مافیاییا
مافیاییا
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
صفحه اصلی
انجمن
جدیدترینها
نوشتههای جدید
نوشتههای نمایه جدید
آخرین فعالیت
کاربران
بازدیدکنندگان فعلی
نوشتههای نمایه جدید
جستجو در نوشتههای نمایه
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
برای دیدن محتوای انجمن باید
ورود
کنید. اگر حساب کاربری ندارید اکنون
ثبتنام
کنید.
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
وبسایت مافیاییا
نامافیا
کافه
صندلی داغ: آرش (Arash)
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Arsonist" data-source="post: 4733" data-attributes="member: 3"><p>خب من برگشتم <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> با عرض پوزش بسیار خدمت امیر، پویا و محمد بابت تاخیری که به وجود اومد.</p><p></p><p></p><p>قربانت. بهترم <img src="/images/smilies/yahoo/10.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":پی" title="10 :پی" data-shortname=":پی" /> </p><p></p><p>آره، حدس زدم مال فوتی باشه <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /></p><p></p><p></p><p>نخیرم وصال مدفن عشق نیست <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> باشه.</p><p></p><p></p><p>چیزایی هست که شاید اکثریت بچهها بدونن خیلی هم ندونن ولی خب نمیخوام اینجا بگم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> کلا سعی کردم توی صندلی داغم اون لایههای ابتدایی شخصیتم که همه دیدن رو کنار بذارم و از وجهههای دیگهی خودم هم بگم. شاید قبلا چیزهایی بیشتری وجود داشت که کسی نمیدونست اما الان جز چیزایی که واقعا نمیتونم اینجا بگم، چیزی به ذهنم نمیرسه <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> ولی چیزهای مختلفی باعث میشه چیزیو نگیم یا پنهان کنیم. مثلا اینکه فکر کنم یه موضوعی برای طرف مهم نیست اصلا و خب دلیلی نبینم که بگمش اصلا. یا خب همون ترس از قضاوت شدن، ترس از اینکه اگه چیزی بگم نتونم کامل و اونجوری که حقیقت داره بگمش و باعث شه طرف قضاوت نادرستی داشته باشه درموردم. اینا دلایل عمدهای هستن که ممکنه یه موضوعی رو بازگو نکنم درمورد خودم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /></p><p></p><p></p><p>اولی و سومی برام جذابترن. سومی بهدردبخورتره ولی اولی لذتبخشتره. البته دومی نمیدونم منظورت چیه، اگه دیالوگ برقرار کردنم با اشیا و ... باعث میشه بتونم روشون تاثیر بذارم و به کنترل خودم درشون بیارم، قطعا دومی. در این صورت جذابترینه به نظرم. بعد از اون سومی، چون پتانسیل بالایی داره و میتونه خیلی قدرتمندت کنه <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> اولی هم لذتبخشه بیشتر از هرچیزی، البته بدردبخور هم هست ولی نه توی دنیای امروزی. حداقل اونقدر به دردبخور نیست که توی دنیای ۵۰۰ سال پیش میتونست باشه مثلا. اما دومی، همین که بتونی اجسام اطرافت رو کنترل کنی و به وفق مراد خودت دربیاریشون، هم لذتبخشه هم بدردبخوره <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> مثلا خوندن ذهن افراد شاید به اون اندازه «لذتبخش» نباشه، حتی میتونه یه نفرین هم محسوب بشه. </p><p></p><p></p><p>واقعا اگه آدم توی یه جای دور افتاده تنها باشه خیلی تنهایی بدیه. آدم جز خاطرات خودش هیچ ارتباطی با انسانها نداره. گمونم بعد یه مدت دیوونه بشم و با حیوونا و درختا حرف بزنم <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> کلا احتمال توهم زدن تو این شرایط زیاده <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> از نظر روانی واقعا سخته. منتهی سرگرمی کمک میکنه به نظرم. مثلا شاید یه سازهای بسازم، خونهی چوبی یا چنین چیزی. جز ساختن چیزی به ذهنم نمیرسه. اگه بتونم با حیوونای اونجا هم دوست میشم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> </p><p>اگه کس دیگهای هم باهام باشه خب قطعا راحتتر میشه قضیه باز. به جای یک عدد دیوونه، دوتا نصفه دیوونه خواهیم داشت <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> منتهی تولیدمثل کردن تو این شرایط واقعا حماقته اگه منظورت اونه <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> </p><p></p><p></p><p>بابا انقدر سوال «ترین» ازم نپرسین <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> نمیدونم واقعا. کارهای زیادی بوده که قبلا کردم و اگه الان بود نمیکردم. با آدمهایی دوست/پارتنر/همخواب (<img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" />) شدم که خب الان میگم «وات د فاک آرش <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" />» ولی خب توی سریهای قبل هم گفتم، سعی میکنم خود گذشتهام رو درک کنم و وقتی درک کنی دیگه چیزی عجیب نیست اونقدر. حرکات یهویی و بدون فکر زیاد داشتم، مثلا تو یه تظاهراتی نشستم وسط جمعیت گریه کردم <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> منتهی اینجوری نیست که بگم وااای چرا اینکار رو کردم. نمیدونم واقعا چی «عجیب» محسوب میشه. همهچی میتونه عجیب باشه و درعین حال هیچی عجیب نیست <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> </p><p></p><p></p><p>اگه بخوام آرش رو با نرم جمعیت از لحاظ شخصیت ظاهری مقایسه کنم، شاید ۲۷ اینا. اگه بخوام رشد شخصی خودم رو با توجه به زمان در نظر بگیرم، کمتر میشه چون به نظر خودم سالهای تلف شده زیاد داشتم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> </p><p>اگه بخوام توی یه سنی بمونم فکر میکنم بین ۳۰-۴۰ باشه. یه تعادل خوبی بین از نظر بدنی سالم و جوون بودن و در عین حال از نظر ذهنی پخته و کارا بودن و البته انرژی داشتن. </p><p></p><p></p><p>ممنون امیر از سوالات خوبت. بازم ببخشید که انقدر طول کشید و اگه جوابهام زیاد قانعکننده نبود <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Arsonist, post: 4733, member: 3"] خب من برگشتم :)) با عرض پوزش بسیار خدمت امیر، پویا و محمد بابت تاخیری که به وجود اومد. قربانت. بهترم :پی آره، حدس زدم مال فوتی باشه :دی نخیرم وصال مدفن عشق نیست :دی باشه. چیزایی هست که شاید اکثریت بچهها بدونن خیلی هم ندونن ولی خب نمیخوام اینجا بگم :دی کلا سعی کردم توی صندلی داغم اون لایههای ابتدایی شخصیتم که همه دیدن رو کنار بذارم و از وجهههای دیگهی خودم هم بگم. شاید قبلا چیزهایی بیشتری وجود داشت که کسی نمیدونست اما الان جز چیزایی که واقعا نمیتونم اینجا بگم، چیزی به ذهنم نمیرسه :دی ولی چیزهای مختلفی باعث میشه چیزیو نگیم یا پنهان کنیم. مثلا اینکه فکر کنم یه موضوعی برای طرف مهم نیست اصلا و خب دلیلی نبینم که بگمش اصلا. یا خب همون ترس از قضاوت شدن، ترس از اینکه اگه چیزی بگم نتونم کامل و اونجوری که حقیقت داره بگمش و باعث شه طرف قضاوت نادرستی داشته باشه درموردم. اینا دلایل عمدهای هستن که ممکنه یه موضوعی رو بازگو نکنم درمورد خودم :دی اولی و سومی برام جذابترن. سومی بهدردبخورتره ولی اولی لذتبخشتره. البته دومی نمیدونم منظورت چیه، اگه دیالوگ برقرار کردنم با اشیا و ... باعث میشه بتونم روشون تاثیر بذارم و به کنترل خودم درشون بیارم، قطعا دومی. در این صورت جذابترینه به نظرم. بعد از اون سومی، چون پتانسیل بالایی داره و میتونه خیلی قدرتمندت کنه :دی اولی هم لذتبخشه بیشتر از هرچیزی، البته بدردبخور هم هست ولی نه توی دنیای امروزی. حداقل اونقدر به دردبخور نیست که توی دنیای ۵۰۰ سال پیش میتونست باشه مثلا. اما دومی، همین که بتونی اجسام اطرافت رو کنترل کنی و به وفق مراد خودت دربیاریشون، هم لذتبخشه هم بدردبخوره :دی مثلا خوندن ذهن افراد شاید به اون اندازه «لذتبخش» نباشه، حتی میتونه یه نفرین هم محسوب بشه. واقعا اگه آدم توی یه جای دور افتاده تنها باشه خیلی تنهایی بدیه. آدم جز خاطرات خودش هیچ ارتباطی با انسانها نداره. گمونم بعد یه مدت دیوونه بشم و با حیوونا و درختا حرف بزنم :)) کلا احتمال توهم زدن تو این شرایط زیاده :دی از نظر روانی واقعا سخته. منتهی سرگرمی کمک میکنه به نظرم. مثلا شاید یه سازهای بسازم، خونهی چوبی یا چنین چیزی. جز ساختن چیزی به ذهنم نمیرسه. اگه بتونم با حیوونای اونجا هم دوست میشم :دی اگه کس دیگهای هم باهام باشه خب قطعا راحتتر میشه قضیه باز. به جای یک عدد دیوونه، دوتا نصفه دیوونه خواهیم داشت :)) منتهی تولیدمثل کردن تو این شرایط واقعا حماقته اگه منظورت اونه :)) بابا انقدر سوال «ترین» ازم نپرسین :)) نمیدونم واقعا. کارهای زیادی بوده که قبلا کردم و اگه الان بود نمیکردم. با آدمهایی دوست/پارتنر/همخواب (:دی) شدم که خب الان میگم «وات د فاک آرش :))» ولی خب توی سریهای قبل هم گفتم، سعی میکنم خود گذشتهام رو درک کنم و وقتی درک کنی دیگه چیزی عجیب نیست اونقدر. حرکات یهویی و بدون فکر زیاد داشتم، مثلا تو یه تظاهراتی نشستم وسط جمعیت گریه کردم :)) منتهی اینجوری نیست که بگم وااای چرا اینکار رو کردم. نمیدونم واقعا چی «عجیب» محسوب میشه. همهچی میتونه عجیب باشه و درعین حال هیچی عجیب نیست :)) اگه بخوام آرش رو با نرم جمعیت از لحاظ شخصیت ظاهری مقایسه کنم، شاید ۲۷ اینا. اگه بخوام رشد شخصی خودم رو با توجه به زمان در نظر بگیرم، کمتر میشه چون به نظر خودم سالهای تلف شده زیاد داشتم :دی اگه بخوام توی یه سنی بمونم فکر میکنم بین ۳۰-۴۰ باشه. یه تعادل خوبی بین از نظر بدنی سالم و جوون بودن و در عین حال از نظر ذهنی پخته و کارا بودن و البته انرژی داشتن. ممنون امیر از سوالات خوبت. بازم ببخشید که انقدر طول کشید و اگه جوابهام زیاد قانعکننده نبود :)) [/QUOTE]
درج نقلقولها...
نام
تایید
مافیا را برعکس بنویسید.
ارسال
وبسایت مافیاییا
نامافیا
کافه
صندلی داغ: آرش (Arash)
ورود
نام کاربری یا آدرس ایمیل شما
رمز عبور
رمز عبور خود را فراموش کردهاید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
حساب کاربری ندارید؟
اکنون ثبتنام کنید
اتصال به گوگل
تازهها
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
ورود
نام کاربری یا آدرس ایمیل شما
رمز عبور
رمز عبور خود را فراموش کردهاید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
حساب کاربری ندارید؟
اکنون ثبتنام کنید
اتصال به گوگل
تازهها
بالا
پایین