مافیاییا
مافیاییا
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
صفحه اصلی
انجمن
جدیدترینها
نوشتههای جدید
نوشتههای نمایه جدید
آخرین فعالیت
کاربران
بازدیدکنندگان فعلی
نوشتههای نمایه جدید
جستجو در نوشتههای نمایه
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
برای دیدن محتوای انجمن باید
ورود
کنید. اگر حساب کاربری ندارید اکنون
ثبتنام
کنید.
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
وبسایت مافیاییا
نامافیا
کافه
صندلی داغ هادی (Franking)
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Franking" data-source="post: 10326" data-attributes="member: 22"><p>سلامی دوباره. عرض به حضورت که اولا سری قبلیُ یه موقع نزنه به سرت که بپیچونی.<img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> منتظر جواب اون بودم. گفتم شاید سخت باشه و طول بکشه، دوباره اومدم که اگه خواستی اینا رو زودتر جواب بدی.<img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /></p><p></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">علیک سلام . وقتی گفتم هرچه می خواهد دل تنگت بگو فک نمی کردم انقدر سخت باشه <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> جواب میدم اونم سر فرصت، چشم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /></span></p><p></p><p>1. در دوران تحصیل، دبستان بیشتر لذت بردی یا راهنمایی یا دبیرستان؟ از هرکدوم یه خاطره بگو.</p><p></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">از اونجایی که من برق صنعتی رو انتخاب کردم، وارد هنرستان شدم و بدون شک بیشترین لذت رو از دوران دبیرستان بردم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> هنرستانی که توش درس می خوندیم رو روس ها ساخته بودن و فضای خیلی بزرگی داشت،سالن فوتسال داشت، کارگاه های متنوع، خیلی راحت گوشی می بردیم سر کلاس کاملا مجاز و حتی می تونستیم ایزی بپیچونیم کلاسارو و خلاصه که خیلی بهمون گیر نمی دادن و خوش گذشت <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /></span></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)"></span></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">دبستان : تو دوران دبستان من نور چشمیِ ناظممون بودم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> تا چهارم ابتدایی ایشون ناظم بود و فکر می کرد من خیلی خفنم <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> هروقت یکی از معلما غیبت می کرد منو میاورد پای تخته میگفت به بچه ها ریاضی یاد بده <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> سال پنجم ایشون شد معلم ریاضی مون <img src="/images/smilies/yahoo/22.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":|" title="22 :|" data-shortname=":|" /> <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> روز اول منو اورد پای تخته گفت فلان مسئله ریاضی رو حل کن . منم فقط نگاش می کردم و بلد نبودم حلش کنم <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> بنده خدا کل ذهنیتش تو اون 4 سال ریده شد توش <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> دیگه تا آخر سال بهم با اخم نگاه می کرد <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /></span></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)"></span></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)"></span></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">راهنمایی : دو تا خاطره از راهنمایی دارم که هیچ وقت یادم نمیره . یکیش خوبه یکیشم درس زندگیه <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> اول اون درس زندگی رو میگم <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> معلم علوم بهمون گفته بود یه آزمایشی رو انجام بدید و جواباشو بیارید . خب از اونجایی که من فامیلیم با الف شروع میشه نفر 4-5 بودم اگه اشتباه نکنم . به ترتیب لیست داشت می خوند و می پرسید که آیا انجام دادید یا ندادید . نفر اول گفت انجام دادم . دومم همینطور . اما بهشون نگفت که بیار من ببینم نتایج رو . نفر سوم هم گفت انجام ندادم بهش 0 داد <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> رسید به من که نفر چهارم یا پنجم بودم .منم خب انجام نداده بودم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> اما چون دیدم از نفر اول و دوم نتیجه نخواست گفتم بزار بگم انجام دادم . رسید به من و گفت انصاری ؟ گفتم انجام دادم <img src="/images/smilies/yahoo/22.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":|" title="22 :|" data-shortname=":|" /> <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> حالا ادد به من گفت نتیجه رو بیار ببینم <img src="/images/smilies/yahoo/22.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":|" title="22 :|" data-shortname=":|" /> <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> استرسی بود که میکشیدم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> رفتم پیشش گفتم دروغ گفتم انجام ندادم . بهم دو تا 0 داد . اولین و آخرین 0 ی که تو دوران تحصیل گرفتم. یدونه ش بخاطر انجام ندادن آزمایش، یدونه شم بخاطر دروغی که گفتم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> همونجا بود که فهمیدم دروغ چقدر بده <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> دمش گرم که این کارو باهام کرد تا تو اون دوران یه درس مهم از زندگی بگیرم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /></span></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">خاطره ی خوبمم اینه که از هر ناحیه یه نفر رو به عنوان نخبه انتخاب می کردند . اون سال سر صف اسم منو صدا زدن به عنوان دانش اموز نخبه به ناحیه معرفی شدم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> یه خودکارم بهم جایزه دادن که اسمم روش نوشته شده بود <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> خیلی خوش حال بودم اون موقع ها یادمه <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> کارت نخبگی هم هنوز نگه داشتم ( <a href="https://s6.uupload.ir/files/268ed0ea-4042-4bb1-ab6a-4ecd6f2a3444_6yp2.jpg" target="_blank"><strong>اینم </strong></a><strong>منبع</strong> ) به عنوان خاطره <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> حیف که در ادامه پخمه هم نشدیم چه برسه نخبه <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /></span></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)"></span></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">دبیرستان ( هنرستان ) : سال اول خب دبیرستان بودیم و انتخاب رشته نکرده بودیم که بریم هنرستان <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> معلم شیمی مون خیلی گند اخلاق بود . هر چند هفته یک بار 2-3 نفر رو میاورد پای تخته و ازشون 5 تا سوال می پرسید که هر کدوم 4 نمره داشت . هر کسی که کمتر از 3 سوال رو جواب می داد زنگ می زد به خانوادش که بیان جمع کنن بچه شونو چه وضعشه <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> نکته ای که این وسط بود این بود که نمیگفت که کدوم جلسه قراره بپرسه . یعنی همیشه ما سر کلاسش استرس داشتیم که آیا امروز سوال می پرسه ؟ و اگه می پرسه مارو میاره پای تخته ؟ کلا تاکتیک جالبی بود بنظرم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> همیشه استرس داشتن همه سر کلاساش <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> یبار منو آورد پای تخته . منم هیچی نخونده بودم و 0 عه 0 بودم در واقع . ولی در کمال ناباوری هر 5 تا سوالشو جواب دادم و 20 گرفتم <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> خودم کرک و پرم ریخته بود . داشتم خودمو آماده می کردم که زنگ بزنن بابا ننه م بیان جمعمم کنن ببرن منو <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> ولی نمی دونم چطوری تونستم جواب بدم . خاطره ی بشدت شیرینی بود و تمام اون استرس به شادی تبدیل شد .</span></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)"></span></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">هنرستانمون هم که عجیب غریب بود همه جوره <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> تکزاس بود رسما . هر هفته گله ای قرار می ذاشتن جلوی مدرسه دعوا می کردن <img src="/images/smilies/yahoo/22.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":|" title="22 :|" data-shortname=":|" /> هیچکس هم جلوشونو نمی گرفت . مواد میفروختن، سیگار می کشیدن <img src="/images/smilies/yahoo/22.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":|" title="22 :|" data-shortname=":|" /> به همه چی شبیه بود الی مدرسه <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" />من سرم تو کار خودم بود همیشه و دنبال دردسر نبودم . روز اول هنرستان کنارم یکی نشسته بود . باهاش حرف زدم و دیدم فوتبالیه <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> صحبتامون ادامه داشت تا شد یکی از رفیقام . و تا الان که الانه هنوزم بهترین رفیقمه <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> مهم ترین چیزی که هنرستان بهم داد همین رفیقمممم بود .</span></p><p></p><p> </p><p>2. از بعد از مدرسه، از دانشگاه چیا یاد گرفتی؟ منظورم علم نیست فقط. از کار چیا یاد گرفتی؟</p><p>توضیح: فرض کن میخوای بری سراغ یه کار دیگه، غیر مرتبط با دانشگاهت و کار فعلیت. میگم چیا یاد گرفتی منظور اینه. چه چیزایی بهت اضافه شده که به خود کار/دانشگاه ربطی نداره و قابل انتقال به مرحله بعدی هست؟</p><p></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">تنها چیزی که از دانشگاه یاد گرفتم با کمال تاسف و تاثر، خ*** مالی بود <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> من 82 تا واحد پاس کردم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> کلا هم 2 واحد افتادم . می تونم بگم از 4 ترم دانشگاهم کلا 20 بار هم سر کلاس نرفتم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> یعنی بذارید اینجوری بگم روز اول رفتم همه ی کلاسامو و بعدش همین بهترین رفیقمو دیدم ازم پرسید چطور بود ؟ گفتم عالی بود خیلی خوب درس می داد <img src="/images/smilies/yahoo/22.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":|" title="22 :|" data-shortname=":|" /> اونم بهم خندید و گفت خجالت بکش کلاس چیه دیگه <img src="/images/smilies/yahoo/22.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":|" title="22 :|" data-shortname=":|" /> خلاصه که دیگه نذاشت برم سر کلاس <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> و کلا 2 سال دانشگاه رو ول بودیم . از این 82 تا واحد بیش از 50 تا واحدشو نمره ی اولیه م زیر 10 بود <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> ولی انقدر خوب یاد گرفته بودم همون نکته ای که اول گفتم رو که تونستم در کمال ناباوری همرو پاس شم <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> بجز اون 2 واحد که فیزیک عمومی بود زورم به استاد نرسید . 0/5 گرفته بودم امتحانو <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> رفتم پیشش گفت خجالت بکش بچه با چه رویی اومدی اینجا <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> فقط اون استاد رو نتونستم مجاب کنم وگرنه نمره 3 یا 2 یا 7 و .... هرچی گرفتم رو پاس کردم با سخن وری <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> چیزِ دیگه ای واقعا یاد نگرفتم چون اصلا سر کلاسا نبودم که چیزی یاد بگیرم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> .</span></p><p></p><p>3. هادی تو زندگیش چی کم داره الآن؟</p><p></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">آرامش . پازل گمشده ی منه احتمالا <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> کار ما کلا دغدغه خیز هستش . اول اینکه مسئولیت زیادی داریم و اولین اشتباه برعکس این دور مافیا = هست با آخریش <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> نمی دونم باید چیکار کنم تا بتونم به آرامش برسم . ولی بدجوری دنبالشمممم</span></p><p></p><p>4. وصل مدفن عشقه؟ چرا؟</p><p></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">اینو جواب دادم تو سوال امیر <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> من میگم عشق و عاشقیم ضعیفه حالا هی بپرس <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /></span></p><p></p><p>5. چندتا دوستدختر داشتی؟<img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> با ذکر زمان توضیح دهید.<img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /></p><p></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">چیزی که بتونم اسمشو دوست دختر بذارم 0 بوده <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> کلیدنخورده محسوب میشم <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> با دخترای زیادی در ارتباط بودم هم تو دوران دانشگاه هم بخصوص محیط کارم . اما هیچ کدوم دوست دخترم محسوب نمیشدن <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> ۱-۲ نفرم بودن که بیرون میرفتیمو و چت میکردیم و ... از این کارا خلاصه <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> ولی مغزم دیگه نمیکشید و دکمه شونو زدم . با کی میری کجا میری چی میخوری چی میپوشی و .... یه مشت سوال مسخره که باید بهش جواب میدادم <img src="/images/smilies/yahoo/22.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":|" title="22 :|" data-shortname=":|" /> البته تو این مدت 1 نفر بوده که ازش خوشم میومده و قلبا دوست داشتم باهاش اوکی شم ولی اول اینکه دوست دختر داشتن وقت می خواد و باید براش وقت گذاشت که من نمیزارم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> دومم من خودم پیشنهاد نمیدم به کسی و انتظار دارم طرف بیاد بهم بگه <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> کلا از جواب " نه " متنفرم و بخاطر ترس از این جواب پیشنهادم ندادم حتی . نمی تونم بگم پشیمونم یا چی <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> ولی خب متاسفانه یا خوشبختانه مدلم همینه .</span></p><p></p><p>6. دوست داری تو کدوم شهر ایران زندگی کنی؟ و آیا برنامهای برای تغییر مکان داری یا خیر.</p><p></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">شیراز رو خیــلی دوست دارم <img src="data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAIAAAAAAAP///yH5BAEAAAAALAAAAAABAAEAAAIBRAA7" class="smilie smilie--sprite smilie--sprite16" alt=":love:" title="Love :love:" loading="lazy" data-shortname=":love:" /> میرم اونجا لذت میبرم. بنظرم تنها ضعفی که داره اینه که از پایتخت دوره، همین <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> بعد از شیراز هم که خب طهران <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /></span></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">برنامه هم ندارم متاسفانه . خاک قم زمین گیرِ لامصب <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> آدم میاد توش دیگه نمی تونه دل بکنه ازش <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> به امید روزی که شرایط فراهم شه برم از این شهر <img src="/images/smilies/yahoo/22.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":|" title="22 :|" data-shortname=":|" /></span></p><p></p><p>7. بهترین سفرهایی که رفتی کجاها بوده؟ به ترتیب.<img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> یه خاطره از بهترینش بگو.</p><p></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">خب من همونطور که گفتم پدرم شیرازی و مادرم شمالیه <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> هر سال به این دو شهر سفر می کنیم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> یعنی شمال و شیراز رو +20 بار رفتم هر کدومشو <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /></span></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">البته که بهتریناش با خانواده نبوده و با رفقا بوده قطعا <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> همین چند ماه پیش یه شمال رفتیم با دوستان خیییییییییلی خوش گذشت و بسی لذت بردیم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> یه ویلای خفن پلاک 1 جنگل ویو ابدی . نگم براتون <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> خاطره هم خیلی زیاده واقعا ولی اکثرش یادم رفته <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /></span></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)"></span></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">یبار ۱ روز کامل تو جنگل زندگی کردیم و چادر زدیم که واقعا شب عجیب غریبی بود . همه غلطی هم کردیم <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> خیلی خوش گذشت و شبشم واقعا ترسناک بود اما همون ترسه هم الان شده خاطره <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> اون روز رو هیچوقت یادم نمیره و خیلی دوست دارم یبار دیگه تجربه ش کنم . </span></p><p> </p><p> <span style="color: rgb(41, 105, 176)">اصفهانم چند بار رفتم که شهر خیللللللللللللللی زیباییه ولی خب به شیراز نمی رسه <img src="/images/smilies/yahoo/65.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":سوت" title="65 :سوت" data-shortname=":سوت" /></span></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">+ تبریز رو خیلی دوست دارم یبار ببینم تا حالا ندیدم <img src="/images/smilies/yahoo/2.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":(" title="2 :(" data-shortname=":(" /> بنظرم شهر شاخی باید باشه با کلی زیبایی <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /></span></p><p></p><p></p><p>فعلا همینا.<img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> بازم میآم. بقیه هم میگم بیان.<img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /></p><p></p><p><span style="color: rgb(41, 105, 176)">خدا یار و نگه دارت باشه رئال مادرید <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> 😍</span></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Franking, post: 10326, member: 22"] سلامی دوباره. عرض به حضورت که اولا سری قبلیُ یه موقع نزنه به سرت که بپیچونی.:)) منتظر جواب اون بودم. گفتم شاید سخت باشه و طول بکشه، دوباره اومدم که اگه خواستی اینا رو زودتر جواب بدی.:دی [COLOR=rgb(41, 105, 176)]علیک سلام . وقتی گفتم هرچه می خواهد دل تنگت بگو فک نمی کردم انقدر سخت باشه :)) جواب میدم اونم سر فرصت، چشم :دی[/COLOR] 1. در دوران تحصیل، دبستان بیشتر لذت بردی یا راهنمایی یا دبیرستان؟ از هرکدوم یه خاطره بگو. [COLOR=rgb(41, 105, 176)]از اونجایی که من برق صنعتی رو انتخاب کردم، وارد هنرستان شدم و بدون شک بیشترین لذت رو از دوران دبیرستان بردم :دی هنرستانی که توش درس می خوندیم رو روس ها ساخته بودن و فضای خیلی بزرگی داشت،سالن فوتسال داشت، کارگاه های متنوع، خیلی راحت گوشی می بردیم سر کلاس کاملا مجاز و حتی می تونستیم ایزی بپیچونیم کلاسارو و خلاصه که خیلی بهمون گیر نمی دادن و خوش گذشت :دی دبستان : تو دوران دبستان من نور چشمیِ ناظممون بودم :دی تا چهارم ابتدایی ایشون ناظم بود و فکر می کرد من خیلی خفنم :)) هروقت یکی از معلما غیبت می کرد منو میاورد پای تخته میگفت به بچه ها ریاضی یاد بده :)) سال پنجم ایشون شد معلم ریاضی مون :| :دی روز اول منو اورد پای تخته گفت فلان مسئله ریاضی رو حل کن . منم فقط نگاش می کردم و بلد نبودم حلش کنم :)) بنده خدا کل ذهنیتش تو اون 4 سال ریده شد توش :)) دیگه تا آخر سال بهم با اخم نگاه می کرد :)) راهنمایی : دو تا خاطره از راهنمایی دارم که هیچ وقت یادم نمیره . یکیش خوبه یکیشم درس زندگیه :دی اول اون درس زندگی رو میگم :)) معلم علوم بهمون گفته بود یه آزمایشی رو انجام بدید و جواباشو بیارید . خب از اونجایی که من فامیلیم با الف شروع میشه نفر 4-5 بودم اگه اشتباه نکنم . به ترتیب لیست داشت می خوند و می پرسید که آیا انجام دادید یا ندادید . نفر اول گفت انجام دادم . دومم همینطور . اما بهشون نگفت که بیار من ببینم نتایج رو . نفر سوم هم گفت انجام ندادم بهش 0 داد :دی رسید به من که نفر چهارم یا پنجم بودم .منم خب انجام نداده بودم :دی اما چون دیدم از نفر اول و دوم نتیجه نخواست گفتم بزار بگم انجام دادم . رسید به من و گفت انصاری ؟ گفتم انجام دادم :| :)) حالا ادد به من گفت نتیجه رو بیار ببینم :| :)) استرسی بود که میکشیدم :دی رفتم پیشش گفتم دروغ گفتم انجام ندادم . بهم دو تا 0 داد . اولین و آخرین 0 ی که تو دوران تحصیل گرفتم. یدونه ش بخاطر انجام ندادن آزمایش، یدونه شم بخاطر دروغی که گفتم :دی همونجا بود که فهمیدم دروغ چقدر بده :دی دمش گرم که این کارو باهام کرد تا تو اون دوران یه درس مهم از زندگی بگیرم :دی خاطره ی خوبمم اینه که از هر ناحیه یه نفر رو به عنوان نخبه انتخاب می کردند . اون سال سر صف اسم منو صدا زدن به عنوان دانش اموز نخبه به ناحیه معرفی شدم :دی یه خودکارم بهم جایزه دادن که اسمم روش نوشته شده بود :)) خیلی خوش حال بودم اون موقع ها یادمه :دی کارت نخبگی هم هنوز نگه داشتم ( [URL='https://s6.uupload.ir/files/268ed0ea-4042-4bb1-ab6a-4ecd6f2a3444_6yp2.jpg'][B]اینم [/B][/URL][B]منبع[/B] ) به عنوان خاطره :دی حیف که در ادامه پخمه هم نشدیم چه برسه نخبه :)) دبیرستان ( هنرستان ) : سال اول خب دبیرستان بودیم و انتخاب رشته نکرده بودیم که بریم هنرستان :دی معلم شیمی مون خیلی گند اخلاق بود . هر چند هفته یک بار 2-3 نفر رو میاورد پای تخته و ازشون 5 تا سوال می پرسید که هر کدوم 4 نمره داشت . هر کسی که کمتر از 3 سوال رو جواب می داد زنگ می زد به خانوادش که بیان جمع کنن بچه شونو چه وضعشه :)) نکته ای که این وسط بود این بود که نمیگفت که کدوم جلسه قراره بپرسه . یعنی همیشه ما سر کلاسش استرس داشتیم که آیا امروز سوال می پرسه ؟ و اگه می پرسه مارو میاره پای تخته ؟ کلا تاکتیک جالبی بود بنظرم :دی همیشه استرس داشتن همه سر کلاساش :)) یبار منو آورد پای تخته . منم هیچی نخونده بودم و 0 عه 0 بودم در واقع . ولی در کمال ناباوری هر 5 تا سوالشو جواب دادم و 20 گرفتم :)) خودم کرک و پرم ریخته بود . داشتم خودمو آماده می کردم که زنگ بزنن بابا ننه م بیان جمعمم کنن ببرن منو :)) ولی نمی دونم چطوری تونستم جواب بدم . خاطره ی بشدت شیرینی بود و تمام اون استرس به شادی تبدیل شد . هنرستانمون هم که عجیب غریب بود همه جوره :دی تکزاس بود رسما . هر هفته گله ای قرار می ذاشتن جلوی مدرسه دعوا می کردن :| هیچکس هم جلوشونو نمی گرفت . مواد میفروختن، سیگار می کشیدن :| به همه چی شبیه بود الی مدرسه :))من سرم تو کار خودم بود همیشه و دنبال دردسر نبودم . روز اول هنرستان کنارم یکی نشسته بود . باهاش حرف زدم و دیدم فوتبالیه :دی صحبتامون ادامه داشت تا شد یکی از رفیقام . و تا الان که الانه هنوزم بهترین رفیقمه :دی مهم ترین چیزی که هنرستان بهم داد همین رفیقمممم بود .[/COLOR] 2. از بعد از مدرسه، از دانشگاه چیا یاد گرفتی؟ منظورم علم نیست فقط. از کار چیا یاد گرفتی؟ توضیح: فرض کن میخوای بری سراغ یه کار دیگه، غیر مرتبط با دانشگاهت و کار فعلیت. میگم چیا یاد گرفتی منظور اینه. چه چیزایی بهت اضافه شده که به خود کار/دانشگاه ربطی نداره و قابل انتقال به مرحله بعدی هست؟ [COLOR=rgb(41, 105, 176)]تنها چیزی که از دانشگاه یاد گرفتم با کمال تاسف و تاثر، خ*** مالی بود :)) من 82 تا واحد پاس کردم :دی کلا هم 2 واحد افتادم . می تونم بگم از 4 ترم دانشگاهم کلا 20 بار هم سر کلاس نرفتم :دی یعنی بذارید اینجوری بگم روز اول رفتم همه ی کلاسامو و بعدش همین بهترین رفیقمو دیدم ازم پرسید چطور بود ؟ گفتم عالی بود خیلی خوب درس می داد :| اونم بهم خندید و گفت خجالت بکش کلاس چیه دیگه :| خلاصه که دیگه نذاشت برم سر کلاس :)) و کلا 2 سال دانشگاه رو ول بودیم . از این 82 تا واحد بیش از 50 تا واحدشو نمره ی اولیه م زیر 10 بود :دی ولی انقدر خوب یاد گرفته بودم همون نکته ای که اول گفتم رو که تونستم در کمال ناباوری همرو پاس شم :)) بجز اون 2 واحد که فیزیک عمومی بود زورم به استاد نرسید . 0/5 گرفته بودم امتحانو :)) رفتم پیشش گفت خجالت بکش بچه با چه رویی اومدی اینجا :)) فقط اون استاد رو نتونستم مجاب کنم وگرنه نمره 3 یا 2 یا 7 و .... هرچی گرفتم رو پاس کردم با سخن وری :)) چیزِ دیگه ای واقعا یاد نگرفتم چون اصلا سر کلاسا نبودم که چیزی یاد بگیرم :دی .[/COLOR] 3. هادی تو زندگیش چی کم داره الآن؟ [COLOR=rgb(41, 105, 176)]آرامش . پازل گمشده ی منه احتمالا :دی کار ما کلا دغدغه خیز هستش . اول اینکه مسئولیت زیادی داریم و اولین اشتباه برعکس این دور مافیا = هست با آخریش :)) نمی دونم باید چیکار کنم تا بتونم به آرامش برسم . ولی بدجوری دنبالشمممم[/COLOR] 4. وصل مدفن عشقه؟ چرا؟ [COLOR=rgb(41, 105, 176)]اینو جواب دادم تو سوال امیر :دی من میگم عشق و عاشقیم ضعیفه حالا هی بپرس :))[/COLOR] 5. چندتا دوستدختر داشتی؟:دی با ذکر زمان توضیح دهید.:)) [COLOR=rgb(41, 105, 176)]چیزی که بتونم اسمشو دوست دختر بذارم 0 بوده :دی کلیدنخورده محسوب میشم :)) با دخترای زیادی در ارتباط بودم هم تو دوران دانشگاه هم بخصوص محیط کارم . اما هیچ کدوم دوست دخترم محسوب نمیشدن :دی ۱-۲ نفرم بودن که بیرون میرفتیمو و چت میکردیم و ... از این کارا خلاصه :دی ولی مغزم دیگه نمیکشید و دکمه شونو زدم . با کی میری کجا میری چی میخوری چی میپوشی و .... یه مشت سوال مسخره که باید بهش جواب میدادم :| البته تو این مدت 1 نفر بوده که ازش خوشم میومده و قلبا دوست داشتم باهاش اوکی شم ولی اول اینکه دوست دختر داشتن وقت می خواد و باید براش وقت گذاشت که من نمیزارم :دی دومم من خودم پیشنهاد نمیدم به کسی و انتظار دارم طرف بیاد بهم بگه :)) کلا از جواب " نه " متنفرم و بخاطر ترس از این جواب پیشنهادم ندادم حتی . نمی تونم بگم پشیمونم یا چی :دی ولی خب متاسفانه یا خوشبختانه مدلم همینه .[/COLOR] 6. دوست داری تو کدوم شهر ایران زندگی کنی؟ و آیا برنامهای برای تغییر مکان داری یا خیر. [COLOR=rgb(41, 105, 176)]شیراز رو خیــلی دوست دارم :love: میرم اونجا لذت میبرم. بنظرم تنها ضعفی که داره اینه که از پایتخت دوره، همین :دی بعد از شیراز هم که خب طهران :دی برنامه هم ندارم متاسفانه . خاک قم زمین گیرِ لامصب :دی آدم میاد توش دیگه نمی تونه دل بکنه ازش :)) به امید روزی که شرایط فراهم شه برم از این شهر :|[/COLOR] 7. بهترین سفرهایی که رفتی کجاها بوده؟ به ترتیب.:دی یه خاطره از بهترینش بگو. [COLOR=rgb(41, 105, 176)]خب من همونطور که گفتم پدرم شیرازی و مادرم شمالیه :دی هر سال به این دو شهر سفر می کنیم :دی یعنی شمال و شیراز رو +20 بار رفتم هر کدومشو :دی البته که بهتریناش با خانواده نبوده و با رفقا بوده قطعا :)) همین چند ماه پیش یه شمال رفتیم با دوستان خیییییییییلی خوش گذشت و بسی لذت بردیم :دی یه ویلای خفن پلاک 1 جنگل ویو ابدی . نگم براتون :دی خاطره هم خیلی زیاده واقعا ولی اکثرش یادم رفته :)) یبار ۱ روز کامل تو جنگل زندگی کردیم و چادر زدیم که واقعا شب عجیب غریبی بود . همه غلطی هم کردیم :)) خیلی خوش گذشت و شبشم واقعا ترسناک بود اما همون ترسه هم الان شده خاطره :دی اون روز رو هیچوقت یادم نمیره و خیلی دوست دارم یبار دیگه تجربه ش کنم . [/COLOR] [COLOR=rgb(41, 105, 176)]اصفهانم چند بار رفتم که شهر خیللللللللللللللی زیباییه ولی خب به شیراز نمی رسه :سوت + تبریز رو خیلی دوست دارم یبار ببینم تا حالا ندیدم :( بنظرم شهر شاخی باید باشه با کلی زیبایی :دی[/COLOR] فعلا همینا.:دی بازم میآم. بقیه هم میگم بیان.:دی [COLOR=rgb(41, 105, 176)]خدا یار و نگه دارت باشه رئال مادرید :دی 😍[/COLOR] [/QUOTE]
درج نقلقولها...
نام
تایید
مافیا را برعکس بنویسید.
ارسال
وبسایت مافیاییا
نامافیا
کافه
صندلی داغ هادی (Franking)
ورود
نام کاربری یا آدرس ایمیل شما
رمز عبور
رمز عبور خود را فراموش کردهاید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
حساب کاربری ندارید؟
اکنون ثبتنام کنید
اتصال به گوگل
تازهها
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
ورود
نام کاربری یا آدرس ایمیل شما
رمز عبور
رمز عبور خود را فراموش کردهاید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
حساب کاربری ندارید؟
اکنون ثبتنام کنید
اتصال به گوگل
تازهها
بالا
پایین