برای دیدن محتوای انجمن باید ورود کنید. اگر حساب کاربری ندارید اکنون ثبت‌نام کنید.

بازی دور پنجم مافیا | مرگ پشت در است!

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کاربلد مافیا
نوشته‌ها
696
پسندها
130
امتیازها
115
مدال‌ها
17
ممل

مرسی که شک منو تبدیل به یقین کردی.

مهسا تو و رضا به نظرم لج کردین با هم.

نه اصلا من منطقم این بود که رضا مافیاس من لجباز نیستم واقعا. چرا میخوای بهم این حسو القا کنی که کلا اشکالی نداره رضا مرد که مرد
 
مافیایی
نوشته‌ها
352
پسندها
4
امتیازها
85
مدال‌ها
13
خب من راحت می تونستم به تو رای بدم و دو تاتون رو اعدام کنم و برنده بشم ممل.
 
کارکشته مافیا
نوشته‌ها
838
پسندها
265
امتیازها
300
مدال‌ها
45
رضا اطلاعاتش از بازی درست بوده. فقط الان دیدم میگفت فکر نمی کرده فاز زودتر بسته بشه وگرنه زودتر می گفت به نظرم.

رضا بعد دیدن پیشنهاد ممل گر مطمئن شده بود که مافیاست و به همین خاطر رای آخر رو داده رفته.
اون حرکت رو هم زد که واکنش بقیه رو بگیره به نظرم.

کجای پیشنهاد من نشون می ده مافیام؟
اتفاقا پیشنهاد من باید ثابت کنه نیستم! تو اون وهله از بازی به راحتی می تونستم به خود رضا رای بدم. شما ام که بین مهسا خانم و رضا بودین ترغیب کنم که به مهسا خانم رای بدین. این کار رو نکردم و فکری که از نظرم درست بود رو انجام دادم
 
کاربلد مافیا
نوشته‌ها
696
پسندها
130
امتیازها
115
مدال‌ها
17
چون اگه مافیا بودی نباید واستون فرق می کرد بین من یا محمد. وقتی رایتون رو تغییر می دین یعنی واستون فرق می کنه. یعنی مافیا نیستین.
سوالم پرسیدم چرا بهم رای دادین، جواب ندادین.
حدسم زدم سر حرف رضا بود که واقعا تو روحش هر بار این گندو می زنه تو بی گناهی عجله می کنه

اینو من از محمد پرسیدم. تو چرا جواب دادی آخه:دی استرس ندین بهم:))
 
مافیایی
نوشته‌ها
352
پسندها
4
امتیازها
85
مدال‌ها
13
مهسا

رضا به نظرم نباید اعدام می شد. اشتباه من بود به نظرم. خودم رو هم بابتش نمی بخشم.
 
کارکشته مافیا
نوشته‌ها
838
پسندها
265
امتیازها
300
مدال‌ها
45
خب من راحت می تونستم به تو رای بدم و دو تاتون رو اعدام کنم و برنده بشم ممل.

توضیح دادم که اینجوری نمی شد و پویا نشون می داد که همچین کاری کردی، در این حالت من رایم رو ور می داشتم و فقط من اعدام می شدم که با این کار مافیا بودن شما که ثابت شده پس رضا و مهسا خانم بهتون رای می دادن و قطعا اعدام بودین
 
کاربلد مافیا
نوشته‌ها
696
پسندها
130
امتیازها
115
مدال‌ها
17
رضا اطلاعاتش از بازی درست بوده. فقط الان دیدم میگفت فکر نمی کرده فاز زودتر بسته بشه وگرنه زودتر می گفت به نظرم.

رضا بعد دیدن پیشنهاد ممل گر مطمئن شده بود که مافیاست و به همین خاطر رای آخر رو داده رفته.
اون حرکت رو هم زد که واکنش بقیه رو بگیره به نظرم.

رضا رو ول کن. چطوری میگی من بیگناهم؟ اینو بگو
 
کارکشته مافیا
نوشته‌ها
838
پسندها
265
امتیازها
300
مدال‌ها
45
مهسا
هر شکی بهم دارین رو لطفا بگین که جواب بدم وقت زیادی نداریم.
 
مافیایی
نوشته‌ها
352
پسندها
4
امتیازها
85
مدال‌ها
13
بچه ها من واقعا فرصت ندارم.

مهسا به نظرم تصمیمت رو بگیر. من دیدم داری خودت رو به در و دیوار می‌زنی رایم رو عوض کردم. وگرنه همون رو تو نگه می داشتم. چه کاری بود؟ تو فاز بعد هم تو سر دم دار اعدام رضا اعدام میشدی. درسته؟
تو رو هم اعدام می کردم باهاش اونوقت.

من رایم مملگره. تصمیم با خودته مهسا.

رضا بی گناه بود فهمید مملگر مافیاست.

- - - Updated - - -

خب استادم هم بازخواستم کرد به جای کار دستم تو گوشیه.

لعنت به این مافیا :)).

مهسا به نظرم اگه گناهکار بودی اینقدر به در و دیوار نمیزدی برای کشف حقیقیت این اواخر.
 
کارکشته مافیا
نوشته‌ها
838
پسندها
265
امتیازها
300
مدال‌ها
45
بچه ها من واقعا فرصت ندارم.

مهسا به نظرم تصمیمت رو بگیر. من دیدم داری خودت رو به در و دیوار می‌زنی رایم رو عوض کردم. وگرنه همون رو تو نگه می داشتم. چه کاری بود؟ تو فاز بعد هم تو سر دم دار اعدام رضا اعدام میشدی. درسته؟
تو رو هم اعدام می کردم باهاش اونوقت.

من رایم مملگره. تصمیم با خودته مهسا.

رضا بی گناه بود فهمید مملگر مافیاست.

- - - Updated - - -

خب استادم هم بازخواستم کرد به جای کار دستم تو گوشیه.

لعنت به این مافیا :)).

مهسا به نظرم اگه گناهکار بودی اینقدر به در و دیوار نمیزدی برای کشف حقیقیت این اواخر.

فهمیدن مافیا نبودن مهسا با توجه به استدلالی که من کردم راحته واقعا.
و همچنان می گم تو روح رضا که این بهونه رو الان به تو داده.
مهسا خانم
تصمیم با شماست از نظر من مشخصه.
باز اگه سوالی هست بپرسین
 
مافیایی
نوشته‌ها
352
پسندها
4
امتیازها
85
مدال‌ها
13
پویا جان ببخشید من گوشیم قرمز نمی تونم بنویسم.

رایم همون مملگره.
 
کاربلد مافیا
نوشته‌ها
696
پسندها
130
امتیازها
115
مدال‌ها
17

God

Administrator
گاد
نوشته‌ها
1,307
پسندها
899
امتیازها
0
از دست این سایت. ساکت.
 

God

Administrator
گاد
نوشته‌ها
1,307
پسندها
899
امتیازها
0
محمد امین اعدام میشه. متاسفانه گناهکار بود.
بیگناها بردن.
ولی، بعد از اون استدلال محمد که اگه مافیا بودم 2-2 میشد و می بردم، کاری نمیشد کرد دیگه. اونم برمی گردوند دیگه مجبور بودیم جایزه مهدیُ عوض کنیم.:)) بنابراین از اختیار گاد استفاده کرده و محمدامین را هم برنده اعلام می کنم. به جاش به یه سری بیگناها مدال نمیدم.:دی
فاز اعدام رضا هم از نظر قانونی درست بود ولی از نظر وجدانی نامردی شد در حقش. هرچند تقصیر خودش بود.

بقیه صحبت ها در تاپیک بررسی. داستانم به مرور تکمیل میشه.
 

God

Administrator
گاد
نوشته‌ها
1,307
پسندها
899
امتیازها
0
داستان بازی: بخش پایانی

کاراگاه که از این همه مرگ و میر خسته شده بود، موضوع را به مقامات بالا اطلاع داد و همون لحظه طی حکمی مامور برقراری نظم و عدالت در اون محل شد. او بعد از صبحانه به لابی هتل رفت و از مدیر خواست زیرزمین را به او نشان دهد.

سعید: جناب کاراگاه اگر اجازه بدید این برنامه رو بذاریم قبل ظهر. شما تشریف ببرید استراحت کنید، یه فیلمی ببینید؛ بنده هم حساب کتابام که تموم شد باهاتون تماس می‌گیرم.
کاراگاه: حساب کتاب چی داری وسط برف و بوران؟ مشتری داری مگه جز من و اون پیرزن پیرمرده؟!
سعید: بله. صورت‌های مالی هست که باید تا فردا تحویل بدم.
کاراگاه: بیار تا کمکت کنم.
سعید: اختیار دارید. وقت شما رو نمی‌خوام بگیرم.
کاراگاه: نمی‌تونی بگیری. ولی وقتی خودم در اختیارت میذارم میگی چشم. روشنه؟
سعید: چه یک مرتبه خشن شدید.
کاراگاه: گویا آدم اینجوری حرف نزنه فایده نداره. کارش راه نمیفته. با شماها باید ...

در همین لحظه صدای جیغ و دادی از در ورودی هتل به گوش رسید و مهدی با یک زن ناشناس وارد هتل شد.

کاراگاه: به به. سرگردم که تشریف آوردن. الان دیگه سرهنگم. و تو ماموریت چند روزه م. می‌تونی احترام بذاری.
مهدی: بیا.
کاراگاه: فحش دادی؟ توهین به مامور قانون در حین انجام وظیفه؟ میدم پوست از سرت بکنن.
مهدی: میگم بیا اینجا داره منُ می‌کشه. بعدا هر پوستی خواستی بکن.

کاراگاه دقت می‌کند و می‌بیند زنی که چهره‌ش پوشیده ست، چاقویی را با دست چپ به سمت قلب مهدی گرفته.
زن: این به من خیانت کرده. میخوام بکشمش. (دست راستش را یک تفنگ عجیب همراهش است، بالا می‌آورد و تهدید می‌کند همه را می‌کشد.)
کاراگاه: خب چرا آوردیش اینجا؟ همون بیرون می‌زدیش.
مهدی: دستت درد نکنه. بذار 12 ساعت از نون و نمک خوردنت بگذره.
کاراگاه: میخوام ببینم منظقش چیه. لابد پیامی چیزی میخواد منتقل کنه.:دی
زن: میخوام همه ببینن و بدونن که این عوضی...

در همین لحظه همسر مهدی، به شکلی کماندووار وارد هتل شده و با ضربه‌ای فنی:دی آن زن ناشناس را نقش برزمین می‌کند. زن که نقشه‌اش خراب شده بلافاصله فرار می‌کند.

مهدی: بیا کاراگاه. باید تعقیبش کنیم.
کاراگاه: نه.
مهدی: نه چی؟
کاراگاه: هیچی.:دی
مهدی: چرا اینجوری شدی تو امروز؟ بیا بابا. اینم احترام.
کاراگاه: حالا درست شد. من به سعید خان مشکوکم که یک نفرُ در زیرزمین اینجا زندانی کرده. کلیدُ ازش بگیر باهم بریم. بدو. کار دارم.
مهدی: فک می‌کنی تو زیرزمینه؟
کاراگاه: فکر نمی‌کنم. الان میریم می‌بینم کسی هست یا نه.
مهدی: نه خب باید اتهام بزنی. بدونه چرا باید یه مکان خصوصیُ نشونت بده.
کاراگاه: که باید بدونه، ها؟:دی

(کاراگاه که به رفتار مهدی مشکوک شده، اسلحه‌اش را در می‌آورد اما بلافاصله یک تیر به مغز مهدی شلیک شده و او روی زمین می‌افتد.)

کاراگاه: چی کار کردی؟
مهسا: بهم خیانت کرده بود. باید می‌زدمش. نجاتش دادم که خودم بکشمش.
کاراگاه: خیانت چی؟ کشک چی؟
مهسا: با همین زنه. ریخته بودن رو هم. می‌دیدم چند ماهه رفتارش تغییر کرده. امروز تعقیبش کردم. متوجه شدم چرا.
کاراگاه: شما از فردا بیا استخدام شو. خیلی دقیق زدیش.:))
مهسا: ببینید چی تو جیبشه کاراگاه! کادو هم خریده بوده براش. بعد اون زنیکه می‌خواست بکشش. خاک تو سرت.
کاراگاه: بابا خیلی آتیشت تنده تو. اون زن نبود اصلا. بعد فرار کردنش از نحوه دویدنش فهمیدم.
مهسا (که کادو را باز کرده و می‌فهمد مال خودش است): واااای. حالا چی کار کنم؟ چجوری به زندگی ادامه بدم...
کاراگاه: حالا عذاب وجدان نداشته باش. فاسد بود. همینجا صبر کن میگم بیان ببرنت کلانتری. سعید جان بیا بریم بینم تو زیرزمین چی داری.
مهسا: یعنی ناراحت نباشم؟ کار خوبی کردم؟
کاراگاه: بهترین کارُ کردی. ولش کن دیگه تموم شد. مرد. کادوتم که گرفتی. بریم جناب مدیر.
سعید: شما بفرمایید از جلو جناب سرهنگ.
کاراگاه: حرف بیخود نزن. برو درُ باز کن. بعد بیرون وایسا.

سعید درب را باز می‌کند. کاراگاه وارد می‌شود، اما هیچکس در زیرزمین نیست. اثراتی از خون می‌بیند. رد را دنبال می‌کند که صدای شلیک گلوله‌ای را می‌شنود.

آریا: 4 ثانیه دیرتر رسیده بودم مرده بودی.
کاراگاه: چی شده؟ عه چرا زدیش؟!
آریا: دست برد تو کتش اسلحه درآره.
کاراگاه: 4 ثانیه طول می‌کشه اسلحه در بیاره و شلیک بکنه؟
آریا: آره اینا خلافکارای ضیغی هستن.:دی بذار ببینم اسلحه‌ش چی بود. عه. سیگار بوده.:)) پس چرا اونجوری دست برد تو کتش. به نظر من که حقش بود بمیره. موافقی یا منطقت مشکل داره؟
کاراگاه: چی گفتی؟ به تو ام رو دادما.
آریا: میگم موافقی یا منطقت با منطقم نمی‌خونه؟
کاراگاه: می‌خونه.:)) مرض داشت. معلوم بود اصلا. یه اسلحه بذار تو کتش که بعدا تو گزارشا به مشکل نخوریم. حمید چی شده پس؟
آریا: مسمومش کرده بودن. همون تهرانه ولی. مهم نیس حالا. بقیه پولُ گرفتی؟
کاراگاه: نه. صاحابشُ زدن.
آریا: همین سرگرده؟ یه مقداری نقد پیدا کردم تو کیفش همون بسه.
کاراگاه: چه مقداری؟
آریا: 100 میلیون.
کاراگاه: نقد؟ تو کیفش؟
آریا: آره کیفش پر اسکناس 100 دلاری بود.
کاراگاه: خوبه. خرج یه سال مون درومد. بریم پرونده رو ببندیم و بریم.
آریا: باز تو پرونده چند روزه گرفتی؟ خسته نمیشی؟ همین مهدیُ 7 بار فک کنم تو داستانات کشتی. بسه دیگه بابا برو دنبال زندگیت.
کاراگاه: من نکشتم. زنش کشت.:)) ضمن اینکه هر دور یه جوری می‌میره. خوبه.:دی
آریا: چه کاریه خب. سید اومده بود به خوابم دیشب. می‌گفتم اینقدر مُردم دیگه زندگی واقعیُ از مجازی تشخیص نمیدم. ولشون کن اینا رو برن پی کارشون.
کاراگاه: چی گفتی بهش؟:))
آریا: من که می‌دونی تو خواب همیشه اسلحه دستمه. زدم کشتمش.
کاراگاه: بعد مرگش چیزی نگفت؟
آریا: داشت یه چیزایی می‌گفت. من دیگه بیدار شدم. ها گفت بیاین رستورانم غذاش خوبه.
کاراگاه: آره خوب بود. این جنایتکارا رو بکشیم. بعد میریم اونجا.
آریا: مگه مسموم نشدی؟ چیش خوب بود؟
کاراگاه: خوشمزه بود بابا. خواب آور ریخته بودن توش یه عده عوضی.
آریا: پیتزاهاشم خوبه؟
کاراگاه: آره. مخصوصا...
صدای دعوا و شلیک تیر از بالا حرف کاراگاه را ناتمام می‌گذارد. کاراگاه و آریا بالا می‌روند و با صحنه عجیبی مواجه می‌شوند:

جنازه عرفان در حالی که یک تیر به مغزش و یک تیر به گلویش اصابت کرده در کنار درب پذیرش هتل و جسد چاوش در وسط لابی که به شکلی وحشیانه کشته شده و فردی که بر سر جنازه او نشسته.

کاراگاه: چه خبره اینجا؟ عه این همونیه که با مهدی اومد تو هتل و می‌خواست بکشش. دستگیرش کن.
آریا: دستگیر چیه بابا حوصله داری. بذار بکشمش قاتل بالفطره رو.
امین (در حالی که اسلحه‌ای عجیب به دست دارد): نذاشتن ازش بپرسم اون برنامه رو چطوری نوشته بود.
کاراگاه: کیا نذاشتن؟ چه برنامه ای؟
امین: یک برنامه بود که به مغز انسان نفوذ می‌کرد و می‌تونست در هر لحظه تمایلاتشُ بفهمه.
کاراگاه: چاوش همچین چیزی نوشته بوده؟ بهتر که مرد.:))
امین: من عرفانُ کشتم ولی یکیشون فرار کرد. دوست آرش بود فک کنم. خیلی بی‌رحمانه چاوشُ کشتن. دیگه نمی‌تونم تو این دنیا باقی بمونم.
کاراگاه: ای بابا خب اونم می زدی تموم بشه بره دیگه.
امین: دنیا به آدمایی مث اون نیاز داره تا من. (گلوله ای به مغز خودش شلیک می‌کند.)
آریا: این کی بود دیگه؟ به من چه البته. مرد دیگه. پس مهم نیس کی بوده.
کاراگاه: قاتل خوبی بود. زیادی تمیز کار می‌کرد. حیف. خواستم استخدامش کنم. بریم کلانتری.

سکوتی در کلانتری حکمفرماست که کاراگاه را مشکوک می‌کند.
کاراگاه: تو صبر کن اینجا. 5 دقیقه بعد اگه من نیومدم بیا دفتر سرهنگ جدید.
آریا: زیاده. از الان 200 ثانیه وقت داری. شد 196.

کاراگاه وارد دفتر می‌شود. اینجا چه خبره؟ این کیه مُرده؟

محمد: سلام کاراگاه جان. من داشتم از ممل اعتراف می‌گرفتم که مهسا خانم زد رضا رو کشت.
کاراگاه: چجوری؟:| مگه قاتلی تو لامصب؟
مهسا: زیاد حرف میزد و اطلاعات زیادی داشت. فک کردم با مهدی همدست بوده. خواستم عدالت کامل اجرا بشه. البته الان دیگه تا آخر عمر خودمُ نمی‌بخشم.
کاراگاه: مهم نیس. این همون دله‌دزده س؟
محمد: بله. من داشتم ردش می‌کردم بره چون مدرکی علیهش نبود. ولی زیاد داد و بیداد می‌کرد. البته این ممل هم خیلی عوضیه. سوسه اومد. دیگه ایشون کشتنش رضا رو. بنویسیم که خودش مرده. درسته کاراگاه؟
کاراگاه: یعنی چی بنویسیم؟
محمد: به هر حال من باید گزارش بدم.
کاراگاه: نه دیگه واقعیتُ بنویس. از شروع کارت میخوای اینجوری باشی تهش چی میشی؟
محمد: چشم. پس اول اجازه بدید به ممل رسیدگی کنم.
کاراگاه: بدو زود کار داریم باید بریم.
محمد: خب ممل جان. اعتراف کن.

ممل به مدت 2 دقیقه یک بند سخنرانی کرده و تمامی اتهامات خود را نفی می‌کند و همه را متهم می‌کند.

محمد: ببین ممل جان. تو چاره ای جز اعتراف نداری. همه مدارک علیهته.
مهسا: اجازه بدید ادامه بده.

ممل مجددا 2 دقیقه سخنرانی کرده و همه از جمله کاراگاه را متهم می‌کند.

مهسا: راست میگه ها این پسره. گناه هم داره بنده خدا.
کاراگاه: چی راست میگه خانم؟ منم متهم کرد عوضی. شما بهترین کاری که می‌تونی بکنی اینه که الان اینجا رو ترک کنی، که 2 تا قتل نیفته گردنت.
محمد: کاراگاه جان اجازه بدید ممل ادامه بده شاید منم قانع شدم. استدلال قابل توجهی آورد.
کاراگاه: استدلال چی کشک چی توبیخ و محکومش کن بریم به کار مون برسیم.
محمد: البته محکومیت کار قاضی هست. ما مامور هستیم.
کاراگاه: قاضی و همه چی اینجا منم.

ممل 3 دقیقه دیگر سخنرانی می‌کند، به طوری که خود کاراگاه هم به شک میفتد.

کاراگاه: ای بابا عجب سمجیه این. پس این جنایات کار کی بوده؟ کار من بوده؟
ممل: پس کار من بوده؟

قبل از اینکه جمله ممل به اتمام برسد یک تیر به مغزش اصابت می‌کند و درجا می‌میرد.

آریا: بیا. اعترافشم داریم. گفت پس کار من بوده. کاملا مستدل. 10 دقیقه س معطل توام. بیا بریم بابا اینا خودشون بقیه پرونده رو جمع می‌کنن.

کاراگاه جیب ممل را می‌گردد و شیئی در آن پیدا می‌کند. آن را برمی‌دارد: این برای پروند‌ه‌های بعد لازمه! حالا بریم.

پایان.

========================
این داستان به دلایلی نشد به خیلی از شخصیتا بیشتر بپردازه و کلا اون چیزی که مد نظرم بود، نشد. ایشالا تناسبش در داستان بعدی بیشتر رعایت میشه.:دی
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
اتصال به گوگل

کاربران آنلاین

هیچ کاربری آنلاین نیست.

یافتن کاربر

اتصال به گوگل

کاربران آنلاین

هیچ کاربری آنلاین نیست.

یافتن کاربر

بالا پایین