برای دیدن محتوای انجمن باید ورود کنید. اگر حساب کاربری ندارید اکنون ثبت‌نام کنید.

بازی دور هفتم مافیا | Unfinished

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کاربلد مافیا
نوشته‌ها
199
پسندها
63
امتیازها
190
مدال‌ها
25
سلام به همگی دوستان ، خوشحالم که این دور هم سعادت نصیبمون شد و هستیم در خدمتتون :دی

سلان دوستان وقتتون بخیر
هادی هستم ، کابوسِ مافیا

همون هادی خودمونی ؟‌‌:دی

پ.ن: پسرعمو ممنون بابت داستان و اینا ولی خب یه ذره خلاصه‌تر بنویس از پست بعدی :))
 
مافیایی
نوشته‌ها
213
پسندها
252
امتیازها
95
مدال‌ها
11
سلام سلام خدمت همگی :دی

- - - Updated - - -



چرا کابوس فرقه نه، کابوس مافیا؟ :)) فرقه‌ای نه؟ :))


رای به اعدام: هادی

تو رو گذاشتم شب 4-5 بگم حالا انقدر به پر و پام بپیچ که اولیش خودت باشی :))

همون هادی خودمونی ؟‌‌:دی

من هنوز همونم همون، عوض اونایی شدن که نموندن پهلوم :دی
 
کارکشته مافیا
نوشته‌ها
260
پسندها
82
امتیازها
245
مدال‌ها
28

God

Administrator
گاد
نوشته‌ها
1,307
پسندها
899
امتیازها
0
این فاز یک پست باید بدید، اونم بدون رای اعدام، بندگان نا سپاس.


در مورد داستان، بازم توضیح میدم که داستان دو بخش داره، بخش اصلی و فرعی. اونی که به اتفاقات بازی مربوطه بخش فرعی هست که معمولا خیلی طولانی نیست. اگر خوندن داستان اصلی براتون جذاب نبود. می تونید فقط اون بخش رو بخونید.
 
کاربلد مافیا
نوشته‌ها
344
پسندها
0
امتیازها
105
مدال‌ها
14
سلام و عرض ادب

ایشالا از فردا بیشتر در خدمتم
 
کارکشته مافیا
نوشته‌ها
640
پسندها
103
امتیازها
295
مدال‌ها
34
سلام و عرض ادب

ایشالا از فردا بیشتر در خدمتم

سلام ب روي ماهت مگه كسي چيزي گفته عماد در مورد كم بودنت؟ d:
پستت هم تقريبا يه ساعت بعد همين پست بالايي گاد هست يني خونديش ك گفته اين فاز معرفيه و يه سلام عليك

يه قلقلك ريزي داد منو اين نياز ب توضيح ديدنت d: حالا بچرخه

- - - Updated - - -

عه شكلكام :((
 
مافیایی
نوشته‌ها
186
پسندها
73
امتیازها
50
مدال‌ها
9
سلام خوش اومدم :دی
 

God

Administrator
گاد
نوشته‌ها
1,307
پسندها
899
امتیازها
0
داستان بازی

داستان فرعی
زمان حال
قبرستانِ روستای کدیر، رویانِ مازندران ششم بهمن 1400
حدود چهار ساعت طول کشیده تا به این نقطه برسن، امیر سالها پیش خیلی اتفاقی اینجا رو کشف کرده بود و بخاطر بکر بودنش خیلی دوست داشت، البته هنوزم بکر بود، ولی زمانی که امیر اینجا رو کشف کرد، حتی جاده خاکی درست حسابی هم نداشت. اون بخاطر علاقش به سفر و مخصوصا شمال، متر به متر جاده های شمال رو میشناخت، اما این روستا براش حس دیگه ای داشت.
امیر حدود 30 سال پیش و وقتی تازه 40 سالش بود، اولین وصیت نامه اش رو نوشت، و اونو به پویا داد تا وصیش باشه و هر سال وصیت نامه رو به روز می کرد. انگار امیر می دونست که علی رغم اینکه پویا ازش چند سالی بزرگتره، اما قراره زودتر از پویا جهان رو ترک کنه.
همونطور که وصیت نامه گفته بود، آمبولانس نعش کش، امیر رو به روستای کدیر از توابع رویان آورده و تن خسته امیر آماده میشه تا بعد از 70 سال زندگی بین آهن و سیمان، حالا توی خاک آروم بگیره تا شاید بتونه مرهمی به زخم هاش باشه.
20 نفر به تشییع جنازه امیر اومدن، افرادی که امیر تا یکی دو ماه آخر زندگیش فکر می کرد با همه اختلافاتی که باهاشون داره، اما جای خانواده ای هستند که اون بخاطر نوع زندگیش و بعد از فوت والدینش هیچ وقت نداشت، گرچه بعضی هاشون واقعا این حکم رو براش داشتند، اما خب امیر هیچ وقت فکر نمی کرد که بعضی از این افراد یه روزی قاتل جونش بشن.

فروغ: جو مراسم خیلی سنگینه، من می تونم نگاه های سنگین این آدما رو حس کنم. شاید اگر حضور پویا تو مراسم نبود، همینجا کشتار زیادی انجام می شد. حالا این دشمنی و طولانی شدن مراسم، تقریبا همشون رو کلافه کرده، گورکن امام زاده، اول یه قبر پائین قبرستون آماده کرده بود، اما پویا، گفت که اینجا جای مناسبی نیست و گورکن همین الان داره یه قبر، بالای زمین قبرستون درست زیر درخت افرا 200 ساله، که پویا جاشو بهش گفته می کَنه. به نظر میاد کنارش یه قبر دیگه هست که سنگ اون کمی کوچیکتره، اما اسمی روش نوشته نشده. من که از محلی که برای دفن امیر انتخاب شده خوشحالم.

حالا که عقربه های ساعت، داره ساعت 6.30 عصر رو نشون میده، کار خاکسپاری امیر تموم شد و در حالی که همه می خواستن برگردن تهران، اما پویا پیشنهاد کرد که امشب رو همه شمال بمونند و فردا هم تو ویلای امیر دور هم جمع بشن. پویا طوری این پیشنهاد رو داده که کسی جرات مخالفت نداره، پس همه تصمیم گرفتن که شمال بمونند تا ببیند فردا پویا چه خوابی براشون دیده.

پایان داستان فرعی شب معارفه |

---

داستان اصلی فصل 3|
آپارتمان امیر، جماران، تهران، 15 اسفند 1399 ساعت 8 عصر
امیر بعد از این مکالمه از اتاقش بیرون نیومد، و تلاش عرفان برای اینکه بتونه باهاش حرف بزنه بی نتیجه بود چون خلفی هر دفعه مانع میشد، با اصرار عرفان، خلفی مجبور شد که بخشی از ماجرا فروغ و رابطه اش با امیر رو برای عرفان تعریف کنه، عرفان در حالی که هنوز عصبانی بود، اما با توجه به چیز هایی که شنیده بود کمی آرام تر شد و می دونست که با حرف هایی که زده امیر رو به شدت زخمی کرده، بخاطر همین آپارتمان امیر رو ترک کرد.
اون در بین راه چندین بار قصد کرد که با مهتاب تماس بگیره و خودش هم راهی استانبول بشه، اما با حرف های امیر و ترسش از عواقب این موضوع هر بار پشیمون میشد، تا اینکه تصمیم گرفت بدون اینکه به مهتاب زنگ بزنه اون شب رو به خونه بره و تا صبح به تصمیمی که می خواد بگیره فکر کنه.
اما امین که هنوز از اتفاقات افتاده در شُک بود پیش امیر رفت تا در مورد این موضوع باهاش صحبت کنه:
امیر: رفت ؟
خلفی: نه الان تو جیب عقب منه !
امیر: پس بپا ترتیبتو نده، الان دوست دخترم نداره.
خلفی: بیشعور، ببینم مرتیکه چیزایی که بهش گفتی راست بود ؟ واقعا اون دختر، دختر فروغه ؟
امیر: بیشرف، تو که میدونی من سر فروغ با کسی ...
خلفی: خیلی خب، خیلی خب، باشه. حالا خود فروغ هم دیدی ؟ چطوره ؟ کجا بوده این همه سال ؟
امیر: زیر خاک، اون الان بیست ساله که مرده و من تازه الان فهمیدم ... می فهمی ؟
خلفی: فاک ...... امیر می خوای من بمونم یا برم ؟ فکر نمی کنم الان بخوای در مورد چیزی فکر کنی و می دونم که این موقع ها دوست داری تنها باشی. بعدا میام که با هم یه فکری کنیم.
امیر: خوبه که هنوز یکم فهم داری. برو، فقط به عرفان چی گفتی ؟ کار دستمون نده.
خلفی: مجبور شدم داستان تو و فروغ رو براش بگم، البته نه همشو. ولی فکر می کنم یه هفته ای تو شک اتفاقات افتادست و فرصت داریم فکر کنیم.
امیر: مرسی، لطف بزرگی کردی.
خلفی: تو تشکر هم بلدی ؟ بمیر. خداحافظ.

امیر بعد از بدرقه خلفی، با آرامش به اتاقش برگشت لبه تخت نشست و با گوشیش پیامی رو ارسال کرد، بعد از چند لحظه وقتی که جواب پیام رو دریافت کرد، لبخندی روی صورتش ظاهر شد، پاشد، جلوی آینه رفت، بُرُس رو دستش گرفت و با آرامش شروع به شونه کردن موها و ریشش کرد، بعد از مرتب کردن موهاش، کت و شلوار سرمه ای محبوبش رو پوشید و در حین عوض کردن لباس محمد امین رو صدا کرد:
امیر: ممل کجایی ؟
ممل: اینجام امیرجان، چی شده ؟
امیر: لطفا ماشین منو از پارکینگ در بیار عزیزم، محافظا رو هم یه جور دست به سر کن، اگرم خودت خونه کار نداری یه سر برو در خونه عرفان ببین برگشته خونه یا نه. بعدم اگر تا 1 بهت پیام ندادم، قرار های فردا رو اگر میشه کنسل کن، اگر نه به نیابت از من شرکت کن. مرسی
ممل: باشه، فقط کجا داری میری ؟ حالت خوبه ؟ داد و بیدادا چی بود؟
امیر: نپرس عزیزم، نپرس عشقم، فقط کاری رو که بهت گفتم انجام بده.
ممل: چه مهربون شدی این موقع ها فحش نمیدادی ؟
امیر: فحش دوست داری ؟ خب برو دیگه بچه
ممل: باشه من که سر از کار تو در نیوردم. فقط کاش میزاشتی منم باهات میومدم. شاید حالت خوب نباشه
امیر: نبایدم سر در بیاری. بعدم تو دیدی تا حالا من نظرم عوض شه ؟ پس پیشنهاد نده و کاری که گفتم رو بکن.

محمد امین کارهایی که امیر بهش گفته بود رو انجام داد، با گوشیش یه پیام زد و به سمت خونه عرفان رفت. امیر هم در حالی که به صورت افراطی عطر قدیمی و مورد علاقش رو زده بود، درحالی که زیر لب زمزمه می کرد از آپارتمانش خارج شد.

پارک ملت، تهران 15 اسفند 1399 ساعت 9 شب
امیر: چرا اینجا قرار گذاشتی ؟
فروغ: یادت نیست ؟
امیر: مگه میشه یادم نباشه، پارک شاهنشاهی! اون موقع ها تازه اینجا راه افتاده بود. من از اسمش خوشم نمیومد و راهشم دور بود، هر وقت نوبت تو میشد که بگی کجا بریم، یکم فکر می کردی، تهش می گفتی پارک شاهنشاهی ! من لجم می گرفت، تو دلم حرص می خوردم اما هیچی نمی گفتم.
فروغ: می دونستم، از قصد می گفتم. البته نه اینکه دوسش نداشته باشما، مدرن بود، شیک بود، جدید بود، اما چون می دونستم از اسمش خوشت نمیاد از قصد می گفتم حرصتو در بیارم.
امیر: عجب، میدونی الان چهل ساله حداقل هفته ای دو شب میام اینجا قدم میزنم ؟
فروغ: جدی میگی امیر ؟ البته خب طبیعیه، لابد برای جبران اضافه وزن ناشی از پشت میز نشینی ؟
امیر: شیطنت می کنی مثل قدیم ؟ تو که تهران رو خوب میشناختی، از نیاورون می کوبم میام پارک شاهنشاهی شما، که اضافه وزن نگیرم ؟ جمشیدیه مگه چشه؟
فروغ: که اینطور ! حالا، از مهتاب چه خبر ؟ با این پسره عرفان صحبت کردی ؟
امیر: میشه پاشیم قدم بزنیم ؟ میترسم یکی اینجا منو ببینه بشناسه، حوصله دردسر ندارم.
فروغ: آهان یادم رفته بود شما وزیری به هر حال.
امیر: تیکه ننداز، مجبورم، بعدم آمار مهتاب رو در آوردم، رسیده ونکوور، نگران نباش، این پسره رو هم فعلا مهار کردم ببینم چی میشه، برای اینکه یکم آتیشش بخوابه مجبور شدیم داستان خودم و خودت رو بهش بگیم، البته بهشم نگفتم مهتاب رسیده ونکوور گفتم هنوز استانبوله، خواستم تو هم بری بعد بهش بگم، کی بلیط بگیرم برات ؟
فروغ: من جایی نمیرم. اینجا میمونم. یه بار هزینه دادم و رفتم کافیه. پریشب تو فرودگاهم بهت گفتم. ولی اگر می تونی این پسر رو هم راضی کن بره، مهتاب دوسش داره و همین براش دردسر میشه. می دونم سخته اما تو کارای سخت کردی همیشه.
امیر: یعنی چی ؟ می خوای دخترت رو تنها بزاری ؟ بعدم این پسر تو این مملکت وزیره، کجا بفرستمش بره ؟
فروغ: مادرش سی و چند ساله تنهاست به خاطر اون. حالا اون بخاطر کارای خودش یکم تنها بمونه. براش خوبه. این پسره هم باید بین وزارت و دختر من یکی رو انتخاب کنه، اینم تقصیر من نیست خودشون کارو به اینجا رسوندن.
امیر: هنوزم مثل قدیم بی رحم و بی احساسی، حتی تو محبتت.
فروغ: امیــــر ؟ واقعا روت میشه به من تیکه بندازی ؟ چی بگم من به تو ؟ تو از احساس حرف میزنی ؟ خندت نمیگیره ؟ کسی که یکی رو دوست داره و 5 سال باهاش دوست نزدیکه، اما بهش نمیگه و میزاره با یه ساواکی 15 سال از خودش بزرگتر ازدواج کنه و تازه بهش مشاوره ازدواج و دوام رابطه هم میده بعدش، احساس داره ؟ تو اصلا دردت اومد وقتی اینکارو کردی که حالا به من اینو میگی ؟
امیر:
چه ها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اینها، که من با جان خود کردم
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط می گفت، خود را کشتم و درمان خود کردم

این بحثا بعد این همه مدت چه فایده ای داره ؟ اره بگیریم و تیشه ببدیم و همو مقصر کنیم؟ من مثلا بگم که قبلش چقدر تلاش کردم بهت بفهمونم که می خوامت و تو خودتو می زدی به نفهمیدن ؟ بگم که اینکه زبون روزه، با اون پیکان مدل 48 سبز غورباقه ایم بدون بخاری و قراضه که من پول تعمیر کردنش رو حتی نداشتم، وسط سیاه زمستون، اصرار می کردم که ماشین نیاری دانشگاه و از غرب عالم می کوبیدم تا شرق عالم میومدم دنبالت تا ببرم و بیارمت معلوم بود چه معنی ای داره ؟ بگم وقتی میدیدم که وقتی می بینی من تمام داراییم همون ماشین قراضمه، ولی با حسرت از بنز بهروز صحبت می کردی و می گفتی کاشکی که یه خواستگار اونطوری داشتی، چه مفهومی برای من داشت ؟ برات تعریف کنم که وقتی گفتی فرید اومده خواستگاریت و تو با اینکه دوستش نداری اما چون وضعش خوبه و وصله می خوای باهاش ازدواج کنی من چه حالی داشتم ولی برای خوشبختیت عقب کشیدم ؟ چی بگم بهت آخه ؟ و این بحثا الان چه فایده ای داره، چه فایده ای داره وقتی که هنوزم بعد 38 سال نمی دونم چرا بعد از اعدام فرید، با اینکه میدونستی من دوست دارم، یهو غیب شدی و من هرچی گشتم بیشتر گمت کردم ؟ هان ؟ از چی ...

و امیر تمام اینها رو می گفت و بغض همراه صدای مردونش بود، فروغ هم سکوت کرده بود و فقط گوش میداد و مبهوت بود از اینکه اگر مقصر خشم 40 ساله اش از سختی که کشیده امیر نیست، پس کیه. اشک گوشه چشمش رو گرفت و بعد از اینکه حرفای امیر تموم شد، می خواست در مورد اونچه این سال های بهش گذشته و علت غیب شدنش برای امیر توضیح بده، که یهو از دور چهره آشنایی دید.

فروغ: آخه تو اون موقع تو با ... امیــــــر، اینی که داره میاد سمتمون رو میشناسی ؟ خیلی آشناست.
امیر: شت، این که پویاست. در مورد تو چی بهش بگم، من به خلفی گفتم تو مردی. نمی تونمم نگم کی هستی، تیزه می فهمه.
فروغ: وقتی منو میفرستی قبرستون، اینم عاقبتشه، من که واقعیت رو میگم، خودت می دونی.
امیر: چاره ای نیست، فقط ...
پویا: به به. این وقت شب ببین کیو اینجا دیدم. سلام. امیرآقا چه خبره، بی محافظ و خدم و حشم اومدی پیاده روی ؟ جاسوئیچیت کو ؟ سلام خانم خوب هستین ؟ پویا شایگان هستم دوست امیرجان. خوشوقتم.
امیر: سلام. پویا خوبی ؟ از اینورا، الان نباید مهرشهر باشی ؟ این وقت شب تهران ؟
فروغ: سلام پویا خان، من فروغ هاشمی ام. اگر خاطرت باشه آخرین باری که همدیگه رو دیدیم سی و شش یا هفت سال پیش بود دیگه درسته ؟
پویا: شش فکر می کنم، بله شش،به گمونم اون دیدار دو نفره رو فراموش کردید. البته مهم نیست. خوشحالم که می بینمتون فروغ خانم. راستش من همون اول شناختمون و تردید داشتم که بیام جلو یا نه. ولی اومدم. البته احتمال میدم که نیاز به نفر سوم در جمعتون نداشته باشید. صرفا عرض ادبی کردم و رفع زحمت می کنم.
فروغ: نفرمائید آقا پویا. به نظرم بد نشد که شما رو دیدیم. من هیچ وقت لطف هایی که در حق ما کردید رو فراموش نمی کنم. خوشحال میشم امشب شام رو در کنار شما باشیم.
پویا: اگر نظر امیر هم همینه با کمال میل.
امیر: ح ح حتما. نیکی و پرسش ؟

با ورود پویا صحبت های امیر و فروغ نیمه کاره موند و علامت سوال های زیادی تو ذهن امیر شکل گرفت، آخرین باری که امیر فروغ رو دیده بود، مهتاب هنوز به دنیا نیومده بود و به فروردین 61 بر می گشت که فرید تازه اعدام شده بود و بعد از اون فروغ غیب شد، اما تاریخی که پویا و فروغ بهش اشاره کرده بودند مربوط به دو سال بعدش بود و این یعنی پویا فروغ رو دیده بود اما هیچی به امیر نگفته بود. از طرفی فروغ از لطف هایی حرف میزد که امیر اساسا ازش بی اطلاع بود و این باعث تعجب امیر شد، با این حال امیر فهمیدن جواب این سوالات رو به بعد موکول کرد، با فروغ و پویا به رستوران پویا رفتند و تا صبح گرم صحبت شدند.
امیر با اینکه از بودن کنار فروغ احساس رضایت می کرد، اما به فکر این بود که باید با موضوع عرفان چیکار کنه و به اون سه نفر دیگه چه جوابی بده، و از طرفی اگر خلفی می فهمید که فروغ زنده است چطور امیر قرار بود این موضوع رو توجیه کنه. با این افکار امیر نزدیک های طلوع خورشید فروغ رو به ماشینش که نزدیک پارک ملت پارک شده بود رسوند و به آپارتمانش برگشت.

رستوران آقارضا سهیلا، خیابان فرحِ تهران، 20 تیر 1352 ساعت 5 عصر
افرادی که امیر به رامتین گفته بود بعلاوه سه نفر دیگه، یعنی، هادی و سعید و معین، به دور همی اتمام دوره لیسانس امیر اومده بودند، برنامه دور همی هاشون، بلا تغییر از حرف زدن شروع می شد و به بازی و جر زنی و تو سر و کله هم زدن ختم می شد. اکثر این اکیپ از بچه های پلی تکنیک بودن، اما یکی دو نفرشون رو هم از خارج از دانشگاه و تو همین کافه رستوران پاتوقشون پیدا کرده بودن،علی رغم تفاوت های شدیدی که داشتن ولی رابطه اشونم خیلی به هم نزدیک بود، و تقریبا تمام خوشی ها و غم هاشون با هم بود. و در کل یه اکیپ ساده و بی آلایش یه سری جوون که هیچ کس تصور نمی کرد چه تغییراتی می تونه در آینده در هر کدومشون ایجاد شه.
مهسا: اییی ای پسره اِوا رو کی گفته بیاد ؟
فروغ: کیو میگی معین ؟ نگو تروخدا اینطوری چیکارش داری بدبخت رو، خیلی مهربونه که.
مهسا: آره مهربونه اما معذب نمیشی یکی که رفتار های دخترونه داره تو جمع باشه ؟
فروغ: نه چرا، خب مدلش اینطوریه، دست خودش نیست که.
مهسا: تو هم که همیشه خدا ضد حالی فروغ، مریم مقدس مارا عفو فرما
فروغ: ولش کن اینا رو با آقای مهندس فرمانی چه می کنی ؟ ریختین رو هم با هم یا نه هنوز کلک؟
مهسا: کیو میگی مهدی ؟ نه بابا یُبسِ اون فکر کن یه درصد پیشنهاد بده
فروغ: ای ای ای ، کیو میگی مهدی؟ باشه تو خوبی، بعدم کی میگه یُبسه مهدی ؟ لامصب هر دفعه تورو می بینه پشت گوشاش مخملی میشه و با چشماش می خواد بخورتت. بچه به این با احساسی، یکم ساکت و سر به زیره صرفا، اینم که حسنه خب. مثل متین باشه از دیوار راست بره بالا خوبه ؟
مهسا: والا چی بگم پا پیش نمیزاره که، منم سه چهار تا خواستگار دارم. اگر نیاد جلو، بلاخره با یکیشون ازدواج می کنم.
فروغ: واقعا ؟ من فکر می کردم دوسش داری
مهسا: آره راستش هم خوش تیپه، هم چشم پاکه، هم خونواده داره، خوشم میاد ازش ولی تا کی وایسم آقا بیاد یا نه، از سن ازدواجم داره میره، الان 19 سالمه، تو فامیل ما دختر 19 ساله دو تا بچه داره، حالا من دانشجو ام و درس خونده شاید 2-3 سال وقت بیشتر داشته باشم. ولی بابام ولم نمی کنه.
فروغ: به نظرم که میاد جلو همین زودی ها نگران نباش.
مهسا: کلک خودت با امیر کاری نکردی ؟ نیومده خواستگاریت ؟
فروغ: کی ؟ امیر ؟ همین امیر خودمون ؟ ولم کن بابا شوخیت گرفته ؟
مهسا: چه شوخی ای ؟ بابا طرف کشته مردته، تو هم که ازش بدت نمیاد، چتونه شماها
فروغ: نه بابا، امیر بخواد زن بگیره که منو نمیگیره، امیر اینا مذهبین، ما آزادیم، عمرا دختر مورد علاقش من نیستم. ما فقط دوستیم، خیلی هم نزدیک
مهسا: دوستین خیلی نزدیک ؟ کدوم دوستی ساعت 6 صبح از قلعه حسن خان می کوبه میاد ده نارمک، دوستشو بر میداره، میارتش دانشگاه ؟ خودتو زدی به نفهمیدن ؟ مهدی اگر یه بار کلا تا در خونه ما بیاد، من میرم محضر عقدش میشم. بس که یبس و بی خاصیته این بشر !
فروغ: تو چرا تیر کردی به مهدی امروز، ولی نه من می دونم بین من و امیر هیچی نیست، ما فقط دوستیم، ضمن اینکه من یکی دو تا خواستگار جدی دارم و امیر میدونه، اگر واقعا حسی بهم داشت میگفت اما تازه داره کمکم می کنه که تصمیم گیری درست کنم.
مهسا: واقعا ؟ بعید می دونما.
فروغ: چرا خیالت راحت.
مهسا: ببینم خودت یعنی دوسش نداری ؟
فروغ: والا چی ...
مهسا: بعدا بگو فروغ امیر اومد، اومد

جمع بچه ها نزدیک ساعت 6 کامل شد و نزدیک یه ساعت با هم حرف زدن و سر به سر هم گذاشتن، امیر پیشنهاد داد تا دبلنا بازی کنند، اما متین گفت که یه بازی جدید یاد گرفته از بچه های تئاتر دانشکده، بهش میگن پانتومیم. و شیوه بازی کردنش رو توضیح داد. همه از انجام بازی استقبال کردند، منتها چون بازی شلوغ و پر سر و صدایی میشد، چاوش رفت که از مسئول کافه اجازه بگیره.
چاوش: عه سلام شما جدیدین ؟ خوبین ؟
پویا: سلام، بله، 13 روزه اومدم.
چاوش: آقا ما می خوایم یه بازی کنیم، یکم سر و صدا داره، از نظرتون مشکلی نداره ؟ مخصوصا برای اکیپ این میز بغلیامون.
پویا: من شیفتم تموم شده، باید از مسئول شیفت جدید باید بپرسین، ولی فکر نمی کنم مشکلی باشه، امشب همه اکیپن. اون میز بغلیاتون هم دوستای منن و اتفاقا خودمم دارم میرم بهشون ملحق شم.
چاوش: عه چه خوب، پس با اجازتون ما بازی می کنیم.
امیر: عه چاوش با آقا پویا آشنا شدی ؟ خیلی پسر خوبیه، من امروز صبح شناختمش، چطوری پویا جان.
پویا: مرسی امیرحسین جان خوبم، همه چی خوبه براتون ؟
چاوش: امیرحسین جان ؟ چرا امیرحسین ؟
پویا: مگه اسمشون امیرحسین نیست.
امیر: نه آخه داستان اینه این بچه ها منو به اسم امیر میشناسن همشون، جز هم کلاسی هام کسی تو دانشگاه نمیدونه اسم کاملم چیه، من همه جا هم میگم امیر نمی دونم چی شد امروز به تو گفتم امیرحسین. برای همین تعجب کرده.
پویا: آهان، خب امیرجان اجازه میدی من ملحق شم به دوستام ؟
امیر: شما با ما بازی نمی کنید ؟ مثل که بازی جذابیه ما خودمون تازه یاد گرفتیم.
پویا: چه بازی ؟
امیر: پانتومیم، مثل که اینطوریه که...
پویا: ما بازی کردیم قبلا، بازی خوبیه. بزارید ما یه جلسه ای با بچه ها داریم، می خوایم نقد فیلم کنیم. انجام بدیم حتما بهتون اضافه میشیم اگر مایل باشین
امیر: حتما چرا که نه.

امیر: بچه باحالیه نه ؟
چاوش: آره، ولی جدی میزنه ها، از ما بزرگتره ؟
امیر: آره فکر کنم کم کم باید متولد 24-25 باشه. جدی هم هست، منتها یه چیزی توشه ازش خوشم میاد. فکر کنم مثل خودتم باهوش باشه، حالا امشب اومدن بازی میشه شناختشون، خوب بودن به بچه ها اضافشون می کنیم.
چاوش: هوم.
اون شب اکیپ بچه ها تا حدود ساعت 2 صبح بازی کردند و گروه دوستای پویا هم بهشون اضافه شدن، آرش، رضا، مهدی پالیزوان، محمد، هادی، سحر و هما بچه های جدیدی بودند که به تیم اضافه شدند و همون شب رابطشون عمق گرفت طوری که انگار خیلی وقته همو میشناسن.

ویلای امیر، روستای کدیر، رویان مازندران، 21 اسفند 1399 ساعت 10:45 صبح
پویا: دیر کردی ؟ گفتم از دیشب اینجایی، چندسالی بود همیشه زودتر از من میرسیدی
امیر: شرمنده دیشب کار پیش اومد خیلی دیر خوابیدم، دیگه صبح نتونستم زودتر از 8 پاشم
پویا: جسیس، میدونم کار پیش اومد طبیعیه، ولی 8 پاشدی 11 ربع کم، رسیدی شمال ؟
امیر: چیه زیاد طول کشیده؟ آزادراه اومدم نباید طولانی شده باشه که، البته دیگه مثل جوونی هام نمیرونم راستش، پیر شدیم دیگه، نه چشمم می بینه، نه دست فرمون قبل رو دارم.
پویا: خوبه زنده رسیدی. نمی خوای در رو باز کنی بریم تو ؟
امیر: عه دم در وایسادی ؟ خب کلید داشتی میرفتی تو، شرمنده.
پویا: نه الان تو ویلام. بیشرف

پویا و امیر وارد ویلای امیر شدن، یه ویلای بزرگ دوبلکس تمام چوبی و مدرن که توسط درختان چند ده ساله و بلند احاطه شده بود، با یه بالکن بزرگ که به محوطه دید داشت و توی بالکنش، یه باربیکیو گازی برای پخت کباب، یه میز ناهارخوری، یه مبل چوبی راحتی و دوتا پتو مسافرتی آبی رنگ روی اون به چشم میومد و امیر بین تمام شلوغی هاش، هر تعطیلاتی که پیدا می کرد، خط موبایلشو خاموش می کرد و خودشو به جاده میسپرد و میومد اینجا و شاید یکی از معدود دلخوشی هاش بود.
این هفته هم با تعطیلی پنجشنبه، تصمیم گرفت به ویلاش یه سری بزنه، اما تنها نیومد و پویا رو هم دعوت کرد تا همراهیش کنه، البته بیشتر وقتا که پویا رو به ویلای شمالش دعوت می کرد، امین خلفی و محمد امین هم با خودشون میوردن، تا هم پای ورق بازی کردناشون جور باشه و هم بهشون بیشتر خوش بگذره. اما اینبار امیر ترجیح داده بود که فقط خودش و پویا به این سفر بیان و نه امین خلفی رو دعوت کرد و نه محمد امین رو با خودش آورد.
امیر: مش احمد کجایی ؟ مش احمد.
مش احمد: جونم آقابزرگ، امر بفرمایید.
امیر: شومینه چرا خاموشه ؟ مگه من بهت دو روز پیش نگفتم پنجشنبه میام ؟
مش احمد: آقا خب شما که گفتین پنجشنبه میام، فکر کردم پنجشنبه هفته دیگه میاین. فکر نمی کردم تو یه هفته دوبار ...
امیر: خب باشه باشه، بسه نمی خواد ببافی، برو شومینه رو روشن کن، بعدم باربیکیو ذغالی دم استخر رو راه بنداز، از تهران فیله خریدم می خوام کباب کنم. ببر به گلنار هم بده، بلکه یکم جون بگیره، چه وضعیه برای زنت درست کردی. من که بهت گفتم هرچی نیاز داری از یخچال پائین بردار.
مش احمد: ما نمک پروده ایم آقا، ولی خب روم نمیشه.
امیر: بیخود کردی، برو.
پویا: الان می خوای کباب درست کنی ؟ نمی خوای منتظر امین و محمدامین شی ؟
امیر: نمیان اونا. خودمونیم.
پویا، عه ؟ چرا ؟
امیر: هیچی هوس شلم دو نفره کردم. یه باخت مشتی بدم، باخت خونم کم شده.
پویا: عجب، خب بیا ببینم چیکاره ای
امیر: خودت بر بزن، من هنوزم .. دستم، بر زدن به ما نیومده
پویا: میدونم انتظار نداشتم وقتی پنجاه ساله اینی، از دو هفته پیش تا حالا پیشرفت کرده باشی.

بازی امیر و پویا گل کرد و با توجه به نحوه امتیاز شماریشون، نزدیک 3-4 ساعت طول کشید، البته بینش امیر رفت و به کباب درست کردن مشغول شد و بعدش با هم ناهار خوردن و بعد ناهار دوباره به بازی ادامه دادن، یه نیم ساعتی از ناهار گذشته بود و امیر تقریبا بعد ناهار ساکت بود که پویا ازش پرسید.
پویا: چرا ساکتی ؟ بابا خوب داره دست میاد برات که. بازی 800 تا عقبو 50 تا مثبت کردی، چرا رفتی تو خودت ؟
امیر: آره خیلی عالیه دست، بیشرف نمیگه چطوری 800 تا منفی شدم.
پویا: اون مهم نیست، مهم اینه الان 50 تا جلویی.
امیر: از دست تو، اما راست میگی تو فکرم، راستش مخصوصا به خلفی و ممل گفتم نیان، می خوام باهات حرف بزنم.
پویا: حس کردم می خوای یه چیزی بگی، من در خدمتم بگو، پشیمون شدی از اون موضوع ؟
امیر: نه اتفاقا، می خوام بهت بگم که یه راهی پیدا کنیم، اون موضوع جلو بیوفته.
پویا: جدی میگی ؟
امیر: آره، به نظرم وقتشه که بکشم کنار. بهتره قبل از اینکه سرم شلوغ بشه و درگیر بشم این اتفاق بیوفته.
پویا: آخه گفتی یه سری کار نیمه تمام داری و ...
امیر: آره ولی الان دیگه مهم نیست.
پویا: نمی خوام فضولی کنم، ولی به پیدا شدن فروغ مربوطه ؟
امیر: اوم، بی ربط نیست، ولی نپرس
پویا: باشه نمی پرسم، فقط امیدوارم چیز مهمی رو از من پنهان نکنی، و اینکه ببین شدنیه کاملا، مدارکی که برای دادن به چاوش تدارک دیدی، برای زمین زدن 10 تا دولت کافیه. البته بیشتر از همه هم سیبل میره سمت خودت، ولی طوری نیست که بتونند گیرت بندازن. مخصوصا اگر همونطور که گفتی، قبل از اینکه کارت به این شغالا برسه، استعفا بدی و استیضاح نشی. اما خب نمی دونم کار درستیه یا نه، خودت می دونی.
امیر: کار درستیه، چاوش باید این دوره رئیس بشه، 20 ساله ما با همه رفاقتمون داریم رقابت می کنیم، چون من معتقد بودم که چاوش زیادی پاستوریزه است، سالمه، اما مملکت داری با سادگی جور در نمیاد، شرایط یکم بپیچه می خورنش. شرایط هم خوب نبود، اما الان شرایط مملکت خوبه و چاوش می تونه با ایده هاش مملکت رو اداره کنه، منم که خسته شدم و دیگه نمی تونم ادامه بدم. ترجیح میدم جای این شغالا چاوش بیاد کارو دست بگیره. منتها گفتم نباید بفهمه من دارم کمک می کنم که این اتفاق بیوفته. می خوام فرض کنه کار خودشه.
پویا: می دونم چی میگی، اگر مطمئنی، من تحریکش می کنم که اسناد رو، رو کنه.
امیر: راستی، عرفان هم از بازی بکش بیرون، دیگه نمی خوام چاوش بهش پست بده. ولی الان نپرس چرا. می خوام اونم با من سقوط کنه.
پویا: ولی من بهش قول دادم. می دونی که من ...
امیر: این یه بار داستان فرق می کنه.
پویا: بازم نپرسم ؟
امیر: نه لطفا
پویا: باشه. کار اون 5 تا اراذل به کجا رسید ؟ راستی شنیدم عماد گم و گور شده.
امیر: رر رراستش پیگیرم، هنوز به نتیجه قطعی نرسیدم در اون. عمادم من ازش خبر ندارم. مثل که سهامشو فروخته به مهسا، ولی من بی اطلاعم.
پویا: باشه ولی دست بجنبون، رضا و آرش جوشین، میشناسی که، از کنترل خارج میشن.
امیر: باشه خیالت تخت
پویا: من از تو خیالم تخته.

پویا که طبیعتا بخاطر ارتباطش با محمد امین از کل ماجرایِ پیش اومده، از جمله فرار عماد و انتقال سهمش تو تجارت مواد به مهسا و داستان عرفان و مهتاب مطلع بود،ولی به هیچ وجه به جواب های امیر واکنشی نشون نداد. فقط گوشیشو برداشت و دو پیام با یه متن یکسان به دو نفر مختلف ارسال کرد:" انجامش بده" و بعدش گوشی رو کنار گذاشت و مشغول ادامه بازی با امیر شد. در اون سفر پویا و امیر پنجشنبه رو به بازی کردن گذروندن و جمعه از صبح تا نیمه های روز مشغول جنگل گردی و صحبت در مورد مسائل مختلف کاری شدند و دیگه صحبتی از ماجرای فروغ و موضوع محموله مواد بین اونها رد و بدل نشد.


پایان فصل 3 |



پی نوشت: حدود نیم ساعت تاپیک رو می بندم، بعدش فاز روز یک رو با توضیحاتی در مورد بازی و بالانس شروع می کنم. اگر کسی هست که نقشش رو دریافت نکرده (جز دو نفری که پست ندادن و هماهنگن کردن قبلش) به من پیام بده. ممنون
 

God

Administrator
گاد
نوشته‌ها
1,307
پسندها
899
امتیازها
0
فاز یک

توضیحات بالانس:

تعداد گروه گناهکاری:
دو گروه شامل 1 فرقه و 1 مافیا

اعضای گروه مافیا:
4 یا 5 یا 6 نفر، گادفادر و سناتور و دکتر لکتر هر کدام یک نفر قطعی، از بین تروریست و یاکوزا حداقل یکی، و بقیه نقش ها می تونند باشند یا نباشند.

اعضای گروه فرقه:
2 یا 3 نفر، جادوگر و جنگیر، از هر کدام حداقل یکی، فرقه ساده می تواند باشند یا نباشد.

نقش های فرعی:
2 یا 3 یا 4 نفر، جوکر و جلاد یک نفر قطعی، قاتل صفر، یک یا دو نفر و هوکر، می تواند باشد یا نباشد.

گروه بیگناهان:
- شهردار: یک نفر قطعی
- روئین تن: یک نفر یا دو نفر
- سامورایی: یک نفر یا دو نفر
- مستشار: یک نفر یا دو نفر یا سه نفر
- کارگاه و پلیس: هر کدام یک نفر یا دو نفر
- پزشک: یک نفر قطعی

بقیه نقش های می تواند باشد یا نباشد. با این توضیح که به یکی از بازیکنان دو نقش داده شده که با هم تداخل نداره، و این نقش ها می تونه تو لیست بالا باشد یا نباشد.

تیر گادفادر (به صورت اجباری)، حافظت دکتر لکتر و پزشک و تیر قاتل (در صورت وجود و به صورت اختیاری) بصورت نا محدود و بقیه نقش ها متفاوت و تعداد سهمیه و مهلت سوختن هر سهمیه به صاحب نقش ارسال شده. ضمنا فاز شب در صورت تمام نشدن بازی تا فاز شب 8 دایر و بعد از اون فاز شب نداریم.



فکر می کنم کافیه، اگر سوال دیگه ای بود به صورت خصوصی بپرسید.

ممنون، بازی خوبی داشته باشید.




------




شروع بازی در فاز اول

شرکت کنندگان:
20 نفر

آرش (Arash)
محمد امین (Mamalgr)
پویا ( Pouya)
رضا (RezaZ)
عرفان ( Erf_ju)
مهسا (Moonsa)
محمد (Donnie)
سعید (Saeidmu7)
خلفی (Amin Khalafi)
یاسین (برلین)
مهدی (Mahdi)
رامتین (Ramtin)
محمد چاوش (Chavosh)
محمدرضا (Smrs)
ندا (the_nedw)
معین ()
هادی (Franking)
فری (FM90)
صدرا (Sadra)
عماد (Red Dragon)



محدودیت پست:
حداقل 15 خط مفید، و حداکثر 90 خط

نوع اعدام:
دو مرحله ای و رای به اعدام اختیاری
حداقل
2 رای برای دفاع و 11 رای برای اعدام

پایان مرحله اول رای گیری و ورود به دفاعیه در ساعت:
23:30
پایان فاز روز و شروع فاز شب در ساعت: 00:00


 
آخرین ویرایش:
کاربلد مافیا
نوشته‌ها
696
پسندها
130
امتیازها
115
مدال‌ها
17
کار اون 5 تا اراذل به کجا رسید ؟
خب بریم استارتو بزنیم;) من فکر میکنم این عدد 5 اشاره به یه گروه خاص داره که با چیزایی که توی بالانس دیدم میشه ربطش داد به گروه مافیا. مجموع گناهکارا و فرعی های قطعی رو 9 تا دیدم. من از بالانس و اینا زیاد سردرنمیارم، دوستانی که متخصصن بفرماین ایده بدن ببینیم چی به چیه.

- - - Updated - - -

خب بریم استارتو بزنیم;) من فکر میکنم این عدد 5 اشاره به یه گروه خاص داره که با چیزایی که توی بالانس دیدم میشه ربطش داد به گروه مافیا. مجموع گناهکارا و فرعی های قطعی رو 9 تا دیدم. من از بالانس و اینا زیاد سردرنمیارم، دوستانی که متخصصن بفرماین ایده بدن ببینیم چی به چیه.

البته 9 نفر رو با احتساب این عدد 5 اشاره شده توی داستان گفتم.
 
آرش
نوشته‌ها
850
پسندها
260
امتیازها
460
مدال‌ها
38
داستان فرعی قرار بود کوتاه باشه این بود؟ :| ایشالا فردا میخونم
چندتا فکت تحلیلی بگم :))
طبق گفته‌ی گاد حداقل اینا رو قطعا داریم:
۴ مافیا
۲ فرقه
۲ فرعی
۷ بیگناه

می‌مونه ۵ بازیکن دیگه.
از این ۵ تا
حداکثر ۲ مافیا
حداکثر ۱ فرقه
حداکثر ۲ فرعی
+تعداد نامشخصی بیگناه
توی بازی هست.

با این حال طبق گفته گاد، یک بازیکن دو نقش داره که این پیچیده میشه. نمیدونم مثلا از گناهکاران ممکنه یه نفر دو نقش داشته باشه یا نه. فرعی که بعیده چون شرایط بردشون فرق داره. فرقه هم جادوگر و جنگیر تداخل دارن و نمیشه یکی باشن. اون یه نفر یا یه مافیاست که دو نقش داره، یا شهروندیه که برای مثال پزشک و رویین‌تنه که ایده‌ی قشنگی هم هست.

در کل حس می‌کنم بالانس از دور قبل گیج‌‌کننده‌تر اما از نظر سختی‌ ساده‌تره.

- - - Updated - - -

آها الان دیدم داستان فرعی فقط همون به تیکه‌ست :)) چیز زیادی نمیشه گفت باید دید توی شب‌های بعد چیا تکرار می‌شه. فقط اون ساعت ۶:۳۰ فعلا نظرم رو جلب کرده. کلا توی داستان اصلی هم ساعت زیاد تکرار شده.

اون ۵ تا اراذل هم توی فصل اول بهشون اشاره شده بود که بهشون نامه زدن: آرش و محمد و خلفی و رضا و مهسا. مافیا رو دراوردم بریم فرقه :))
 
مافیایی
نوشته‌ها
213
پسندها
252
امتیازها
95
مدال‌ها
11
نظر خاصی راجع به بالانس ندارم اما بخوام کلی بگم بنظرم 5 مافیا، 2 فرقه و 3 فرعی تو بازیه + 10 بی گناه :دی

پس روی صحبتم با اون 9 تا بیگناهِ دیگه س ، گول کسیو نخورید اینجا همه دست اندرکارا و گاد و ... همه می خوان گناهکارا ببرن پس باید منسجم باشیم برا برد
قرار بود روزی یه مافیا ( یا حالا فرقه :)) ) بگم، الوعده وفا، آقای Red dragon یا همون عماد، مشکوک ترین پست شروع بازی رو گذاشت، دوست دارم حرفاشو بشنوم اما بعید می دونم تو نظرم تغییری ایجاد کنه، این اولیش

راجع به بقیه هم به Ramtin حسِ خوبی ندارم،دیشب 2 ساعت تو تاپیک آنلاین بود ولی نه پستی نه تشکری نه هیچی، احتمالا داشته تو گروه تلگرمی خودشون سناریو میچیده :)) ، بنظرم از بین اون و چاوش هم حداقل یه گناهکار در میاد :دی

فعلا همینا، بقیه هم صحبت کنن تا الباقی شون در آد :دی
 
کاربلد مافیا
نوشته‌ها
696
پسندها
130
امتیازها
115
مدال‌ها
17
آرش:
اون ۵ تا اراذل هم توی فصل اول بهشون اشاره شده بود که بهشون نامه زدن: آرش و محمد و خلفی و رضا و مهسا. مافیا رو دراوردم بریم فرقه :))
به نظرم اینجا گم و گور شدن عماد و اومدن مهسا به جاش یه نشونه اس، مثلا یه بازیکنی میخواسته باشه الان نیست و جاش یه جایگزین اومده تو گروه مافیا یا چه میدونم اگه بعدا عماد تو داستان سر و کلش پیدا شه یه مافیای 6 نفره داریم.

هادی:
نظر خاصی راجع به بالانس ندارم اما بخوام کلی بگم بنظرم 5 مافیا، 2 فرقه و 3 فرعی تو بازیه + 10 بی گناه
حس میکنم 10 تا بیگناه زیاده، از طرفی طبق بالانس گاد اونایی که گفته قطعی 7 به 8 ان، یعنی 7 تا بیگناه داریم بقیه(گناهکار + فرعی) 8 ان، البته اون عدد 5 رو برای مافیا درست در نظر بگیریم میشیم 7 به 9. به خاطر همین حس میکنم مجموع گناهکار و فرعی از بیگناها یکی دو تا بیشتر باشه.
 
کاربلد مافیا
نوشته‌ها
199
پسندها
63
امتیازها
190
مدال‌ها
25
چرا کابوس فرقه نه، کابوس مافیا؟ فرقه‌ای نه؟
چاوش عزیزم پست اول رو وقتی ملت دادن تازه گاد بهشون نقش ها رو میگه ، هادی نقشش رو نمیدونسته اون موقع تو چطور به این نتایج رسیدی ؟‌ :دی

این رای دادن سریعت اصلا خوشم نمیومد و حس خوبی بهم دست نداد :دی

من هنوز همونم همون، عوض اونایی شدن که نموندن پهلوم
این که همیشه حاضر نبودم، قبول ولی باور کن در اون حد نبود

تلگرام میام پیشت یه ذره صحبت کنیم به یاد قدیما :دی


پ.ن؛ در مورد داستان هم که ارش و هادی و مهسا خانم صحبت کردن دیگه من بخوام در این مورد صحبت کنم حرفای تکراری میشه.
 
رئیس جماهیر
نوشته‌ها
569
پسندها
271
امتیازها
155
مدال‌ها
11
خب سلام

اولا در مورد این مزخرفی که هادی گفت، بازی هنوز شروع نشده چی بگم و از چه پستی تشکر کنم؟ تا نیمه شب دیشب که فاز صفر بود. بعدشم که دو سه تا پست راجع بالانس بود.

مثل تو بیام بگم اسامی همه گناهکارا به من اعلام شده؟!

این همه آدم هنوز پست ندادن و تشکر نکردن اومده به من گیر داده.

در مورد هادی از همون پست اولش و اون گنده گوزی هاش در مورد معرفی روزی یه مافیا و این که مدام تکرار میکنه بیگناهم حس خوبی نداشتم و این ربطی به حرفی که الان در موردم زد نداشت. این از این.

و ضمن این که ربط من و چاوش چیه که بین من و اون یه گناهکار هست؟

در مورد عماد.
این که کلا هیچی نشده اومده میگه از فردا بیشتر هستم و انگار قرار بود فاز صفر بیشتر باشه. کلا پست عادی ای نبود اما کلا دیفالت پستاش از وقتی یادمه اینه که من فعلا نیستم بعدا بیشتر هستم. ولی در هر حال کمی مشکوک شد برام.

- - - Updated - - -

برلین
چاوش که پستش شوخی بود واضحا
منتها با این استدلال باید به عرفان و هادی که با توجه به پست فاز صفر به عماد گیر ‌جدی دادن بیشتر گیر‌ بدی.
چرا اونا رو ول‌ کردی گیر دادی به چاوش؟
 
مافیایی
نوشته‌ها
213
پسندها
252
امتیازها
95
مدال‌ها
11
خب سلام

اولا در مورد این مزخرفی که هادی گفت، بازی هنوز شروع نشده چی بگم و از چه پستی تشکر کنم؟ تا نیمه شب دیشب که فاز صفر بود. بعدشم که دو سه تا پست راجع بالانس بود.

مثل تو بیام بگم اسامی همه گناهکارا به من اعلام شده؟!

این همه آدم هنوز پست ندادن و تشکر نکردن اومده به من گیر داده.

در مورد هادی از همون پست اولش و اون گنده گوزی هاش در مورد معرفی روزی یه مافیا و این که مدام تکرار میکنه بیگناهم حس خوبی نداشتم و این ربطی به حرفی که الان در موردم زد نداشت. این از این.

و ضمن این که ربط من و چاوش چیه که بین من و اون یه گناهکار هست؟

در مورد عماد.
این که کلا هیچی نشده اومده میگه از فردا بیشتر هستم و انگار قرار بود فاز صفر بیشتر باشه. کلا پست عادی ای نبود اما کلا دیفالت پستاش از وقتی یادمه اینه که من فعلا نیستم بعدا بیشتر هستم. ولی در هر حال کمی مشکوک شد برام.

- - - Updated - - -

برلین
چاوش که پستش شوخی بود واضحا
منتها با این استدلال باید به عرفان و هادی که با توجه به پست فاز صفر به عماد گیر ‌جدی دادن بیشتر گیر‌ بدی.
چرا اونا رو ول‌ کردی گیر دادی به چاوش؟


Ramtin
واکنشت بشدت چیپ، تند و زننده بود .
اول اینکه لزومی نمیبینم تو پست اولم بخوام راجع به همه نظر بدم، گناهکار به اندازه کافی هست، همه قرار نیست روز یک لو برن
دوم من اومدم به عنوان یه شهروند ناآگاه تارگت زدم بهت ، و گفتم حس خوبی ندارم، شما چرا انقدر جدی گرفتی ؟ مگه از نقش خودت مطمئن نیستی ؟
جالبه اومدی حرف منو تو فاز 0 میگی گنده گوزی ولی حرفای چاووشو میگی شوخی :دی راجع به چاوشم به هر حال دوست داشتم اسمشو بیارم ببینم کی بالا خواش بلند میشه، که شما بودی . از کجا می دونی شهرونده که هرکی اسمشو میاره بهش تارگت می زنی ؟ هم من هم یاسین ! این دفاع محسوست از چاوش بمونه برا دوستان به یادگار .
نکته اخر خودت میای میگی به عماد مشکوکم، بعد به یاسین میگی چرا به عرفان و هادی که عماد گیر دادن چرا گیر ندادی ؟حتی همین گیری هم که به عماد دادی یکی به نعل و یکی به میخ بود، اول میگی 1- پست عادی نبود بعد بلافاصله میگی 2- پستاش از وقتی یادمه همین مدلی بوده و در اخرم میگی 3- مشکوک شد برام :دی شما حتی جرئت تارگت سفت زدنم نداری !

اگه تا قبل برام 50-50 بودی، الان 95-5 میگم گناهکاری ، هر وقت زورم رسید به درهای خروج هدایتت می کنیم، فعلا بچرخ برا خودت .
 
کاربلد مافیا
نوشته‌ها
696
پسندها
130
امتیازها
115
مدال‌ها
17
هادی و رامتین:
بحث هادی و رامتینو خوندم، گیر هادی به رامتین شبیه گیر چاوش به هادی بوده به نظرم، در این حد شوخی. البته شوخی شاید کلمه درستی نباشه، خواسته مثلا سر صحبتو باز کنه، یه همچین چیزی. رامتین به نظرم خیلی جبهه گرفتی، خیلی جدی و عصبی جواب دادی! من خواننده اینو برداشتم. میتونستی ساده تر و در یک کلام بگی مثلا خیلیا آنلاین بودن و چیزی ننوشتن یا چیزی برای نوشتن نبود چه میدونم. چون گیر واردی نبود از نظرم که اینقدر تند واکنش بدی.
در مورد عماد:
احساس میکنم داره موج تشکیل میشه علیه اش:دی یه موج مشکوک:kkk:

- - - Updated - - -

رامتین:
ضمن این که ربط من و چاوش چیه که بین من و اون یه گناهکار هست؟
یه حس ریزی بهم میگه تو این جمله ناخوداگاه گناهکاریت قبول داره که گناهکاری! مثلا قبول کردی که گناهکاری و الان میخوای با توضحیت چاوش رو از خودت جدا کنی فقط:دی نمیدانم:دی
 
Professor
نوشته‌ها
270
پسندها
7
امتیازها
70
مدال‌ها
9
خب سلام
یه چیزی رو بگم همین اول بازی اونم اینه که واقعا خوب بازی کنید.
استدلال خوب بیارید، سوال تکراری نپرسید مثل دورای قبل که به بازی جریان بدیم نه اینکه گره بزنیم بازی رو که این اصلا به نفع بیگناها نیست.
پس تو بازی ای که به قول هادی برگزار کننده هاش هم دوست دارن گناهکار ببره، خلافش و ثبت کنیم.
در مورد بالانس بازی هم بچه ها گفتن، من با بالانس 5 مافیا 2 تا فرقه 3 تا فرعی و 10 تا بیگناه میتونم موافق باشم اما این قضیه ی یک نفر و دو نقش یخرده پیچیده ش میکنه.
در مورد عماد اگه نمیاین بگین سفیدش کردی بنظرم پستش طبیعی بود، صرفا اطلاع رسانی کرد بابت حضورش و وایب منفی نداشت ! از نظر من اوکیه.
گیر یاسین به چاوش هم جالب بود ولی خب بنظرم بیشتر شوخیای فاز صفر بوده :دی
 
کاربلد مافیا
نوشته‌ها
199
پسندها
63
امتیازها
190
مدال‌ها
25
چاوش که پستش شوخی بود واضحا
منتها با این استدلال باید به عرفان و هادی که با توجه به پست فاز صفر به عماد گیر ‌جدی دادن بیشتر گیر‌ بدی.
چرا اونا رو ول‌ کردی گیر دادی به چاوش؟
رامتین
رامتین جان شما چطور بعضی پست ها رو شوخی برداشت میکنید بعضی پست ها رو نه و تو فاز اول انقدر عصبی هستین؟!! گاد هم اومد گفت این فاز رای اعدام نداریم اونم حتما بد برداشت کرده ؟!!‌:دی
عرفان که والا من از اون موقعی که میشناسمش همینه چیزی برای گیردادن نداره فعلا :دی در مورد عرفان هم فعلا چیز مهمی ندیدم ازش.

گیر یاسین به چاوش هم جالب بود ولی خب بنظرم بیشتر شوخیای فاز صفر بوده
به حاج صدرا :دی فعلا که شوخی و جدی هر کی یجور برداشت میکنه جالب شده این قضیه :دی

- - - Updated - - -

عرفان که والا من از اون موقعی که میشناسمش همینه چیزی برای گیردادن نداره فعلا در مورد عرفان هم فعلا چیز مهمی ندیدم ازش.
اون عرفان اولی منظورم عماد بود حالا دو تا اسم مشابه هم خوردن بهم :دی
 

FM

کارنیاموز مافیا
نوشته‌ها
735
پسندها
171
امتیازها
315
مدال‌ها
32
توی داستانی که قراره توش نشونه باشه فعلا نشونه خاصی ندیدم صرفا یک 6.5 و دیدم و حس کردم نشونه میتونه باشه. میتونه جمع گناهکارهای تیمی باشه به این صورت---------4+0.5+2=6.5 اون نیمم میتونه ستون تلقی بشه. نمیدونم که آیا این بالانس مثلا جور در میاد یا نه با تعداد فرعی ها و .... یا نه فعلا صرفا از جهت کشف نشانه آوردمش.

تو بالانسایی که مطرح کردین بالانس آرش از همه درست تر بود ولی خوب از همم کلی تر گفت وارد جزییات نشد و به بدیهیات بسنده کرد.

با بالانس صدرا هم موافقم تا حدودی فقط اینکه این بازیکنی که دو نقش داره دیگه چطوریه؟ ممکنه منظور همون بی گناه بی نقشی باشه که نقش میگیره یا کلا منظور یه چیز دیگست؟

درباره پلات داستان و شخصیت ها در ادامه بیشتر حرف میزنم.

درباره بازیکنا، انصافا تا لحظه ورود رامتین به بازی فکر میکردم هادی داره مسخره بازی در میاره یهو رامتین اومد جفتشون جدی شدن : )) به نظرم هر جا قصدتون شوخی کردنه تو پرانتز بنویسید (شوخی) آدم گوه گیجه نگیره یه عده دارن میخندن یهو یکی میاد به طرف شروع میکنن کتک کاری = )) الان من هنوز نمیدونم کجای بحث شوخی بوده کجاش جدی؟ از هادی تقاضا دارم شفاف سازی کنه هرجای بحثش شوخی بود بگه اینجا و اینجا شوخی بوده اینجا جدی بوده. چون من تا قبل ورود رامتین فکر میکردم همش شوخی بوده.

سیخونکاییم که به عماد زده شده (با عرفان شروع شد) باید بگم درسته که عماد کلا همینطوریه ولی سابقه نداشته از اول بازی تو فاز صفر اینو بگه معمولا میاد یکی دو پست شروع میده بعد غیب میشه بعد میاد اینو میگه، در کل باید یجوری شروع کرد دیگه.

- - - Updated - - -

توی داستانی که قراره توش نشونه باشه فعلا نشونه خاصی ندیدم صرفا یک 6.5 و دیدم و حس کردم نشونه میتونه باشه. میتونه جمع گناهکارهای تیمی باشه به این صورت---------4+0.5+2=6.5 اون نیمم میتونه ستون تلقی بشه. نمیدونم که آیا این بالانس مثلا جور در میاد یا نه با تعداد فرعی ها و .... یا نه فعلا صرفا از جهت کشف نشانه آوردمش.

تو بالانسایی که مطرح کردین بالانس آرش از همه درست تر بود ولی خوب از همم کلی تر گفت وارد جزییات نشد و به بدیهیات بسنده کرد.

با بالانس صدرا هم موافقم تا حدودی فقط اینکه این بازیکنی که دو نقش داره دیگه چطوریه؟ ممکنه منظور همون بی گناه بی نقشی باشه که نقش میگیره یا کلا منظور یه چیز دیگست؟

درباره پلات داستان و شخصیت ها در ادامه بیشتر حرف میزنم.

درباره بازیکنا، انصافا تا لحظه ورود رامتین به بازی فکر میکردم هادی داره مسخره بازی در میاره یهو رامتین اومد جفتشون جدی شدن : )) به نظرم هر جا قصدتون شوخی کردنه تو پرانتز بنویسید (شوخی) آدم گوه گیجه نگیره یه عده دارن میخندن یهو یکی میاد به طرف شروع میکنن کتک کاری = )) الان من هنوز نمیدونم کجای بحث شوخی بوده کجاش جدی؟ از هادی تقاضا دارم شفاف سازی کنه هرجای بحثش شوخی بود بگه اینجا و اینجا شوخی بوده اینجا جدی بوده. چون من تا قبل ورود رامتین فکر میکردم همش شوخی بوده.

سیخونکاییم که به عماد زده شده (با عرفان شروع شد) باید بگم درسته که عماد کلا همینطوریه ولی سابقه نداشته از اول بازی تو فاز صفر اینو بگه معمولا میاد یکی دو پست شروع میده بعد غیب میشه بعد میاد اینو میگه، در کل باید یجوری شروع کرد دیگه.

- - - Updated - - -

این دوتایی شدن پیاما خیلی رو مخه ، درست کن آرش :/
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
اتصال به گوگل

کاربران آنلاین

هیچ کاربری آنلاین نیست.

یافتن کاربر

اتصال به گوگل

کاربران آنلاین

هیچ کاربری آنلاین نیست.

یافتن کاربر

بالا پایین