span></p><p><strong>۱. چه چیزی در دنیا هست که اگر امکانش رو داشتی، تغییرش میدادی؟</strong></p><p><strong></strong></p><p><span style="color: #4B0082">خب قاعدتا اگه بخوام این رو جواب بدم از جانب خودم کلا دنیا رو میکوبم از نو میسازم اونجوری که باب میل خودم هستش. <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> اما تو دنیای فعلی اگه قدرت تغییر یک چیز رو داشتم قطعا برابری ایجاد میکردم، کاری میکردم دورافتاده ترین شهرها و روستاها هم از پایتخت که خیلی فانتزیه اما حدقل از مرکز استان خودشون چیزی کمتر نداشته باشن از لحاظ حدقل امکانات رفاهی، آموزشی، درمانی و ... </span></p><p><span style="color: #4B0082"></span></p><p><strong>۲. مهمترین خوابی که در ذهنت مونده رو بگو.</strong></p><p><strong></strong></p><p></p><p><span style="color: #4B0082">راستش خیلی به تفسیر و تعبیر خواب اعتقادی ندارم پس هر خوابی ببینم میزان اهمیتش برام خیلی کم هست اما یه سری از خوابا تو ذهنم مونده بخاطر شرایطی که تو خواب بوده و نیاز داشتم اون رو در واقعیت داشته باشم یا اتفاقات بدی که مثلا افتاده و باعث شده یادم بمونه و اینا اما مهم ترین خواب ندارم درواقع. یکی از خواب هایی که زیاد دیدم (خیلی زیاد هم نه از اونایی که یادم مونده) این بوده که تو خواب مار زیاد دیدم. حالا یه بار من و نیش زده، یه بار قبل اینکه نیش بزنه کشتمش و ... بعضا با اینکه اعتقادی ندارم ولی تعبیرشم ممکنه برم بخونم ببینم مردم چجوری این رو تفسیر میکنن. <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /><img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> اما هر تفسیری هم باشه اهمیت نمیدم. عموما هم وقتی خواب یادم میمونه که تو شب دو بار خوابیده باشم، یعنی بخوابم حالا با سر و صدا یا ... از خواب بیدار شم دوباره بعدش بخوابم. حالا برای اینکه جواب سوالت رو هم دقیق داده باشم یادمه یه بار خواب دیدم که بابام شهید شده و خب فرداش خیلی ناراحت بودم چون بابام خونه هم نبود. <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> </span></p><p></p><p><strong>۳. یکسری نقاط در زندگیت هستن که بیشترین تاثیر رو در تبدیلت به صدرای امروز داشتن. میتونی تعریفشون کنی که چی بودن و چه اتفاقاتی افتادن؟</strong></p><p><strong></strong></p><p><span style="color: #4B0082">[SPOILER]من خیلی اجتماعی نیستم، یعنی نبودم، الان بهترم خیلی اما همچنان اهل مهمونی های شلوغ، جشن ها و ... نیستم و تا اونجایی که بتونم سعی بر این دارم حضور پیدا نکنم بخاطر همین اجتماعاتی که درشون قرار میگیرم خیلی محدودن. بنظرم دلیل این اجتماعی نبودن هم علاوه بر ژنتیک بیشتر محیط مدرسه هام بوده، من زنگ های تفریح معمولا تنها بودم چون هرجا میرفتی یا داشتن در مورد مدارس دخترونه صحبت میکردن یا در مورد سیگار و گل و ... یه عده درس خون نچسب هم بودن که تایپ من نبودن و خب تنها بودم معمولا همینطور دوست نداشتم خودم رو به کسی یادآوری کنم مثلا وقتی یکی از دوستام که باهاش صمیمی هم بودم تا حدودی میرفت پیش بقیه دوستاش من نمیرفتم پیششون که باهاشون قاطی شم. فکر کنم تا حالا این رو نگفتم اما یکی از اجتماع هایی که خیلی تاثیر روم گذاشت همین بچه های مافیاییا بودن. من قبل از اینکه با شماها آَشنا شم کلا دیدم نسبت به خیلی از مسائل یه شکل دیگه بود و وقتی وارد این جمع شدم تیکه های آریا و آرش باعث میشد که فکر کنم در مورد خیلی چیزا. <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> فهمیدم که دنیا واقعا خیلی بزرگ تر از اون چیزی هستش که من فکر میکردم. پس از اون به بعد دایره ی دوستام رو با دقت بیشتری انتخاب کردم و الان تقریبا ازشون راضیم. یک دوست صمیمی هم دارم که بشدت تو همه ی مسیرهایی که رفتم کمک حالم بوده و سعی میکنم همیشه قدرش رو بدونم. اون موقع ها که رپ گوش میدادم هم بعضی از آلبوم ها خیلی روم تاثیر میذاشتن مثل آلبوم اشتباه خوب و حالا سایر اتفاقات جزئی. درکل همیشه سعی کردم از چیزهای خوب الگوبرداری کنم نه اینکه یک نفر رو الگوی مطلقم بردارم و بگم آره این صددرصد تمومه و من باید مثل این باشم. شاید یک نفر تو حوزه ی سیاسی آدم موفقی باشه اما دلیل نمیشه تو حوزه ی اخلاقی هم آدم خوبی باشه پس سعی کردم از هرچیز خوبی که دیدم الگو بگیرم. شکست ها تو زندگی، کتاب هایی که خوندم، فکر کردن زیاد در مورد خودم (من خیلی فکر میکنم، شاید خیلی از تایم بیکاریم رو فکر میکنم فقط، در مورد خودم، آیندم، چیکار میکنم ؟ چیکار کردم ؟ و ... ، باعث میشه به خودم بیام.) هم تاثیراتی داشتن بالاخره. بابام هم به عنوان یک حامی همیشه تو راه هایی که قدم برداشتم از عواملی بوده که باعث شده شخصیتم به همچین چیزی تبدیل شه که الان هستم، حالا خوب یا بدش رو نمیدونم اما حس بدی نسبت به خودم ندارم. <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> [/SPOILER]</span></p><p></p><p><strong>۴. چه چیزهایی تو رو عصبانی میکنه؟</strong></p><p><strong></strong></p><p><span style="color: #4B0082">من خیلی دیر عصبانی میشم، خیلی خیلی دیر. فکرنکنم کسی باشه که عصبانیت رو تجربه نکرده باشه. حالا بعضی ها ملایم تر بعضی ها هم سفت و سخت تر اما یادم نمیاد هیچوقت کنترل خشمم از دستم در رفته باشه. بیشترین چیزی که ممکنه عصبانیم کنه اینه که از خود واقعیم فاصله بگیرم، احساس بیهودگی کنم و از این قبیل. بی احترامی از جانب غریبه هم عصبانیم میکنه و یه سری چیزهای معمولی هستن که ممکنه هرکسی رو عصبانی کنه : به یکی بگی این کارو نکن و اون هی تکرارش کنه، یکی برای صدمین بار تمرکزت رو به هم بزنه و ....</span></p><p></p><p></p><p><strong>۵. صدرای الان رو در نظر بگیر و اتفاقات زندگیت تا ۵۰ سالگی رو خیال کن. مثلا در این سن با فلان آدم که چنین ویژگیهایی رو داره ازدواج میکنم. در این سن این اتفاقات میافته و ... فکر کن داری فازهای مافیا رو شرح میدی اما همين رو برای سالهای زندگیت بگو. </strong></p><p></p><p><span style="color: #4B0082">خیلی آرمان گرایانه تعریفش میکنم. تو 24 سالگی در حالی که برای ارشد دارم میخونم همزمان مشغول کار تو یه شرکتم برای جمع کردن رزومه. در عین حال واسه آیلتس میخونم که بتونم جاب آفری چیزی بگیرم. <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> حالا اگه رفتم یا موندم (فعلا برنامه ی خاصی ندارم صرفا عشقشو دارم<img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" />، اگه میتونی راهنماییم کنی خیلی پذیرام. <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" />) ممکنه تو مسیرم تفاوت های جزئی ایجاد کنه. تو 26-27-28 سالگی در عین حال که دارم پی اچ دیم رو میگیرم دنبال تاسیس یه شرکتم که بتونم با شرکت ها یا سازمانهای بزرگ قرارداد ببندم تو حوزه ای که داریم کار میکنیم، کارآموز میگیرم، دانش بنیانش کنم و باهم به یه موفقیت کوچیکی برسیم و در حالی که تو یه شرابط استیبلم دنبال سرمایه گذاری تو کارهای دیگه م. تو بازه ی 30 تا 33 سالگی احتمالا ازدواج کردم با یه دختر خیلی مهربون و صبور که شیطنت های خاص خودش رو داره <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> قدرت درک بالایی داره و لوس نیست. <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> غر میزنه ولی کم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> تحصیل کرده س، هنرمنده <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /><img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> با این وضعیتی که تا الان داشتم احتمالا دماغش هم عملیه. <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /><img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /><img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> بعد ازدواج صاحب یک پسر میشم، در صورتی حق داره بدنیا بیاد که شبیه بچگی های خودم باشه. <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> عکسش رو باید ببینی حتما. <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> دیگه تا خود 50 سالگی همون شرکتم رو انقدر پیشرفت و گسترش دادم و فیچر جدید اضافه کردم که به یکی از غولا تبدیل میشم چون زیاده خواهم. <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> و در 50 سالگی در عین حال که دارم قهوه م رو میخورم، رای به اعدام مهدی میدم. :</span>)) </p><p></p><p><span style="color: #4B0082">خیلی خوش اومدی، بیشتر بیا گپ بزنیم. <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /></span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Sadra, post: 8424, member: 15"] [B]سوالات امین[/B] [B]سلام سلام. [/B] [COLOR="#4B0082"]سلام امین، خوش اومدی :دی [/COLOR] [B]۱. چه چیزی در دنیا هست که اگر امکانش رو داشتی، تغییرش میدادی؟ [/B] [COLOR="#4B0082"]خب قاعدتا اگه بخوام این رو جواب بدم از جانب خودم کلا دنیا رو میکوبم از نو میسازم اونجوری که باب میل خودم هستش. :دی اما تو دنیای فعلی اگه قدرت تغییر یک چیز رو داشتم قطعا برابری ایجاد میکردم، کاری میکردم دورافتاده ترین شهرها و روستاها هم از پایتخت که خیلی فانتزیه اما حدقل از مرکز استان خودشون چیزی کمتر نداشته باشن از لحاظ حدقل امکانات رفاهی، آموزشی، درمانی و ... [/COLOR] [B]۲. مهمترین خوابی که در ذهنت مونده رو بگو. [/B] [COLOR="#4B0082"]راستش خیلی به تفسیر و تعبیر خواب اعتقادی ندارم پس هر خوابی ببینم میزان اهمیتش برام خیلی کم هست اما یه سری از خوابا تو ذهنم مونده بخاطر شرایطی که تو خواب بوده و نیاز داشتم اون رو در واقعیت داشته باشم یا اتفاقات بدی که مثلا افتاده و باعث شده یادم بمونه و اینا اما مهم ترین خواب ندارم درواقع. یکی از خواب هایی که زیاد دیدم (خیلی زیاد هم نه از اونایی که یادم مونده) این بوده که تو خواب مار زیاد دیدم. حالا یه بار من و نیش زده، یه بار قبل اینکه نیش بزنه کشتمش و ... بعضا با اینکه اعتقادی ندارم ولی تعبیرشم ممکنه برم بخونم ببینم مردم چجوری این رو تفسیر میکنن. :)):)) اما هر تفسیری هم باشه اهمیت نمیدم. عموما هم وقتی خواب یادم میمونه که تو شب دو بار خوابیده باشم، یعنی بخوابم حالا با سر و صدا یا ... از خواب بیدار شم دوباره بعدش بخوابم. حالا برای اینکه جواب سوالت رو هم دقیق داده باشم یادمه یه بار خواب دیدم که بابام شهید شده و خب فرداش خیلی ناراحت بودم چون بابام خونه هم نبود. :دی [/COLOR] [B]۳. یکسری نقاط در زندگیت هستن که بیشترین تاثیر رو در تبدیلت به صدرای امروز داشتن. میتونی تعریفشون کنی که چی بودن و چه اتفاقاتی افتادن؟ [/B] [COLOR="#4B0082"][SPOILER]من خیلی اجتماعی نیستم، یعنی نبودم، الان بهترم خیلی اما همچنان اهل مهمونی های شلوغ، جشن ها و ... نیستم و تا اونجایی که بتونم سعی بر این دارم حضور پیدا نکنم بخاطر همین اجتماعاتی که درشون قرار میگیرم خیلی محدودن. بنظرم دلیل این اجتماعی نبودن هم علاوه بر ژنتیک بیشتر محیط مدرسه هام بوده، من زنگ های تفریح معمولا تنها بودم چون هرجا میرفتی یا داشتن در مورد مدارس دخترونه صحبت میکردن یا در مورد سیگار و گل و ... یه عده درس خون نچسب هم بودن که تایپ من نبودن و خب تنها بودم معمولا همینطور دوست نداشتم خودم رو به کسی یادآوری کنم مثلا وقتی یکی از دوستام که باهاش صمیمی هم بودم تا حدودی میرفت پیش بقیه دوستاش من نمیرفتم پیششون که باهاشون قاطی شم. فکر کنم تا حالا این رو نگفتم اما یکی از اجتماع هایی که خیلی تاثیر روم گذاشت همین بچه های مافیاییا بودن. من قبل از اینکه با شماها آَشنا شم کلا دیدم نسبت به خیلی از مسائل یه شکل دیگه بود و وقتی وارد این جمع شدم تیکه های آریا و آرش باعث میشد که فکر کنم در مورد خیلی چیزا. :دی فهمیدم که دنیا واقعا خیلی بزرگ تر از اون چیزی هستش که من فکر میکردم. پس از اون به بعد دایره ی دوستام رو با دقت بیشتری انتخاب کردم و الان تقریبا ازشون راضیم. یک دوست صمیمی هم دارم که بشدت تو همه ی مسیرهایی که رفتم کمک حالم بوده و سعی میکنم همیشه قدرش رو بدونم. اون موقع ها که رپ گوش میدادم هم بعضی از آلبوم ها خیلی روم تاثیر میذاشتن مثل آلبوم اشتباه خوب و حالا سایر اتفاقات جزئی. درکل همیشه سعی کردم از چیزهای خوب الگوبرداری کنم نه اینکه یک نفر رو الگوی مطلقم بردارم و بگم آره این صددرصد تمومه و من باید مثل این باشم. شاید یک نفر تو حوزه ی سیاسی آدم موفقی باشه اما دلیل نمیشه تو حوزه ی اخلاقی هم آدم خوبی باشه پس سعی کردم از هرچیز خوبی که دیدم الگو بگیرم. شکست ها تو زندگی، کتاب هایی که خوندم، فکر کردن زیاد در مورد خودم (من خیلی فکر میکنم، شاید خیلی از تایم بیکاریم رو فکر میکنم فقط، در مورد خودم، آیندم، چیکار میکنم ؟ چیکار کردم ؟ و ... ، باعث میشه به خودم بیام.) هم تاثیراتی داشتن بالاخره. بابام هم به عنوان یک حامی همیشه تو راه هایی که قدم برداشتم از عواملی بوده که باعث شده شخصیتم به همچین چیزی تبدیل شه که الان هستم، حالا خوب یا بدش رو نمیدونم اما حس بدی نسبت به خودم ندارم. :)) [/SPOILER][/COLOR] [B]۴. چه چیزهایی تو رو عصبانی میکنه؟ [/B] [COLOR="#4B0082"]من خیلی دیر عصبانی میشم، خیلی خیلی دیر. فکرنکنم کسی باشه که عصبانیت رو تجربه نکرده باشه. حالا بعضی ها ملایم تر بعضی ها هم سفت و سخت تر اما یادم نمیاد هیچوقت کنترل خشمم از دستم در رفته باشه. بیشترین چیزی که ممکنه عصبانیم کنه اینه که از خود واقعیم فاصله بگیرم، احساس بیهودگی کنم و از این قبیل. بی احترامی از جانب غریبه هم عصبانیم میکنه و یه سری چیزهای معمولی هستن که ممکنه هرکسی رو عصبانی کنه : به یکی بگی این کارو نکن و اون هی تکرارش کنه، یکی برای صدمین بار تمرکزت رو به هم بزنه و ....[/COLOR] [B]۵. صدرای الان رو در نظر بگیر و اتفاقات زندگیت تا ۵۰ سالگی رو خیال کن. مثلا در این سن با فلان آدم که چنین ویژگیهایی رو داره ازدواج میکنم. در این سن این اتفاقات میافته و ... فکر کن داری فازهای مافیا رو شرح میدی اما همين رو برای سالهای زندگیت بگو. [/B] [COLOR="#4B0082"]خیلی آرمان گرایانه تعریفش میکنم. تو 24 سالگی در حالی که برای ارشد دارم میخونم همزمان مشغول کار تو یه شرکتم برای جمع کردن رزومه. در عین حال واسه آیلتس میخونم که بتونم جاب آفری چیزی بگیرم. :دی حالا اگه رفتم یا موندم (فعلا برنامه ی خاصی ندارم صرفا عشقشو دارم:))، اگه میتونی راهنماییم کنی خیلی پذیرام. :دی) ممکنه تو مسیرم تفاوت های جزئی ایجاد کنه. تو 26-27-28 سالگی در عین حال که دارم پی اچ دیم رو میگیرم دنبال تاسیس یه شرکتم که بتونم با شرکت ها یا سازمانهای بزرگ قرارداد ببندم تو حوزه ای که داریم کار میکنیم، کارآموز میگیرم، دانش بنیانش کنم و باهم به یه موفقیت کوچیکی برسیم و در حالی که تو یه شرابط استیبلم دنبال سرمایه گذاری تو کارهای دیگه م. تو بازه ی 30 تا 33 سالگی احتمالا ازدواج کردم با یه دختر خیلی مهربون و صبور که شیطنت های خاص خودش رو داره :)) قدرت درک بالایی داره و لوس نیست. :دی غر میزنه ولی کم :دی تحصیل کرده س، هنرمنده :دی:)) با این وضعیتی که تا الان داشتم احتمالا دماغش هم عملیه. :)):)):)) بعد ازدواج صاحب یک پسر میشم، در صورتی حق داره بدنیا بیاد که شبیه بچگی های خودم باشه. :)) عکسش رو باید ببینی حتما. :)) دیگه تا خود 50 سالگی همون شرکتم رو انقدر پیشرفت و گسترش دادم و فیچر جدید اضافه کردم که به یکی از غولا تبدیل میشم چون زیاده خواهم. :)) و در 50 سالگی در عین حال که دارم قهوه م رو میخورم، رای به اعدام مهدی میدم. :[/COLOR])) [COLOR="#4B0082"]خیلی خوش اومدی، بیشتر بیا گپ بزنیم. :دی[/COLOR] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
نام
تایید
مافیا را برعکس بنویسید.
ارسال
وبسایت مافیاییا
نامافیا
کافه
صندلی داغ صدرا (Sadra)
ورود
نام کاربری یا آدرس ایمیل شما
رمز عبور
رمز عبور خود را فراموش کردهاید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
حساب کاربری ندارید؟
اکنون ثبتنام کنید
اتصال به گوگل
تازهها
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
ورود
نام کاربری یا آدرس ایمیل شما
رمز عبور
رمز عبور خود را فراموش کردهاید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
حساب کاربری ندارید؟
اکنون ثبتنام کنید
اتصال به گوگل
تازهها
بالا
پایین