برای دیدن محتوای انجمن باید ورود کنید. اگر حساب کاربری ندارید اکنون ثبت‌نام کنید.

بازی دور اول مافیا در سال 99 | کرونا، بخش نخست: دشمنی ناشناخته

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کارکشته مافیا
نوشته‌ها
838
پسندها
265
امتیازها
300
مدال‌ها
45
چون دلیل الکی آوردی بعدش. وقتی من 3 تا رای داشتم و با رای چهارم اعدام میشدم، مسخره نیست بیای بگی 50-50 کردم بین رضا و عماد؟

مرد مومن بین تو و عماد بالا بری پایین بیای یه مافیا هست دیگه
 
کارکشته مافیا
نوشته‌ها
544
پسندها
24
امتیازها
265
مدال‌ها
26
نظرم رو درباره سید چی بدم خب؟ رویین تن گفته دیگه گاد. میگه نظر بده.

- - - Updated - - -

رای به اعدام: رضا
 
کارکشته مافیا
نوشته‌ها
399
پسندها
118
امتیازها
405
مدال‌ها
27
نظرم رو درباره سید چی بدم خب؟ رویین تن گفته دیگه گاد. میگه نظر بده.

نظرت برای اعدام این فاز چیه؟
 
کاربلد مافیا
نوشته‌ها
539
پسندها
128
امتیازها
155
مدال‌ها
22
تو شک بزرگ هیچ جوره کم نشو خودتو به راحتی آوردی رو من چون بهت بیشتر شک داشتم؟

- - - Updated - - -



رای به اعدام: مهدی

چی؟ شک بزرگ کم نشو چیه دیگه!! من میگم بخاطر این که الکی رای دادی، دلایل بعد رای دادنت هم چندان منطقی نبودن!
 
کاربلد مافیا
نوشته‌ها
344
پسندها
0
امتیازها
105
مدال‌ها
14
سید گفت امین یحتمل جوکره. من میگم جوکری ک میخواد ببره چرا با اون سناریوی دونه دونه اعدام شدنه مخالف کرد؟
تازه من هنوز نمیدونم چرا احتمال حضور جوکر و تو بازی انقد قطعی درنظر میگیرین؟
بععد اینکه
امین
ازونجایی که عمیقا رو هم گرفته بودین :دی میخواستم ببینم نظرت الان چیه ک رویین تن بوده ؟
و وصیتی ک کرده.
چرا مهدی غیب شده خدایی؟:))

اگه گناهکار باشی بودنت تو بازی بزرگترین جفا بوده،،،بازیت افتضاح بوده سحر،البته بازی که نکردی اصن نبودی،،،واقعا پست دادنت رو هم میبینم اعصابم بهم میریزه اینو به گادم گفتم

- - - Updated - - -



رای به اعدام: مملگر
 

God

Administrator
گاد
نوشته‌ها
1,307
پسندها
899
امتیازها
0
گاد

آرا

مهدی: سحر، رضا، محمدامین، امین
رضا: مهدی
محمدامین: عماد

رای پایانی و اتمام فاز: 19:30

فقط سحر حق تعویض داره.
 
کارکشته مافیا
نوشته‌ها
399
پسندها
118
امتیازها
405
مدال‌ها
27


رای به اعدام: مهدی

- - - Updated - - -

این هم اگه بی‌گناه باشه، مافیا رو می‌بوسم می‌ذارم لب طاقچه. :))
 
کاربلد مافیا
نوشته‌ها
344
پسندها
0
امتیازها
105
مدال‌ها
14
امین فکر کنم بردی بازیو

- - - Updated - - -



رای به اعدام: مهدی

- - - Updated - - -

این هم اگه بی‌گناه باشه، مافیا رو می‌بوسم می‌ذارم لب طاقچه. :))

تعجبم فقط از ملته بیگناهه که انقدر راحت تو رو ول کردن. و مملگر
 
کارکشته مافیا
نوشته‌ها
838
پسندها
265
امتیازها
300
مدال‌ها
45
چی؟ شک بزرگ کم نشو چیه دیگه!! من میگم بخاطر این که الکی رای دادی، دلایل بعد رای دادنت هم چندان منطقی نبودن!

تو و عماد شما ۶ فاز دارین به هم میزنین، به نتیجه هم نرسیدین، خودتون گفتین دیگران بیان نظر بدن. این مگه به این معنی نیست که همدیگرو گناهکار میبینین؟ بعدشم وقتی بین رایای چلنجر من ۱ گناهکار می بینم، بین تو و عماد ۵۰ ۵۰ میشه دیگه. تو بین من و عماد ۵۰ ۵۰ نیستی؟ اگه نیستی گناهکار خودتی دیگه به خودت شک داری؟
 

God

Administrator
گاد
نوشته‌ها
1,307
پسندها
899
امتیازها
0
ساکت. مهدی حق وصیت داره.
 

God

Administrator
گاد
نوشته‌ها
1,307
پسندها
899
امتیازها
0
ساکت.
 
کارکشته مافیا
نوشته‌ها
544
پسندها
24
امتیازها
265
مدال‌ها
26
Why So Serious؟

اگه بعد من بازی ادامه پیدا کرد، عماد قطعا بی گناهه به نظرم، بقیه اش دیگه با خودتون لاشیا :دی
 

God

Administrator
گاد
نوشته‌ها
1,307
پسندها
899
امتیازها
0
ساکت.
 

God

Administrator
گاد
نوشته‌ها
1,307
پسندها
899
امتیازها
0
مهدی اعدام میشه. جوکر بود. 1 گناهکار و 1 یا 2 بیگناه که بهش رای دادن می‌میرن. 2 دقیقه دیگه نتیجه اعلام میشه.
 

God

Administrator
گاد
نوشته‌ها
1,307
پسندها
899
امتیازها
0
1 گناهکار (رضا: مافیا و خیاط) و 2 بیگناه (سحر: بیگناه و غارتگر - امین: بیگناه و دکتر) هم مردن.

عماد بیگناه و نگهبان بود و محمدامین مافیا و پدرخوانده. مافیا برنده شد.

نقش‌ها هم همونا بود که اعلام شد، جز ممدرضا که بیگناه و دکتر بود. یعنی عرفان واقعا شیطان بود و محمد واقعا جراح.

آرش به زودی تاپیک تحلیل و نظرُ می‌زنه.
 

God

Administrator
گاد
نوشته‌ها
1,307
پسندها
899
امتیازها
0
آخر قصه: بخش دوم


جلسه خیلی خرتوخر تر از اونی بود که چیزی گیر فرماندار بیاد. همه همدیگه رو متهم می‌کردن و خودشونُ مبرا. تا اینکه سرهنگ حامدی گفت:
مهدی: اینجوری فایده نداره. مث سگ و گربه دارن می‌پرن به هم. تکی و اگه لازم شد چنتایی همه ببر تو اون اتاق مواخذه کن. مگه تو کاراگاه نبودی قبلا؟
فرماندار: اون مال زمان قدیم بوده.
مهدی: میخوای من انجام بدم؟
فرماندار: نه عزیزم. سلامت باشی. اینا رو بعد مواخذه زنده میخوام. انگار چاره‌ای نیست.

فرماندار سیدُ به عنوان نفر اول اعلام کرد که بازجویی بشه.
فرماندار: ببین سید جان، اگه چیزی می‌دونی باید بهم بگی. ما رفیق قدیمی هستیم.
سید: می‌دونم. ولی من بدون امین حرف نمی‌زنم.:دی
فرماندار (داد می‌زند): دکتر بفرما داخل.
سید: آقا شوخی کردم.:)):|
فرماندار: خب. می‌گفتی سید جان.
سید: امین تو جلسه به رستورانم و در نتیجه خودم و در نتیجه شرافتم تهمت زده.
امین: نه. من فقط هدفم رستورانت بود. به نظرم یکی از منشاهای کرونا و فساده و باید بسته بشه.
سید: بفرما پویا خان. دیگه توهین بالاتر از این؟
فرماندار: راست میگه دیگه دکتر. این همه روز ما اینجا غذا سفارش دادیم. اینجوری بود باید می‌مردیم.
امین: درسته. ولی به نظرم سید هوشمندانه عمل کرده اینجا.:دی
سید: من ازین هوش‌ها ندارم. اینا مختص خودته.:))
فرماندار: داستان غذا منتفی ـه.
امین: خب با حرف شما، این اثبات نمیشه. ولی اینم به کنار، سید به بیمارستان ما و کلا جامعه پزشکی توهین کرده و این، پاک نمیشه.
سید: انتظار داشتی در جوابت چی بگم؟ راهی برام نذاشت فرماندار!
امین: چرا. یک راه داشتی. اینکه قبول کنی گناهکاری.
سید: اونم که شما مسئولیتشُ به عهده نمی‌گرفتی.:))
امین: مسئولیت تو رو بر عهده گرفتم. سید رو نه.
فرماندار: :|:|
سید: من الان چه کار کنم؟:))
فرماندار: نمی‌دونم. اعصاب نذاشتین برام. شما مثلا نماینده‌های اصلی دانشگاه و بازارین!!
امین: من هیچ خواسته‌ای ندارم. صرفا بیاد اعتراف بکنه. به نفع همه‌س. چاره دیگه‌ای هم نداری.
سید: اگه اعتراف کنم تاوان میدی؟
امین: نه.
سید: پس چی میدی؟
امین: هیچی.:|
فرماندار: سید جان پیشنهادت چیه؟
سید: من با وجود امین حرف نمی‌زنم.
فرماندار: دکتر جان مرسی که اومدی. نتیجه رو میگم بهت.
امین: تقصیر خودت بود.
سید: بابا لامصب! من...
فرماندار: بسه دیگه. حرفاتونُ زدین. به سلامت دکتر.

فرماندار: ببین سید جان. واقعیت اینه که الان مقبولیت دکتر بیشتره.
سید: می‌دونم.
فرماندار: خب دیگه. پیشنهادت چیه الان؟
سید: من اعتراف می‌کنم غذاهایی که اخیرا داده شده آلوده بوده.
فرماندار: مگه بوده بیشرف؟
سید: نه.:دی
فرماندار: پس چه مرگته؟
سید: بعد میگم ولی همه‌ش نبوده. فقط لازانیاها بوده. که فقط دکترم لازانیا خورده.
فرماندار: منم یه بار لازانیا خوردم. نمیشه.
سید: شما پاستا خوردی.
فرماندار: پفیوز یعنی من فرق اینا رو نمی‌دونم؟
سید: الان به نفع همه‌س که ندونی. بعدش اول پروانه رستوران منُ لغو کن. بعد 1 ماه من میام معاونت میشم.
فرماندار: ای بابا. قولشُ دادم به
سید: ای حامدی بیشرف.
فرماندار: از کجا فهمیدی؟
سید: دیگه به هر حال سالهاست در معیت شما هستیم. یه مقدار از بیشرفی‌هاتون بهمون رسیده.
فرماندار: :)) بیشرف. باشه یه کاریش می‌کنم. کارت سخته ولی.
سید: چیش سخته. فقط اون لازانیا خورده.
فرماندار: نشناختیش هنوز.:))

فرماندار: بفرما بیرون سید جان. عماد بیاد داخل.

عماد: من به رضا شک دارم.
فرماندار: :| بذار شروع کنیم. سوال پرسیدم، جواب بده. بازجویی تو ـه الان.
عماد: چشم. ولی من به رضا شک دارم.
فرماندار: خب. دفاعیاتت چیه؟ اتهام کمی علیهت مطرح نیس ها.
عماد: گه خوردن. البته ببخشیدا.:دی
فرماندار: خواهش می‌کنم. من که اتهام نزدم.:)) دفاعت چیه؟
عماد: سرهنگ ازم دفاع کرد (سرخ می‌شود).
فرماندار: همین؟
عماد: بله دیگه. الان کسی تخم نداره بهم مشکوک بشه.:دی خیلی خوشحالم واقعا.:دی بعدم ما داریم تو بیمارستان مث اسب خدمت می‌کنیم. یه عده معذرت میخوام .... اومدم اینجا دارن اتهامم می‌زنن به ما؟
فرماندار: پیشنهادت چیه؟
عماد: من که مشخصه وضعیتم. خانم دکتر جلالی هم که نصف نصف میاد شیفتا رو. دکتر هم این مدت خیلی زحمت کشید. همه زحمتا رو دوش ایشون و آقا سید بود. سرهنگم که جای خود داره.
فرماندار: این پیشنهاد بود الان؟
عماد: بله دیگه. موند رضا و اونی که جدید اومده. اخیرا هم سرشون تو آستین هم بوده.
فرماندار: خب اینا رو چرا تو جلسه نگفتی؟
عماد: گفتم به خدا 3 بار. گوش نمی‌کردن. به آقای دکتر می‌گفتم. می‌گفت باشه عماد جان ممنونم. باز حرف خودشُ می‌زد. به آقا سید می‌گفتم، می‌گفت همه اینا رو می‌دونم. اینا بیشرفن. ولی اون بیشرف‌تره. به آقا حامدی می‌گفتم می‌گفت من به تو اعتماد دارم. ولی بشین سر جات. چی بگم؟ رضا هم بیشرف هربار حرف می‌زدم داد می‌زد که بقیه نشنون.
فرماندار: اینقدر بیشعورن یعنی؟
عماد: نمی‌دونم. فکر نمی‌کنم. شاید بد گفتم.
فرماندار: ای بابا. حالا به فرض رامتینُ انداختیم گردن اونا. صدرا چی؟
عماد: اونم بندازیم گردن عرفان تموم میشه دیگه.:دی
فرماندار: سرهنگ خفه‌مون می‌کنه.
عماد: نه چیزی نمیگه سرهنگ. دقت کردم. فقط خودش مهمه براش. مدالشم گرفت ازش.:دی
فرماندار: خب. عرفان که سرهنگ حمایتشُ برداره تمومه. خدا بیامرزه.:)) رضا هم الان مدارکی هست برای اثبات گناهکار بودنش تو قضیه رامتین. تا الان هم نمی‌دونم چجوری در رفته.:)) ولی محمدامین چیزی ندارم ازش.
عماد: بذار اونا رو محکوم کنیم فرماندار. بعد خودم اینقدر می‌زنمش که اعتراف کنه. اصلا شده گازش بگیرمم، ازش اعتراف می‌گیرم.:دی
فرماندار: نمیشه که. الکیه مگه.:))
عماد: سیگاریا ضعیفن. بسپرش به خودم.
فرماندار: چی؟ سیگار؟ تو بیمارستان؟
عماد: بله. بقیه هم می‌کشن ها. فقط این نیس. مثلا آقای...

فرماندار به شدت خشمگین شده، لگدی به میز می‌زند. میز وارونه شده و عماد در گوشه اتاق پناه می‌گیرد. در حالی که بیرون اتاق همه مات و مبهوت هستند، فرماندار با سرعتی بالا به سمت محمدامین رفته و یک سیلی محکم به او می‌زند. امین و سید که مشغول بحث بودند، ساکت می‌شوند. سرهنگ حامدی کاملا متحیر مانده. عرفان فرار می‌کند. رضا همچنان به تخطئه عماد ادامه می‌دهد.

فرماندار: پفیوز تو بیمارستان سیگار می‌کشی؟ (دستش را بلند می‌کند که سیلی دوم را بزند)
محمدامین: به خدا ترک کردم.
فرماندار: کِی بیشرف؟
محمدامین: همین الان. (پاکت خالی را از جیبش درآورده و به فرماندار می‌دهد.)
فرماندار: مطمئن باشم؟ (داد می‌زند)
محمدامین: بله. انتظار جواب دیگه‌ای داشتین؟
فرماندار: نه.

مهدی: پاکتتُ قایم کن سید.:))
سید: معتاد خودتی بیشرف!:|
فرماندار: دکتر جلالی اومد بگین بیاد. سریع.

فرماندار به اتاق برمی‌گردد.
فرماندار: خب چی شد عماد جان؟
عماد: والا من اسممم یادم رفته الان. هرچی صلاح می‌دونید اعتراف کنم.
فرماندار: نترس.:دی دیگه کی سیگار می‌کشه؟

ادامه دارد...

 

God

Administrator
گاد
نوشته‌ها
1,307
پسندها
899
امتیازها
0
آخر قصه: بخش سوم



فرماندار جلسه دیگری تشکیل می‌دهد. این بار همه تحت تاثیر رفتار او ساکت هستند و کسی حرف نمی‌زند.

فرماندار: چتونه؟ لال شدین؟!
مهدی: می‌ترسن. تخم ندارن حرف بزنن.
عرفان: عه. قربان خودتونم حرف نمی‌زدین خب. یعنی خودتونم...:دی
مهدی: تو پفیوزُ من باید آدم کنم. آخه .....! کی به تو اجازه حرف زدن در حضور مافوق داد؟
عرفان: من لالم اصلا.:دی
مهدی: فک نکن یادم میره.
سید: من پیشنهادم به دکتر امینُ روی میز میذارم.
امین: مال منم روی میز هست.:)
فرماندار: ای بابا. عماد نظرت چیه؟
عماد: من به رضا شک دارم.
رضا: تو هی داری چرت میگی. آخه لامصب من 2 هفته س تو لاک خودمم. این بیشرفا که بیرون کرونا گرفتن مردن به من چه؟ به قیافه‌م میخوره اصلا؟
سید: من با عماد موافقم ها.
عماد: ممنون سید جان.
رضا: هووووی! تو با چیِ عماد موافقی؟ اصلا میفهمی چی میگه؟ داره خودتم متهم می‌کنه با این حرف سید!
سید: راست میگه عماد؟:))
عماد: من به رضا شک دارم.
رضا: ادامه نمیده که. بعد میگه به سید شک دارم. بعد میگه به محمدامین شک دارم.
عماد: رو اونم دارم.
رضا: بفرمااااا آقااا سید. بفرمااا. نگفتم؟ نگفتم؟ بعد میگن رضا عصبی میشه؟ نباید سرمُ بکوبم به دیوار الان؟
سید: چرا. بکوب همه راحت میشیم.:))
عماد: حرف منُ عوض کرد. من منظورم این بود که...
رضا: هممممه فهمیدن منظورت چی بود. همه. هرکی شعور داشته باشه تا الان فهمیده. به شعور سرهنگ و فرماندار توهین نکن!
محمدامین: البته عماد بیراهم نمیگه ها. من این مدت که به رضا آموزش می‌دادم، یه چیزایی برام مشکوک بود. رفتارش عادی نبود.
رضا: تو غلط کردی که من عادی نبودم! یدفعه از کجا پیدات شد اصلا؟
محمدامین: تمام آموزش‌هایی که بهت دادم کوفتت بشه.
سید: بچه‌ها یه لحظه ساکت. دکتر بیا پیشنهاد منُ قبول کن.
امین: اجازه نمیدی که بشنویم بقیه چی میگن. ولی باشه، قبول می‌کنم. تو رو می‌کشیم. ازت تست می‌گیریم. اگه سالم بودی، من خودکشی می‌کنم.
سید: برا چی بکشین؟ هرچند موافقم؛ چون واقعا نمی‌کشم دیگه. هی زحمت بکش. آخرم این. دوست دارم خودکشیتُ ببینم.
امین: تست زنده‌ها دیر حاضر میشه. مجبوریم. فرماندار گفته امروز باید تکلیف مشخص بشه.
مهدی: به من چرا نگفتی که با خانمم هماهنگ کنم؟
فرماندار: قبول می‌کردی اگه می‌گفتم؟
مهدی: معلومه که نه.
فرماندار: بیا.
مهدی: خودت بیا. عرفان برو زنگ بزن منزل. میره رو پیغامگیر. بگو 23. قطع کن.
عرفان: چشم قربان. 25 بهتر نیست؟:دی
مهدی: باشه. 25 بگو. سگ تو این زندگی.
فرماندار: چیه اینا؟
عرفان: 23 یعنی سرهنگ امشب دیر میره خونه.
فرماندار: 25 چیه؟
عرفان: 25 یعنی سرهنگ امشب دیر میره خونه و غذا رو بخاری باشه.
فرماندار: سوگلیت ـه این؟
مهدی: نه.
فرماندار: په چی؟
مهدی: هیچی.
فرماندار: عه.
مهدی: علائمُ یادش دادم که کارام سبکتر بشه. ولی اینا نجاتش نمیده. پاره‌ش می‌کنم بیاد. اومدی رضا رو دستگیر کن. چون تا بیای به جمعبندی رسیدیم روش.
عرفان: می‌دونم شوخی می‌کنین باهام. رضا که کارش تمومه.
مهدی: آره.
رضا: چه جمعبندی جناب سرهنگ؟!
عرفان: خفه شو. خودم دیدمت. فیلمم گرفتم ازت. بذار بیام.
عماد: شک من داره تایید میشه.
سید: آقا یه چیزی. مگه الان ما کرونا نداریم؟ خب من بمریم که معلومه تستم مثبته. هرکی بمیره مثبته. چه کاریه خب؟:))
امین: اگه بیمار نباشی، تست منفی میشه.
مهدی: واقعیت همینه سید جان.
سید: خب اول چرا من؟ خود دکتر پیش‌قدم بشه.
امین: من دارم برای اعتلای جامعه تلاش می‌کنم. جون ِ من مهمه!
سید: جون من مهم نیس بی‌وجدان؟
امین: چرا.
سید: خب پس چی؟
امین: تو خودت گفتی منُ بکشین! من اینُ نگفتم. یعنی برای خودت ارزش کمتری قائلی.
سید: خسته شدم آقا. بکشینم. ولی بعدش نوبت توست دکتر. روحم نظاره‌گر مرگت میشه.
امین: اگر سالم بودی، خودکشی می‌کنم.
سید: خب معلومه ناسالم نشون داده میشم!!
(بحث 15 دقیقه در همین دُور باطل ادامه پیدا می‌کند)

دکتر جلالی هم به جمع اضافه می‌شود.
سحر: سیدُ بکشیم اول.:دی من برم اتاق تستُ آماده کنم بیام.
سید: آقا! چه خبره اینجا؟:)) فرماندار برو رابینُ از قبر در بیار ببین اونم میگه سید؟
مهدی: شک نکن.:))
فرماندار: رابین که معلومه چی میگه. خب اینجوری فایده نداره. عماد. نظرت چیه؟
عماد: آقا سید یجوریه. ولی من به رضا شک دارم.
رضا (داد می‌زند): آهاااای!! جماعت!! نمی‌بینین چه جوی علیهم ایجاد شده؟! من دانشجوی بدبخت تک و تنها تو قرنطینه مث سگ داشتم زندگی می‌کردم!
فرماندار: سید و دکتر دارن بحث می‌کنن. چه جوی؟
رضا (با صدای آرام رو به فرماندار): بذار کارمُ بکنم فرماندار.:دی
رضا (داد می‌زند): آقا من میخوام اعتراف کنم.
فرماندار: چی؟

عرفان: جناب سرهنگ اطلاع دادم.
مهدی: چرا اینقدر طول کشید؟
عرفان: داشتم با دخترتون حرف می‌زدم.
فرماندار: مبارک باشه سرهنگ.:))
مهدی: گه خورده. جنم نداره این. گفتم اومدی رضا رو دستگیر کن. کو؟
عرفان که عصبی شده، به رضا حمله ور شده و او را تا سرحد مرگ کتک می‌زند. همه از این شدت عمل عرفان تعجب می‌کنند؛ چون خود رضا برای اعتراف آماده بود. عرفان اسلحه را می‌کشد که رضا را خلاص کند، ناگهان توجه سرهنگ به پاکت سیگاری که روی زمین افتاده جلب می‌شود.
مهدی: این سیگار چیه؟
فرماندار: یه لحظه همه ساکت. دکتر امین به من گفته که شیوع کرونا از طریق سیگار جدی‌تر و بیماری سخت‌تر و احتمال مرگ بسیار بالا خواهد بود.
سید: چه ربطی به شقیقه داره؟:))
فرماندار: مگه تو ام می‌کشی؟
سید: این سیگار الکیا رو نه.
امین: من گفتم فرماندار؟:دی
فرماندار: مگه نگفتی قبل جلسه لامصب!
امین: آها. بله.
مهدی: منم شاهدم.
فرماندار (آرام به سرهنگ): تو که نبودی مهدی.
مهدی: بده دارم ازت حمایت می‌کنم؟
سید: آقا چه خبره اینجا؟:))
رضا: من اعتراف می‌کنم. سیگار مال عرفان بود.
عرفان: چرا دری وری میگی؟ اعترافه این؟ لحن اعتراف اینه؟ بذار بکشمش سرهنگ.
رضا: بله وقتی آدم تحت فشار باشه همینه. پرخاشگر میشه.
عرفان: قبل اینکه بزنمت که تحت فشار نبودی بیشرف!
رضا: چرا! بودم! نباشمم باز پرخاشگرم. (داد می‌زند) دیدین ضایع شد؟ دیدین چه جوی انداخته بود روم؟
امین: فرماندار، وقتی شما اومدی محمدامینُ بزنی، عرفان داشت در می‌رفت. قطعا سیگار داشته که در رفته.
عرفان: باباااااااا. من ترسیدم اون لحظه. خیلی بد اومد جلو فرماندار قلبم اومد تو دهنم. شما یه چیزی بگین سرهنگ.
مهدی: گه خوردی بی اجازه حرف زدی. کاری نمی‌تونم برات بکنم.
عرفان: قبلش گفتین شوخی بود که. گفتین آره.
مهدی: جمله دومتُ گفتم.
فرماندار: شما نظرت چیه عماد جان؟
رضا: خب معلومهههههه! الان میگه به رضا شک دارم! من تک و تنهام. تک و تنها می‌تونستم اینا رو بکشم. عرفان رفته بوده جای فری. مشخصه دیگه.
فرماندار: رفته بوده مهدی؟
مهدی: آره.
فرماندار: متاسفم. بزنش. شواهدی که دکتر هم میگه علیهشه.
عرفان: عه خودت گفتی!
سید: آقا! آقا! صبر کنید! اگه عرفان...

در همین لحظه سرهنگ تیری به قلب عرفان شلیک می‌کند.

مهدی: اگه عرفان چی؟
سید: الان هیچی دیگه.:))
رضا: آقااااا! (داد می‌زند) اگه من اونا رو کشته بودم که...
سید: رضا جان. بسه. عرفان مرد.
رضا: بذار کارمُ بکنم. الان اصلا باید دید تستش چیه.

فرماندار: خانم دکتر جلالی!
سحر: جواب مثبته.:دی
سید: بابا هنوز آزمایش نکرده.:))
مهدی: اگه مثبت بود چی؟
امین: راست میگه سید. اگه مثبت بود چی؟
سید: خب معلومه مثبته.:))
فرماندار: چی میگی پس تو؟ نمونه رو بردار سریع بگو دکتر.
سید: آقا قبلش چرا اینقدر قاطع میگین. معلومه مثبته ها. ولی خب.:دی
فرماندار: ولی چی؟
سید: خب.:))

1 دقیقه و 30 ثانیه بعد

سحر: هورااااا! مثبت بود.:))
سید: هورا داره؟:|
سحر: پیشبینیم درست بود.:دی
رضا: دیدیییییییین؟ می‌خواست منِ مظلومُ بزنه!
سید: چقدرم که تو مظلومی.:))
عماد: من هنوز به رضا...
رضا: باشه لامصب!! باشه!! یه عامل ترویج بیماری مرده؟ مهم نیس برات؟
فرماندار: خب. داستان سیگارا چیه. (اسلحه عرفان را برمی‌دارد.) همه یه قدم برن عقب نزدیک همدیگه نباشین.
مهدی: به قبرت عرفان. اسلحه رو ول کرد .... احمق!

فرماندار: می‌گفتی رضا. زود تند سریع بگو کار داریم.

ادامه در بخش پایانی.​


 

God

Administrator
گاد
نوشته‌ها
1,307
پسندها
899
امتیازها
0
آخر قصه: بخش پایانی


فرماندار: می‌گفتی رضا.
رضا: آقا مشخص شد دیگه. عرفان گناهکار بود.
فرماندار: آها.
رضا: غیر اینه؟
فرماندار: پس سیگارها مال عرفان بود؟
رضا: بله. کسی دیگه سیگاری نیست اینجا.
فرماندار: خب. نوبت کیه؟
(چند دقیقه بحث و همهمه ایجاد می‌شود.)
سید: دکتر بفرمایید.
امین: سید.
سید: بله؟
امین: گفتی بفرما. فرمودم.:)
سید: عجب بیشرفی هستی!:)) البته ببخشیدا...
همه یکصدا گفتن "سید"، فقط عماد بود که می‌گفت: "رضا گناهکاره." چیزی که دیگه برای رضا هم انگار خیلی مهم نبود، چون جوابی نمی‌داد.
فرماندار: خب سید. چجوری دوست داری بمیری؟
مهدی: صبر کن. دارن نامردی می‌کنن. مشکوکه.
فرماندار: بیشرف خودت بیشترین نقشیُ داشتی در اتهام سید که!
مهدی: نه.
فرماندار: نه و زهرمار.
مهدی: عه. چه طرز حرف زدنه با سرهنگ مملکت.
فرماندار: الان اسلحه دست منه و به سمت تو. پس دیگه فرقی نداره چی هستی.
مهدی: ای نامرد.
سید: آقا. لعنت به همه‌تون. نه. نه. لعنت به خودم. لعنت به خودم! اینا تقاص کاریه که با چاوش کردم.
مهدی (به فرماندار): بیا. بیاااااا. نگفتم کار سید بوده؟
سید: نه. من تو مرگش تقصیری نداشتم. اصلا دوست نداشتم بمیره. به جان دکتر امین حتی بغضم گرفت وقتی خبر ِ ... (به گریه می‌افتد). من خیلی بهش بدی کردم. به شماها خوبی کردم ولی لیاقت ندارید. و این نتیجه بدی‌های خودمه. بریم فرماندار. میخوام اعتراف کنم.
فرماندار: بریم. بقیه از جاتون تکون نخورین.

فرماندار و سید به اتاق معروف بازجویی می‌روند و 30 ثانیه بعد صدای شلیک به گوش می‌رسد. سپس فرماندار بیرون می‌آید. همه متعجب هستن.

مهدی: نباید اونجا می‌کشتیش. همینجا باید می‌زدیش. که منم ببینم.
فرماندار: اعتراضی داری؟
مهدی: نظر خودت چیه؟
فرماندار: نداری.
مهدی: بیا.

تق! صدای شلیک بار دیگر همه را مبهوت می‌کند. ظاهرا تیر به قلب مهدی برخورد کرده است. او روی زمین می‌افتد و دیگر تکان نمی‌خورد.

عماد: عه! جناب سرهنگ مرد؟
رضا: حقش بود!
عماد: تو حرف نزن پفیوز ...
رضا: خودتی بیشرف ...

رضا و عماد گلاویز می‌شوند. محمدامین می‌خواهد آنها را از هم جدا کند. سحر جیغ می‌زند و دکتر نظاره‌گر است. فرماندار یک تیر هوایی شلیک می‌کند. همه به وضعیت قبلی خود برمی‌گردند.

فرماندار: وصیت سرهنگ باید اجرا بشه. متاسفانه. 3 تا تون باید بمیرین الان.
عماد: من که کاری نکردم.
فرماندار: با تو کاری ندارم.
عماد: پس برم یه قرص اعصاب بخورم. دیگه تحمل ندارم.

فرماندار: هرکدومتون برین تو یه اتاق.

فرماندار ابتدا به سراغ دکتر جلالی رفت.

صداهای زیر به گوش رسید.

سحر: بزن راحتم کن ازین زندگی لنتی!
فرماندار: عه! التماسی اعترافی چیزی.:)) من لنتیم یا زندگی؟
سحر: بزن لنتی!
فرماندار: اعصاب نداری انگار. بذار شیر یا خط بندازم. تو یکی از فیلما دیدم که قاتل برای تصمیم‌گیری...
سحر: لنت به خودت و فیلمات!

تق! زمان شلیک نشان دهنده این بود که فرماندار از سکه استفاده نکرده بود. فرماندار سپس به نزد دکتر رفت.

امین: حق من، مرگه. می‌دونم.
فرماندار: نیست ها.
امین: چرا. هست. اشتباه کردم.
فرماندار: کجا؟
امین: اشتباه منُ به روم نیار. عصبی میشم. از خودم فاصله می‌گیرم. بد رفتاری می‌کنم.
فرماندار: خودت گفتی! باشه هرچی دوست داری.
امین: سید بیگناه بود. البته خوشحالم. مرگش حس خوبی داشت. این حسُ کم داشتم. اصلا به کتف چپم که بیگناه بود. سکه تُ بنداز.
فرماندار: :|

10 ثانیه بعد، صدای برخورد سکه با زمین و شلیک گلوله همزمان به گوش می‌رسد. فرماندار به سمت رضا می‌رود. ناگهان می‌بیند که محمدامین هم پیش اوست.

فرماندار: چه خبره اینجا؟
رضا: من دیگه طاقت ندارم (داد می‌زند)
محمدامین (باخنده): والا منم دیگه طاقت ...

فرماندار تیری به مغز رضا شلیک می‌کند.

فرماندار: چقدر حرف میزنه این. آخیش.
محمدامین: آقا جدی جدی...
فرماندار: چیه؟ تمرکزتُ بهم زدم؟ می‌گفتی.
محمدامین: الان که فکر می‌کنم هیچی ندارم بگم. شما هم 3 نفرُ کشتی و تیری نداری.:دی
فرماندار به تفنگ نگاه می‌کند. خالی است. محمدامین می‌خندد و می‌خواهد چیزی بگوید که فرماندار یک فشنگ از جیبش درمی‌آورد و در تفنگ می‌گذارد.
محمدامین: چطور ممکنه؟
فرماندار: تو یادت نمیاد. من یه زمانی کارگاه بودم.
محمدامین: غلط کردم.
فرماندار: خب. چی داری بدی؟
محمدامین: هیچی.
فرماندار اسلحه را آماده شلیک می‌کند و می‌گوید: "از اول می‌دونستم سیگارا مال تو بود."
محمدامین: بابا به خدا سخته یهو ترک کردن. منُ از دانشگاه اخراج کردن. زنم میخواد طلاق بگیره ازم.
فرماندار: کی به تو زن داده؟
محمدامین: یکی بدبخت تر از خودم.
فرماندار: اینا دلیل نمیشه.
محمدامین: 1 ماه فرصت بده. ترک می‌کنم.
فرماندار نگاه ناجوری می‌کند.
محمدامین: دو هفته. یک هفته.
فرماندار نگاه ناجورتری می‌کند.
محمدامین: بابا من که معتاد نیستم. هرزگاهی ببینی چی بشه 2 تا بکشم. سخته. درک کن.
فرماندار: درک نمی‌کنم.
محمدامین: وقتی خسته‌ای از دست مردم و اومدی خونه، میشه نکشید؟
فرماندار: بله.
محمدامین: وقتی با زنت بحثت میشه و میخوای طلاقش بدی میشه نکشید؟
فرماندار: بله.
محمدامین: وقتی غذا خوردی، انصافا بعد غذا می‌چسبه. اینُ دیگه قبول کن فرماندار.
فرماندار اسلحه را به سمت مغز او می‌گیرد. "دعایی درخواستی چیزی داری بکن."
محمدامین: بذار یه پیک بزنم. بطری اون پشته. بعدش یه سیگار بکشم. بعد بزن.
فرماندار: مشروب داری؟
محمدامین: عه. دوست دارین؟
فرماندار: پررو نشه.
محمدامین: خودم به روش علمی اینا رو تولید می‌کنم.
فرماندار: بیار بینم.
محمدامین: بفرمایید.
فرماندار: اول خودت بیشرف.
محمدامین: بعدش میشه سیگار...
فرماندار: بدو وقت ندارم. مهدی منتظره.
محمدامین: مگه نمرده؟
فرماندار: نه. نمرده.:))
محمدامین: پس هیچی؟
فرماندار: برده.
محمدامین: چی برده؟:دی
فرماندار: خفه شو دیگه جواب منُ نده.

فرماندار با اعلام رضایت و بطری به دست از اتاق خارج می‌شود. مهدی روی سر عرفان است.
مهدی: تف به قبرت.
فرماندار: خودت زدی که.
مهدی: ناراحت شدم ولی.
فرماندار: مگه ناراحتم میشی؟
مهدی: بیا.
فرماندار: اومدم. بریم.
مهدی: نه. اول حکممُ امضا کن. بعد میگم بیا. اون بیا ی رفتن ـه.
فرماندار: امضا کردم قبلا.
مهدی: بیا.
فرماندار: بیا و زهرمار. خودت بیا. هی از اول داستان بیا بیا راه انداختی.:))
مهدی: بیا بریم دیگه.:دی

فرماندار و مهدی به فرمانداری می‌روند.

فرماندار: خب. بریم اتاق رئیس جدید.
مهدی: رئیس شدم؟ معاون گفتم.
فرماندار: درسته. تو معاونی.
مهدی: رئیس جدید کیه؟ گندالفی مگه؟ از خاکستری بشی سفید؟
فرماندار: رئیس جدید، رئیس همه‌س.
مهدی: قبلا اینقدر دری وری نمی‌گفتیا.

ناگهان سید از اتاق خارج می‌شود. تیپ فرمانداری زده و کاغذی به دست دارد.
مهدی: چه خبره اینجا؟
سید: بیا.
مهدی: خودت بیااااا.
سید: بیا بابا این نقش دور بعدت ـه.
مهدی: فرمانداااار! خیلی نامردی. عه. کجاست؟
سید: رفت.:دی


======================
امیدوارم لذت برده باشین و دور بعد هم دور خوبی باشه به گادی سید عزیز.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
اتصال به گوگل

کاربران آنلاین

هیچ کاربری آنلاین نیست.

یافتن کاربر

اتصال به گوگل

کاربران آنلاین

هیچ کاربری آنلاین نیست.

یافتن کاربر

بالا پایین