مافیاییا
مافیاییا
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
صفحه اصلی
انجمن
جدیدترینها
نوشتههای جدید
نوشتههای نمایه جدید
آخرین فعالیت
کاربران
بازدیدکنندگان فعلی
نوشتههای نمایه جدید
جستجو در نوشتههای نمایه
منو
ورود
ثبتنام
نصب برنامه
نصب
برای دیدن محتوای انجمن باید
ورود
کنید. اگر حساب کاربری ندارید اکنون
ثبتنام
کنید.
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
وبسایت مافیاییا
نامافیا
کافه
صندلی داغ: آرش (Arash)
پاسخ به موضوع
نوشته
<blockquote data-quote="Arsonist" data-source="post: 4710" data-attributes="member: 3"><p><strong>سری اول سوالات امیر</strong></p><p></p><p>سلام سلام <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> استدیو! چه باحال <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /></p><p></p><p></p><p>الان وصال مدفن عشقه رو برام توضیح دادی لعنتی؟ <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> به این شکل که پویا میگه (<img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" />) فکر نمیکنم. یعنی انقدر بیمعنی نیست قضیه که به فلان چیز دست پیدا کنی و دیگه دوستش نداشته باشی. اگه همچین باشه مشکلی داری حتما <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> منتهی وقتی که یه چیزی رو نداری و دوست داری که داشته باشیش، ممکنه دربارهاش رویاپردازی کنی و ایدهآلیزهاش کنی توی ذهن خودت و بعد که بهش برسی، با دیدن اینکه خب طبیعتا اون چیز با ایدهآلهایی که تو توی ذهنت تصور کردی همخونی نداره، سرخورده و ناامید بشی. اما اینکه وصال مدفن عشق باشه رو قبول ندارم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> و اگه بخوام سرش فلسفی بحث کنم باید بپرسم که «وصال» چیه اصلا؟ <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> ایا هرگز به اون معنای کاملش رخ میده مگه؟ <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> به نظرم اگه بخوایم عمیق بشیم توش وصال حقیقی هرگز در دنیای ما رخ نمیده، بنابراین نمیتونیم بگیم که اگه رخ بده تکلیف عشقه چی میشه <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> با این حال عقیدهی من اینه که حتی اگه وصال حقیقی هم رخ بده، مدفن عشق نیست و مرحلهی نهایی عشقه. تا ابد در اوج میمونه و پایین نمیآد دیگه، چون تعریف «وصال» حقیقی همینه. وگرنه میشه شلکن سفتکن، نمیشه وصال <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> حالا همین قضیه به مثالهایی هم که زدی قابل تعمیمه.</p><p></p><p></p><p>درک منطقی درست و کاملی ازم داره. کسی بوده که تونستم جنبهها و وجهههای مختلف خودم رو بهش نشون بدم و باهاشون ارتباط برقرار کرده. از این لحاظ واقعا کسی در حد اون نبوده که همهی جنبههای مختلف من رو ببینه و درک کنه و باهاش «ارتباط» هم برقرار کنه، نه که فقط ببینه <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> جاهایی که بهش نیاز داشتم بدون اینکه بهش بگم بهم کمک کرده. رک و راست و صادق بوده باهام و همین باعث شده که بتونم با کمکش بخش زیادی از اعتماد به نفسم رو پس بگیرم و به تصویر اجتماعیم اعتماد کنم. کسیه که از روی «درک» حمایت میکنه و این دقیقا چیزیه که من نیاز دارم. </p><p></p><p></p><p>فکر میکنم در سطح خوداگاه بیشتر ترس از تنهایی و ترس از پوچی باشه. ترس از اینکه درک نشم (تنهایی) و ترس از اینکه بیمعنا باشم (پوچی). به خاطر همین دوتاست که شخصیتی مثل من دنبال هنر میره برای ابراز خودش که هم بتونه خود واقعیش رو در معرض درک قرار بده هم اینکه از معنا تهی نمونه. اما در یک سطح ناخوداگاهتر، به نظرم ترس از مرگ و فنا و ترس از رهایی برام بولدتر میشه. ترس از اینکه هیچچیز مانند سابق نمونه، و جهان به اون شکلی که من میشناسمش به پایان برسه برام. ترس اصلی از مرگ و فنا همینه به نظرم. در مرحلهی آخر که دیگه بیشتر وارد ناخوداگاهم میشه، ترس از رهایی، ترس از اینکه در چارچوب دنیا جا نگیرم و «اونجوری که دنیا کار میکنه» عمل نکنم. </p><p>برای مقابله باهاشون بیشتر بر اساس شناخت جلو میرم. موقعی اون چیز تبدیل به «ترس» میشه که خام و سرکوبشده باقی بمونه. اگه شناخته و درک بشه و فرصت رشد درست بهش داده بشه، به نظرم میشه ابزاری برای خودت تا ترس (مثل همون قضیه ابراز خود در هنر که گفتم)</p><p></p><p></p><p>در مجموع سعی میکنم خود گذشتهام رو درک کنم. اگه حسرت به معنای سرزنش خودِ گذشته باشه، واقعا تمام تلاشم اینه که انجامش ندم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> اما چیزهایی که بهش فکر میکنم، و مثل پیش خودم میگم کاش اینجوری بود؛ چیزهاییه بیشتر در دوران نوجوانیم. دوست داشتم فعالتر و رهاتر باشم و بیشتر دنبال مسیری که ذهن رویاپردازم توش سیر میکرد برم. دوست داشتم بیشتر از تایمم در اون جهتی که الان میخوام پیاش برم استفاده میکردم.</p><p>یه چیز دیگه هم که واقعا حسرت میخورم البته نمیدونم حسرت کلمهی درستیه براش یا نه، مهارت طراحی و کلا تصویرسازیه. خیلی خیلی دوست دارم که بتونم اما فکر نمیکنم بتونم، حداقل میدونم که خیلی سخته برام چون ذهنم بیشتر شاعره تا نقاش <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> </p><p></p><p></p><p>بقیه که این حرف رو میزنن رو نمیدونم اما «خود» من تمام چیزیست که در ذهنم میگذرد. حالا چه افکار و احساساتم به طور مستقیم، چه رفتارهایی که از اون افکار و احساساتم نشات میگیرن و بروز پیدا میکنن. علایقم، رویاهام، ارزشهام و دغدغههام، اینا همه خود منن. <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> حالا اون چیزای خارجی مثل پول و ظاهر و شرایط هم تا یه حدی ممکنه به این «خود» بستگی داشته باشه و تا حدی هم نه. مثلا تیپ و طرز لباس پوشیدن، به خود آدم برمیگرده. اینکه یه نفر چقدر دنبال موفقیت مالی بوده، به خودش برمیگرده. مشخصا اینکه یکی قدش بلنده یا باباش پولدار بوده به خودش برنمیگرده <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> مرزکشیاش سخته در کل اما مفهوم «خود» حداقل برای من مشخص شدهست <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /></p><p></p><p></p><p>حتمننن بازم بیا خوشحال میشم <img src="/images/smilies/yahoo/4.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":دی" title="4 :دی" data-shortname=":دی" /> امیدوارم جوابهام راضیت کرده باشه <img src="/images/smilies/yahoo/21.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":))" title="21 :))" data-shortname=":))" /> ببخشید دیر جواب دادم <img src="/images/smilies/yahoo/53.gif" class="smilie" loading="lazy" alt=":گل:" title="53 :گل:" data-shortname=":گل:" /></p></blockquote><p></p>
[QUOTE="Arsonist, post: 4710, member: 3"] [B]سری اول سوالات امیر[/B] سلام سلام :دی استدیو! چه باحال :)) الان وصال مدفن عشقه رو برام توضیح دادی لعنتی؟ :)) به این شکل که پویا میگه (:))) فکر نمیکنم. یعنی انقدر بیمعنی نیست قضیه که به فلان چیز دست پیدا کنی و دیگه دوستش نداشته باشی. اگه همچین باشه مشکلی داری حتما :)) منتهی وقتی که یه چیزی رو نداری و دوست داری که داشته باشیش، ممکنه دربارهاش رویاپردازی کنی و ایدهآلیزهاش کنی توی ذهن خودت و بعد که بهش برسی، با دیدن اینکه خب طبیعتا اون چیز با ایدهآلهایی که تو توی ذهنت تصور کردی همخونی نداره، سرخورده و ناامید بشی. اما اینکه وصال مدفن عشق باشه رو قبول ندارم :دی و اگه بخوام سرش فلسفی بحث کنم باید بپرسم که «وصال» چیه اصلا؟ :دی ایا هرگز به اون معنای کاملش رخ میده مگه؟ :دی به نظرم اگه بخوایم عمیق بشیم توش وصال حقیقی هرگز در دنیای ما رخ نمیده، بنابراین نمیتونیم بگیم که اگه رخ بده تکلیف عشقه چی میشه :دی با این حال عقیدهی من اینه که حتی اگه وصال حقیقی هم رخ بده، مدفن عشق نیست و مرحلهی نهایی عشقه. تا ابد در اوج میمونه و پایین نمیآد دیگه، چون تعریف «وصال» حقیقی همینه. وگرنه میشه شلکن سفتکن، نمیشه وصال :دی حالا همین قضیه به مثالهایی هم که زدی قابل تعمیمه. درک منطقی درست و کاملی ازم داره. کسی بوده که تونستم جنبهها و وجهههای مختلف خودم رو بهش نشون بدم و باهاشون ارتباط برقرار کرده. از این لحاظ واقعا کسی در حد اون نبوده که همهی جنبههای مختلف من رو ببینه و درک کنه و باهاش «ارتباط» هم برقرار کنه، نه که فقط ببینه :دی جاهایی که بهش نیاز داشتم بدون اینکه بهش بگم بهم کمک کرده. رک و راست و صادق بوده باهام و همین باعث شده که بتونم با کمکش بخش زیادی از اعتماد به نفسم رو پس بگیرم و به تصویر اجتماعیم اعتماد کنم. کسیه که از روی «درک» حمایت میکنه و این دقیقا چیزیه که من نیاز دارم. فکر میکنم در سطح خوداگاه بیشتر ترس از تنهایی و ترس از پوچی باشه. ترس از اینکه درک نشم (تنهایی) و ترس از اینکه بیمعنا باشم (پوچی). به خاطر همین دوتاست که شخصیتی مثل من دنبال هنر میره برای ابراز خودش که هم بتونه خود واقعیش رو در معرض درک قرار بده هم اینکه از معنا تهی نمونه. اما در یک سطح ناخوداگاهتر، به نظرم ترس از مرگ و فنا و ترس از رهایی برام بولدتر میشه. ترس از اینکه هیچچیز مانند سابق نمونه، و جهان به اون شکلی که من میشناسمش به پایان برسه برام. ترس اصلی از مرگ و فنا همینه به نظرم. در مرحلهی آخر که دیگه بیشتر وارد ناخوداگاهم میشه، ترس از رهایی، ترس از اینکه در چارچوب دنیا جا نگیرم و «اونجوری که دنیا کار میکنه» عمل نکنم. برای مقابله باهاشون بیشتر بر اساس شناخت جلو میرم. موقعی اون چیز تبدیل به «ترس» میشه که خام و سرکوبشده باقی بمونه. اگه شناخته و درک بشه و فرصت رشد درست بهش داده بشه، به نظرم میشه ابزاری برای خودت تا ترس (مثل همون قضیه ابراز خود در هنر که گفتم) در مجموع سعی میکنم خود گذشتهام رو درک کنم. اگه حسرت به معنای سرزنش خودِ گذشته باشه، واقعا تمام تلاشم اینه که انجامش ندم :دی اما چیزهایی که بهش فکر میکنم، و مثل پیش خودم میگم کاش اینجوری بود؛ چیزهاییه بیشتر در دوران نوجوانیم. دوست داشتم فعالتر و رهاتر باشم و بیشتر دنبال مسیری که ذهن رویاپردازم توش سیر میکرد برم. دوست داشتم بیشتر از تایمم در اون جهتی که الان میخوام پیاش برم استفاده میکردم. یه چیز دیگه هم که واقعا حسرت میخورم البته نمیدونم حسرت کلمهی درستیه براش یا نه، مهارت طراحی و کلا تصویرسازیه. خیلی خیلی دوست دارم که بتونم اما فکر نمیکنم بتونم، حداقل میدونم که خیلی سخته برام چون ذهنم بیشتر شاعره تا نقاش :دی بقیه که این حرف رو میزنن رو نمیدونم اما «خود» من تمام چیزیست که در ذهنم میگذرد. حالا چه افکار و احساساتم به طور مستقیم، چه رفتارهایی که از اون افکار و احساساتم نشات میگیرن و بروز پیدا میکنن. علایقم، رویاهام، ارزشهام و دغدغههام، اینا همه خود منن. :دی حالا اون چیزای خارجی مثل پول و ظاهر و شرایط هم تا یه حدی ممکنه به این «خود» بستگی داشته باشه و تا حدی هم نه. مثلا تیپ و طرز لباس پوشیدن، به خود آدم برمیگرده. اینکه یه نفر چقدر دنبال موفقیت مالی بوده، به خودش برمیگرده. مشخصا اینکه یکی قدش بلنده یا باباش پولدار بوده به خودش برنمیگرده :دی مرزکشیاش سخته در کل اما مفهوم «خود» حداقل برای من مشخص شدهست :دی حتمننن بازم بیا خوشحال میشم :دی امیدوارم جوابهام راضیت کرده باشه :)) ببخشید دیر جواب دادم :گل: [/QUOTE]
درج نقلقولها...
نام
تایید
مافیا را برعکس بنویسید.
ارسال
وبسایت مافیاییا
نامافیا
کافه
صندلی داغ: آرش (Arash)
ورود
نام کاربری یا آدرس ایمیل شما
رمز عبور
رمز عبور خود را فراموش کردهاید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
حساب کاربری ندارید؟
اکنون ثبتنام کنید
اتصال به گوگل
تازهها
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
ورود
نام کاربری یا آدرس ایمیل شما
رمز عبور
رمز عبور خود را فراموش کردهاید؟
مرا به خاطر بسپار
ورود
حساب کاربری ندارید؟
اکنون ثبتنام کنید
اتصال به گوگل
تازهها
بالا
پایین